احساسات در جاده چالوس / رعنا بیانی
توضیح: کارگاه داستان سایت «ادبیات اقلیت» جایی است برای انتشار آن دست از آثاری که نویسندگان آنها تمایل دارند دربارۀ کار آنها گفتوگو شود. آثار خود را برای ما بفرستید و با شرکت در گفتوگوها بر غنای این کارگاه بیفزایید. نظر خود را دربارۀ آثار منتشرشده در کارگاه، در قسمت «پاسخها» در انتهای هر مطلب درج کنید و آثار خود را با درج عبارت «کارگاه» در موضوع، به این آدرس ایمیل کنید: aghalliat@gmail.com
احساسات در جاده چالوس
رعنا بیانی
همش فکر میکنم باید خیلی موقعیت عجیبی باشد! آخر این چه وضعیتی است؟ اصلاً یاد ندارم در این مدت با سرعتی بیشتر از حد مجاز در ماشینی بوده باشم. اما حالا با سرعت خیلی بالا توی یک جاده پیچ در پیچ در حال حرکتیم. حالم بد شده، احساس میکنم دستها و پاهایم در هم گره خوردهاند و ضربان قلبم هم تندتر شده است.
راننده سیگارش را تند تند و با پکهای سطحی دود میکند و عرق روی پیشانیش را با پشت دست پاک میکند. هر از چند گاهی با فواصل منظم، کوتاه و بی هدف به بیرون از پنجره بغل نگاه میکند.
زیر لب چیزهایی میگوید که بعضی وقتها اصلاً برایم مفهوم نیست….
یک باره انگار که تصویر شفافی را جلوی صورتش دیده بلند بلند شروع به حرف زدن با تصویر خیالی میکند.
– لعنت به تو مرضیه ببین چه بلایی سرم آمد. ببین مجبور شدم به چه کاری دست بزنم.!
– اصلاً مخم کار نمیکنه. وای خدا! لعنت به تو مرضیه…
– اگر اون سال تابستون که آقاجون مرد، این ارث و میراث لعنتی را…
– خدا از سر تقصیرات نگذره زن ببین به کجا رسیدم! ببین چه کار کردم!
به سمت جلو روی فرمان کشیده میشود، روکش آینه بالای آفتاب گیر را باز میکند، لحظاتی به دورن آینه خیره میشود.
– بس نبود برای دوا درمونت مغازمو فروختم؟
– این شیشه کشیدنت چی بود؟ از کجا تو زندگی ما اومد؟
– داداشتو با همین توهمهات به جون من انداختی..
از جعبه دستمال کاغذی کنار داشبورد دستمالی برمیدارد، دستمال کاغذی را زیر چشمانش نگه میدارد، قطرات اشک به محض جاری شدن جذب دستمال کاغذی شوند. به خودش وانمود کند که عرقهای صورتش را پاک میکرده است.
– اون برادرت عوضیات که همه چیزاین زندگی نکبت از چشم من میبینه!! تشنجات و صرعت که از ۲۰ سالگی سراغت آمده بود تقصیره منه؟! تقصیره منه!
– ببین زیر این فشار لعنتی بی پولی یک دفعه تصمیم گرفتم چه کار احمقانهای کنم.
– لعنت به تو مرضیه..
انگار بلند بلند حرف میزد تا خودش را متقاعد کند.
– حالا چاره ایی ندارم باید تا آخرش برم. بچم پیام چه گناهی کرده آواره و سرگردون وسط ما داره آب میشه.
– خدا بزرگه همیشه که این ماجراها پایان بد نداره… خیلی وقتها هم درست حسابی پیش میره … کمی حواس جمعی میخواد و برنامه ریزی..
– یک معامله ساده است. یک درخواستی میدی، از ترسشون قبول میکنن بعدهم یک پولی در قبالش میگیری.
– خیلی سخت نیست که…..
–
از شنیدن حرفهای مرد خسته شدهام. به دنیای گرم و تنگ و سیال خودم بازمیگردم. از سه ساعت قبل، تنها صداهای آشنای فریادهای پدرم را به یاد میآورم. مادرم از ترس از هوش رفته است. البته به نظر خیلی هم بد نیست. بهتراست که فعلاً نه چیزی میبیندو نه چیزی میشنود.
صداهای پدرم که با وحشتی آمیخته با ناله و درد فریاد میکشید در گوشم تکرار میشود: آشغال نبر… زنم را نبر. پیاده شون کن تو رو به هر چی میپرستی. هر چی بخوای بهت میدم …زنم حامله است.. آی دزد.. زنم حامله است… خدایا…
و اما من، خودم تا حالا هیچ وقت در ماشین با سرعتی به این بالایی، در جادهای به این شکل نبودهام و هیچ وقت مایعات گرم اطرافم حرکتی سریع و عجیب و تندی اینگونه نداشتهاند.
کارگاه داستان ادبیات اقلیت / ۲۶ دی ۱۳۹۴
خدیجه معصومی
بهترین قسمت در این داستان انتخابِ اسمش است که تشویق به خواندن دارد و بدترین قسمتش هم خودِداستان است که معلوم نیست چطور سرهم بندی شده!بد نیست جملات و ماجراهای به هم ریخته کمی مرتب می شدند و سپس اسم داستان بر آن ها گذاشته می شد. ولی استفاده از التهابِ همیشگی حضور در جاده چالوس می تواند دستمایه خوبی برای نگارشی دیگر در اختیار نویسنده باشد.
عباس نکو نام
ممنون از نویسنده و کارگاه اقلیت
نویسنده سعی کرده است از میان دیالوگ های مرد راننده روایتی موازی با بخش اصلی! زندگی زن پیدا کند. اما خیلی فشرده و موجز است و تقریباً نه چیزی دستگیر خواننده می شود و نه حس و حالی منتقل می شود. نمی شود همۀ زندگی و گذشتۀ یک انسان را در نیم صفحۀ داستان نوشت. داستان کوتاه باید به یک لحظه، یک آنِ تأثیرگذار، یک واقعۀ مختصر بپردازد. ما نه چیز درستی از آنچه مرد راننده تعریف می کند می فهمیم و نه چیز زیادی از زندگی زن. فقط می فهمیم سال ها پیش جلو چشم پدرش مادرش را برده اند. احتمالا وقتی که مادر راوی راوی را حامله بوده. (مایعات گرم اطراف هم به کمک این احتمال می آید) اما این چه تأثیری در ما دارد؟ حرف اصلی داستان گم شده است.
به امید خواندن کارهای بهتر