/پروندۀ کتاب: واحۀ غروب/
از ایزیس تا ملیکه
زهره عارفی
داستانهای خوب، داستانهایی هستند که علاوه بر لذت خواندن، میتوانند موقعیت خوبی را برای مخاطب ایجاد کند تا او به خوانشهای مختلفی برسد. واحهٔ غروب، از جمله این داستانهاست که چنین موقعیتی را فراهم میآورد. این خوانشها سرچشمه از قصهای دارد که بهاء طاهر آن را به خوبی ساخته و پرداخته است. انقلاب مصر و خیانت برخی از افراد ارتشی و حمایت ملیگرایی مثل محمود عبدالظاهر عاملی است برای تبعید او به ناحیهای که رسیدن به آنجا بسیار پرخطر است. علاوه بر این مردم سیوه از یک سو مردمی هستند که از دولت فرمان نمیبرند و حاضر به پرداخت مالیات نیستند و از سوی دیگر سالها است که در دو گروه غربیها و شرقیها با هم جنگیدهاند. همسر محمود، کاترین نیز به دلیل علاقهای که به باستانشناسی دارد با او عازم این سرزمین میشود تا نظریه خود را در خصوص بودن جسد اسکندر کبیر در این سرزمین به اثبات برساند و البته که بیش از این به دنبال جاودانگی است. لذا نویسنده شرایطی را فراهم میآورد تا علاوه بر جنبهٔ تاریخی و اسطورهای به دغدغهٔ جاودانگی انسانها نیز بپردازد. نویسنده برای پروبال دادن به این اندیشهها، انگشت بر نقطهای میگذارد به نام «معبد آمون» که وجه اشتراک همهٔ شخصیتهای برساخته او است. از طریق همین معبد است که به تاریخ و اسطوره میرود و باز به دلیل حضور همین معبد در واحه سیوه و اعتقاد مردم به آن، مخاطب را به زمان حال متصل میکند.
همچنین نویسنده با نشان دادن حضور تاریخی اسکندر به عنوان یک ناجی در تسخیر مصر، و به تصویر کشیدن حکومت تمامیتخواه موجود در مصر که از سوی انگلستان با حضور افرادی دستنشانده، چون شیخ صابر در سیوه حمایت میشود، کمک میکند تا مخاطب بتواند از دید تاریخی نیز این حکومتها را با هم مقایسه کند.
از طرف دیگر نویسنده با آوردن شخصیتهایی چون نعمت، کاترین، ملیکه، فیونا و حتی زنانی که رخ نشان نمیدهند و پیرزن سیوهای که تارفوتیت خودش را به فیونا هدیه میدهد و شنیدن نام سافو از زبان کاترین، موقعیت را برای یک خوانش زنانه نیز فراهم میکند. مساله زن به همین جا ختم نمیشود و با توجه به ورود محمود به مسائل شخصی خود و رابطهاش با کاترین و ارتباط عاشقانهای که میان آنها کمرنگ شده و امید دارد در واحهٔ سیوه این ارتباطترمیم شود، به نوعی به مساله عشق جسمانی میپردازد و با شخصیتبخشی به فیونا عشق روحانی را طرح میکند.
غرض از بیان برداشتهایی چند از این رمان، تنها این است که نشان دهیم، از این رمان میتوان خوانشهای مختلفی چون ساختاری، روانشناسی، فمنیستی، اسطورهای، تاریخی، دینی داشت. یکی از این خوانشها، خوانش اسطورهای از زن است. اگرچه در این رمان با زنهای مختلف و متفاوتی روبهرو هستیم، اما دو شخصیت کاترین و ملیکه، شخصیتهایی هستند که در رمان برای خود جایگاه خاصی دارند. کاترین به عنوان یک زن مدرن امروزی که علاقهمند به تاریخ و باستانشناسی است، و درصدد اثبات خویش است و شخصیت ملیکه به عنوان زنی تابوشکن در واحهٔ سیوه مطرح میشود که به دنبال آگاهی بخشیدن به مردم سیوه است. پناه آوردن ملیکه به کاترین، برای گریختن از مهلکهای که مردم سیوه از پیشگویی شیخ صابر برایش رقم زدهاند، در خانه محمود این دو را روبهروی هم قرار میدهد.
مهلکهای که ملیکه در آن افتاده، آن است که هیچگاه نتوانسته چون دیگر زنان سیوه، تن به فرهنگ موجود در منطقهٔ خود بدهد و از همان بچگی، برخلاف دختران دیگر، دست به تابوشکنی زده و با پوشیدن لباس پسرانه از خانه خارج شده است (ص ۲۸۲). او بعد از آنکه برای صلحوصفا دادن میان شرقیها و غربیها به توصیهٔ زیرکانه و مزورانه شیخ صابر تن به ازدواج با معبد میدهد. کاری که داییاش شیخ یحیا هم در جوانیاش (به عنوان یک روشنفکری مختومه کردن جنگ) انجام داده، ولی اختلافها همچنان باقی است. (ص ۲۲۰-۲۱۸) زیرا این اختلاف نه تنها با کارشکنیهای پنهانی شیخ صابر، از میان نمیرود، بلکه باید مسببی برای خودکشی و یا دگرکشی ملیکه را هم فراهم آورد تا استعمار همچنان به بهرهکشی از این مردم ادامه دهد. سرمنشأ از میان رفتن ملیکهٔ زیبا، فرهنگ موجود در سیوه است. چنانکه ملیکه بعد از مُردن معبد به عنوان همسرش، از طرف مردم سیوه باید در مدت معینی در خانه میمانده و از آن خارج نمیشده و ملیکه که خود را مستحق چنین رفتار ظالمانهای نمیداند، با دیدن کاترین و به خیال این که او میتواند به عنوان یک همجنس به او کمک کند تا از دست این فرهنگ و خرافات رایج میان مردم رها شود، به او پناه میبرد. عدم درک زبان حال و زبان گفتاری ملیکه، باعث سوتفاهم میشود و نتیجه آن این است که مردم سیوه هم کاترین و هم ملیکه را شوم میشمارند. ملیکه به عنوان یک بیوهزن که باید در قرنطینه میماند و از آن خارج شده، از دید مردم سیوه، عامل بدیمنی و توفان غوله است و کاترین نیز به عنوان زنی جسور که به معبد آمون در واحه سیوه تعرض کرده نیز مورد خشمشان واقع شده است.
اگرچه در این میان شیخ یحیا تلاش میکند تا نشان دهد نیاکانی که داستان غوله را ساختهاند، (ص ۲۸۲) به قصد سواستفاده این کار را کردهاند، اما موفق نمیشود و این او است که بعد از مرگ ملیکه خود را (به عنوان فردی روشنفکر) محکوم به گوشهنشینی میکند. آنچه ماجرای ملیکه را به اسطوره پیوند میزند، در واقع همان «غوله» خواندن او توسط مردم سیوه و بدیمن شمردنش است. برای باز شدن این موضوع ابتدا باید به معنی غوله در فرهنگهای مختلف بپردازیم و سپس نقش آن را در تاریخ بدانیم و دگردیسی این اسطوره را بررسیم تا بدانیم از ایزیس تا ملیکه چه تغییری در نگرش مردمان نسبت به زن اتفاق افتاده است.
غوله
در ترجمهٔ یونانی کتاب مقدس، غول به دیوان ترجمه شده است، و مراد ارواح پلیدهای است که به گمان اهل مشرق در ویرانهها سکونت دارند. احتمال قوی میرود که مقصود، حیوانات موداری مثل بزهای صحرایی یا جنسی از میمون باشد؛ و برحسب علم موهومات غول جسمی وهمی مرکب از انسان و بز است که به پوست حیوان ملبس باشد، و با «کوس» خدای شراب که در جنگلها و بیشهها است، مرافقت میکند.
در فرهنگ ایرانی هم غول، نام زنی جادوگر است که اسفندیار در خوان چهارم از هفت خوانی که از راه روئین دژ دید، کشته است:
ورا [زن جادو را] غول خوانند شاها بنام
بروز جوانی مشو پیش دام
زن جادو آواز اسفندیار
چو بشنید شد چون گل اندر بهار
چنین گفت کامد هژبری به دام
ابا چامه و رود و پر کرده جام
و یا آنجا که میگوید:
زن جادو از خویشتن شیر کرد
جهانجوی آهنگ شمشیر کرد
بدو گفت بر من نیاری گزند
اگر آهنین کوه گردی بلند
بیارای زان سان که هستی رخت
به شمشیر یازم کنون پاسخت
این کلمه در فرهنگ سامی نیز وارد شد است و در واقع اسلام نیز نظر مثبتی نسبت به این کلمه ارائه نمیدهد و در دعایی منسوب به امام صادق، میگوید که از شر غول و غوله باید به خداوند پناه برد:
و ای عبد من عبیدک أو أمه من اماءک أو سلطان مارد أو شیطان أو شیطانه، أو جنی أو جنیه، أو غول أو غوله، أراد صاحب کتابی بظلم أو ضرر أو مکر أو مکروه أو کید أو خدیعه أو نکایه أو سعایه أو فساد أو غرق أو اصطلام أو عطب أو مغالبه أو غدر و قهر أو هتک ستر أو اقتدار أو آفه أو عاهه أو قتل أو حرق أو انتقام أو قطع أو سحر أو مسخ أو مرض أو سقم أو برص أو جذام أو بوس أو آفه أو فاقه أو سغب أو عطش أو وسوسه أو نقص فی دین أو معیشه، فاکفینه بما شئت و کیف شئت و انی شئت آنک علی کلشی ء قدیر، و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین و سلم تسلیماً کثیراً، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و الحمد لله رب العالمین.
همه اینها نشانگر این است که غول و یا غوله، کلمهای با معنایی منفی است که در داستان واحه غروب نیز به زنی اطلاق شده که شوهرش (معبد) مُرده است. پس در واقع غوله، بیوه زنی شوم است که در واحهٔ سیوه برای همین شوم بودنش اجازه بیرون رفتن از منزل را ندارد.
بیوهزن
رجوع به مسالهٔ غوله و مطرح شدن، نام بیوهزن راه را باز میکند تا به این کلمه نیز نگاهی خاص داشته باشیم. بیوه، در تمام فرهنگها به زنی گفته میشود که همسرش مُرده است، سازمان ملل متحد روز ۲۳ ژوئن را روز حمایت از زنان بیوه نامگذاری کرده است. در گزارش صندوق جمعیت ملل متحد، برخی از رویههای زیانبار برای زنان بیوه در بعضی از کشورها مورد اشاره قرار گرفته است. به عنوان مثال:
در برخی از جوامع، زنان برای مدتی به قبر شوهر خود غل و زنجیر میشوند.
در برخی دیگر از جوامع، زنان بیوه برای مدتی معین از هرگونه خرید و رفت و آمد به بازار برای تأمین مایحتاج خویش منع میشوند.
در برخی دیگر از جوامع، وضعیت بسیار تأسفآور است و در صورت فوت شوهر، زن بیوه مورد تعرض جنسی و تجاوز به عنف از سوی ۱۰ مرد قرار میگیرد.
همچنین در برخی از جوامع، زن بیوه از هرگونه دخل و تصرف مالی و برخورداری از حق مالکیت محروم میشود.
طبق این رسم، زن پس از مرگ شوهرش باید با “تطهیرگر” روستا همخوابگی کند تا دوباره در جامعه پذیرفته شود. این رسم هنوز در زیمبابوه، کنیا، مالاوی، اوگاندا، تانزانیا، غنا، سنگال، آنگولا، ساحل عاج، کنگو و نیجریه و برخی کشورهای دیگر اجرا میشود.
تاریخ «تطهیر زن» به قرنها پیش باز میگردد و از این اعتقاد سرچشمه میگیرد که پس از مرگ شوهر، ارواح به دیدن زن میآیند. همچنین اگر زنی ازدواج نکند و رابطه جنسی نداشته باشد، نامقدس و “دیوانه” تلقی میشود. طبق اعتقاد سنتی، اگر زن تطهیر نشود، باعث میشود که ارواح در روستا پرسه بزنند. در بسیاری موارد، پیش از آن که زن به وارث برسد، باید این رسم اجرا شود.
جادوگری و اتهام به جادوگری نیز در برخی از کشورهای آفریقا به خشونت علیه زنان منجر میشود و تخمین زده میشود که در تانزانیا سالانه ۵۰۰ پیرزن بیوه کشته میشوند، زیرا تصور میرود جادوگر هستند. در موزامبیک، بیش از ۹۰ بیوه پیر به اتهام جادوگری، در عرض یک ماه قربانی خشونت شدند. در چنین جوامعی وقتی برای حوادثی چون “مرگ یا محصول بد”، توضیح منطقی نمییابند، پیرزنان روستا را به جادوگری متهم میکنند.
با استفاده از چنین اتهاماتی، پیرزنان را از خانهشان بیرون میکنند، اموالشان را میدزدند یا آنها را به قتل میرسانند تا اموالشان را تصاحب کنند. پیرزن ۶۲ سالهای از روستایی در زیمبابوه تعریف میکند که متهم شده که ارواح او را تسخیر کردهاند و باید مراسم جنگیری در مورد او اجرا شود، چون مرگومیر زیاد شده و “جنگیر” او را عامل آن معرفی کرده بود. مردم روستا «من را واداشتند بالای سطلی پر از آب جوش خم شوم و پتویی رویم انداختند. وقتی براثر سوختگی ناشی از بخار آب، جیغ کشیدم، شنیدم که “جنگیر” گفت که ارواح مرا ترک کردهاند.» (برگرفته از: + +)
بیوهزن در اسطورهها
آنچه باعث میشود تا به سراغ اسطورهها برویم، نوع نگرشی است که به بیوهزن در جوامع مختلف وجود دارد و این در حالی است که زنان در اسطورهها الههگانی بودهاند که مورد ستایش قرار میگرفتهاند، اما به مرور این دید تغییر کرده تا به اینجا رسیده که بیوهزن را عامل شومی و بدیمنی یک جامعه به حساب میآوردند و اگرچه این دیدگاه نیز به مرور تغییر کرده است، با این وجود هنوز هم خرافاتی زیادی در بارهٔ بیوهزن گفته میشود. این همان چیزی است که در واحهٔ غروب با نام «غوله» از آن یاد میشود و داستان که در دودههٔ آخر قرن نوزدهم واقع شده، دلالت بر این دارد که تا قرن گذشته این معضل گریبانگیر زنان بیوه بوده است. لذا در ادامه سعی میشود، نگرش اسطورهای به بیوهزن در فرهنگ باستان تمدنهای مختلف بررسی شود.
- سومر و آشور
اما برخلاف انتظار ما آنچه در اسطورهها اتفاق افتاده است، کاملاً با آنچه بعد از آن در تاریخ میبینیم و میشنویم، فرق دارد. چنانکه در اسطورههای سومر، نانشه بانویی است که یتیمان را دلداری میدهد و بیوهزنان را از یاد نمیبرد. (شناخت هویت زن، ص ۱۰۶ تا ۱۲۰) و در میانرودان در اوبید تمدنی استوار بر رهبری و هدایت زنان برقرار بوده است و زن یا زنان حکومت میکردند که به مرور این چهرهها وجههای مقدس یافتند و به افسانههای مذهبی پیوستند و در قالب «اینانا» خدابانوی (زمین و آسمان) حامی شهر اروک در آمدند. در افسانهها آمده که ایزدبانو اینانا «درخت هولوپو» که یا بید بوده یا سرو همین کاشته است و تا آمدن شاه-شبانان و تبدیل شدن شاه -شبانان به شاه-ایزدان که بعد از ازدواج مقدس دوران مرد-خدا آغاز شد، *بانوخدایان ماهیتشان رویش و کاشت و خدایی بوده است و این ایزدبانوان در نواحی که خشک و بایر همسایهٔ سومری به دلیل حاصلخیز نبودن زمین، جلوه کمتری داشتهاند. (همان،، ص ۱۱۱)
اما بعد از ازدواج اینانا و دوموزی زمان تحقیر زنان آغاز میشود و بخشهای دوم و سوم افسانه اینانا و دوموزی به مرگ شاه-شبان اختصاص داده میشود که در قالب سوگنامه در آمده و هدف از آن تحریک احساسات عامه در جهت تحقیر خدابانوان و در نهایت زنان بوده. (همان، ص ۱۱۴) و به نظر میرسد که از همین زمان به بعد است که نوع رفتار با زنان تغییر میکند و بعد از این که اقوام سامی بر آنها تسلط مییابند، «مساوات زن و مرد نیز از میان میرود.»(همان، ص ۱۱۷) و این در حالی است که سومریها نیز زن و مرد را یکسان میدانستند. (همان، ص ۱۱۷)
در قوانین حمورابی آمده که یکی از قوانین که «اورنامو» سومین سلسله شاهی آور برقرار کرد، تحولات عظیم فرهنگی در حد رنسانس بود. به طوری که میگفت: «زنان بیوه نباید و نشاید به تمکین و بندگی قدرتمندان تن در دهند.»(همان، ص ۱۱۴)
اما در آشور تقریباً تمام قوانین آشور میانه به نوعی مربوط به زنان است و محدودیتهای بیشتری را برای زنان ایجاد میکند. به نظر میرسد که این قوانین، صورت اصلاح شده قوانین حمورابی باشد. قوانین آشور میانه، نمونهای از اولین تلاشها برای تنظیم و کنترل فعالیتهای زنان در بین النهرین است. (همان، ص ۲۶) به عنوان مثال در قانون ۴۰ آشور میانه، دربارهٔ روبنده زنان میخوانیم:
«نه همسران مردان فرا دست و نه بیوه و نه زنان آشوری حق ندارند بدون پوشش سر خود در خیابان ظاهر شوند. دختران مردان فرادست نیز نباید بدون روبند و تنها درخیابان حاضر شوند. زن صیغهای که همراه همسر موقت خود از منزل خارج میشود باید خود را با روبند بپوشاند. فاحشهای که به عقد مردی درآمده است نیز نباید بدون روبند بیرون بیاید، ولی فاحشههایی که به عقد کسی درنیامدهاند، باید با سر برهنه بیرون بیایند.
دلیل وضع چنین قانونی آن بود که مردم بتوانند در خیابان، زنان «قابل احترام» را از زنان «غیر قابل احترام» تمیز دهند و منزلت دختران قابل احترام بیشتر حفظ شود. (همان، ص ۲۷) این قانون برای حل مشکلات مذکور، زنان «قابل احترام» را وادار به پوشیدن روبند میکرد و سایر زنان را وادار به عریان کردن سرشان مینمود. یقیناً میتوان چگونگی کاربرد این قانون را در جنبههای مختلف و تأثیر آن بر قوانینی که هنوز هم حاکماند مشاهده کرد.
- هندویسم
شخصیت زنان در هند، مربوط به دنیای باستان میشود. زنان در منازل مرتب و با وضع اجتماعی و بهداشتی خوب روزگار میگذراندهاند و در کارهای پر مسئولیت نیز سهیم بودهاند. آنها در سفالگری و ریسندگی فعالیت عمدهای داشتهاند. این زنان دارای چنان جایگاهی بودند که علاوه بر زنان مقدس، که مورد احترام مردان بودند، چون الههها نشان دهندهٔ شایستگی زن برای ستایش و نیایش در آن دوران نیز به شمار میرفتند. از مهمترین ربالنوعهای باستانی، الههٔ ساراس واتی، الههٔ دانش است. از همین رو است که زنان در خانه مورد احترام بودند و هیچ چیزی بهاندازه نام همسر و مادر احترام نداشت. از زمانی که زن به عنوان عروس وارد خانهای میشد مورد احترام بود و مادر شریک جدانشدنی پدر به شمار میرفت و در هیمن دوره است که برخلاف دورههای موازیشان در سومر و آشور، بیوهزنان حق نداشتند دوباره ازدواج کنند. این محدودیت به همین جا ختم نشد و برخی زنان خود به مساله بیوهزن، دامن زدند و باعث تغییر نگاه مردم به بیوهزن شدند. دگردیسی این اسطورهای خوشنام و خوشیمن، در طول تاریخ او را از حالت اسطورهای خارج و به سمت بدیمنی کشید.
برای مثال در آئین هندو، داکشایانی یا ساتی، ایزدبانوی نیکبختی در زناشویی است. داکشایانی درواقع نمادی از دویی است و اولین همسر شیوا حتی پیش از پروتی است. پدر داکشا با شوهر او بدرفتار بود و او که نتوانسته بود چنین رفتاری را تحمل کند، خود را در آتش سوزاند و پس از آن به ساتی (مادینه سات، زن راستین یا زن وفادار) معروف شد و از آن به بعد واژهٔ ساتی به هر زن بیوه و یا زن پاکدامنی که به شوهر خود وفادار است و احترام میگذارد، اطلاق میشود. اما کار به همین جا ختم نشد و این رفتار داکشا و مراسم ساتی، به نسلهای بعد منتقل شد. چنانکه در هند باستان نیز زن را پس از مرگ شوهرش میسوزاندند. ابتدا بیشتر ساتیها به صورت داوطلبانه انجام میشد، اما کمکم و به مرور زمان و با فشارهای اطرافیان از یک سو و دید اجتماعی بد نسبت به زنی که خودسوزی نکند، از سوی دیکر زنان را وامیداشت تا در چینین مراسمی شرکت کند. رسم ساتی متعلق به گروه خاص و یا طبقهای خاص نبود و در میان زنان اشرافی و عادی نیز یک فریضهٔ دینی شمرده میشد. اما این رسم نیز در طول تاریخ دچار تغییراتی شد و با تصاحب هند توسط مسلمانان، رسم ساتی به صورت نمادین درآمد. در این مراسم، زن بیوه کنار همسر مردهاش، زانو میزد و کلماتی را که نشانه وفاداریاش بود به زبان میآورد و همین کافی بود تا خودش را نسوزاند.
با این همه اگرچه تغییر در حکومت و روی کار آمدن حکمرانان، سبب شد تا رسم ساتی به تعدیل برسد، اما هنوز هم در خانوادههای سنتی هندو، زنی که بیوه میشود باید موهایش را بتراشد و ساری سفید بپوشد. او باید زیورآلات و خال قرمز پیشانیاش را که نماد نیکبختی (شوبا) است، از خود دور کند.
چنین زنانی، پس از فوت شوهر باید تحت سرپرستی پسران خود باشند و یا طبق رسم «نیوگا» تنها میتوانست با برادر شوهر سابقاش ازدواج کند. در شریعت هندو، زن پارسا میتواند با رضایت و اجازه شوهرش با مرد بیگانه اختلاط کند. همچنین برادری میتواند زن برادر مادریاش را پس از فوتش بگیرد و چند برادر یا فامیل که تعددشان از ده نفر تجاوز نکند، میتوانند به اشتراک یک زن داشته باشند. اگرچه برخی از این رسمها از بین رفته، اما هنوز هم در برخی از جوامع بهخصوص جوامعی که از مدرنیته دور هستند، استقبال خوبی از بیوهزن نمیشود و برای مثال حضور بیوهزن در مجلس و جشنها نامبارک تلقی میشود. چنانکه در ایران نیز این رسم وجود دارد، اگرچه در حال کمرنگ شدن است. با این وجود، اگرچه در حال حاضر نگاه هندیها به بیوهزن کمی متعادل شده است و یک بیوهٔ هندی میتواند ازدواج کند، اما برخی از همین بیوهها به دلایلی چون، حفظ شأن خانوادگی و نامقبول دانستن ازدواج بیوگان، کمتر بیوهیی تمایل به ازدواج دارند.
در کل، میتوان گفت که فردیت زن هندی، «در وجود شوهرش مستهلک شده و او بدون شوهرش وجود مستقلی ندارد. زن با باردار شدن هویت بزرگسالان را پیدا میکند و نگرانی او مبنی بر عقیم بودن از بین میرود.»
با وجود اینکه بیوهها طبق آیین مقدس ریاضت میکشیدند (روزه، نذر و دعا به جای آوردند)، از نظر اجتماعی و دید مردم جایگاه درخوری نداشتند. برخورد بد با بیوهزنان در هند تا آنجا پیشرفت که در مراسمی مثل «جاهار» زنان بیوهٔ «طبقهٔ راچپوتی» به صورت دستهجمعی خود را میسوزاندند تا عفت خود را حفظ کنند، تا تسلیم موکلهای مهاجم نشوند.
یکی دیگر از برخوردهای نامناسب با زنان بیوه در هند تشکیل شهری به نام آنها بود. «ورینداوان» از نظر هندوان شهر مقدسی است که بسیاری از زنان بیوه هندی برای فرار از زندگی طاقت فرسایی که پس از مرگ همسران به آن دچار میشدند، به آنجا پناه میبردند. در «ورینداوان» بیش از ۴۰۰۰ معبد مقدس وجود دارد و «گفته میشود نزدیک به نیمی از جمعیت این شهر ۶۰ هزار نفری را زنان بیوه تشکیل میدهند. این شهر در واقع مکانی برای زنان فراموش شده است که پس از مرگ همسرانشان بیپناه و فقیر ماندهاند. بر اساس باوری خرافی در هند برخی معتقدند بیوهها بدبختی بار میآورند و آنها را در مُردن شوهرانشان مقصر میدانند به همین خاطر زندگی بسیاری از این بیوهها به فقر و تنگدستی میانجامد.»
- روم
در روم قدیم، هم زنان و بیوهزنان جایگاه قابل ملاحظهای در میان مردم نداشتند. به طوری که «زنها در روم قدیم حق حضور در محاکم قضایی را نداشت. زن حتی نمیتوانست به عنوان شاهد در محکمه حاضر شود. وقتی زن بیوه میشد، هیچ گونه ادعا بر دارایی و اموال شوهرش را نداشت. بدتر از اینکه زن در هر سن و سالی که قرار داشت، باید تحت سرپرستی یک مرد قرار میداشت. اگر شوهر زن فوت میکرد، زن تحت سرپرستی پسر، برادر و پدر خود قرار میگرفت.»(دورانت، ۱۳۷۹: ۲۱۷)
- زرتشت
زرتشت از ادیانی است که همواره نسبت به زن نگاهی مثبت داشته و در پی احقاق حق آنان برآمده است. شاید کمتر در تاریخ به چنین موردی بتوان برخورد که برای مثال نامی چون چاکر زن بربخوریم. چاکرزن که نوعی ازدواج بوده و به حالتی اطلاق میشده که زنی بیوه به عقد و ازدواج با مرد دیگری در میآمده و این زن با زندگی در خانهٔ شوهر دوم خود، حقوق و مزایای پادشاه زن را در سراسر زندگی مشترک دارا بوده است؛ ولی پس از مرگ آیین کفن و دفن و سایر مراسم مذهبیاش تا سی روز، توسط شوهر دوم یا بستگانش برگزار میشد، ولی هزینههای مراسم بعد از سی روزه به عهده بستگان شوهر اولش بود. چون معتقد بودند در دنیای دیگر این زن از آن نخستین شوهر خود خواهد بود و به همین علت پیوند دوم او تحت عنوان چاکر زن یاد میشد.
- مصر
آنچه تا کنون گفته شد، نگاهی اجمالی بود به بیوهزن از اسطوره تا تاریخ، که میتوانست به وسعت دید ما نسبت به بیوهزن کمک کند، اما در اینجا به طور خاص به افسانه ایزیس و اوزیریس میپردازیم که محل مناقشه این رمان است، چرا که نویسنده الهه ایزیس را درام معبد، به شکلی بدیع با رنگهای قرمز و آبی، در رمان به تصویر میکشد. (ص ۱۲۰) و این در حالی است که پسرکی با نام محمود و از اهالی سیوه، به این الهه آب دهان میاندازد (ص ۱۲۰) تا نشان دهد، در این سرزمین نگاه خوبی به این الهه وجود ندارد.
افسانهٔ ازیس یا ایزیس (Isis) یا زن بیوه، نیز از دوران مصر باستان اقتباس شده است و یکی از محبوبترین الهههای مصر باستان به شمار میرود. در حال حاضر نیز فراماسونها اعتقاد دارند که تمام ماسونها فرزندان زن بیوه هستند. در باور مصریان قدیم، Isis و Osiris الهههای مصر باستان بودند که در اثر ازدواج آنان تعادل طبیعت به وجود آمد. بعد از مدتی Osiris مرد و خدای شهرهای مردگان گشت. بدین ترتیب Isis بیوه شد. «اُزیریس» یکی از خدایان حاصلخیزی و «ایزیس» همسر او بود.
ایزیس، اوزیریس، نفتیس و ست ۴ خواهر و برادر بودند. ایزیس و اوزیریس با هم ازدواج کردند که ازدواج با محارم از همین جا وارد ادیان ساختگی وابسته به مصر باستان شده است، (البته بررسیهای باستانشناسی ثابت کرده است که ازدواج خانوادگی در دوران مصر باستان کاملاً رواج داشته است) و ست که به برادر خود اوزیریس حسادت میکرد او را کشت و بدن او را به ۱۴ تکه تقسیم کرده و هر تکه را به یک جای دنیا فرستاد و یا به تعبیری به ۱۴ گوشهٔ مصر فرستاد. براساس اسطورهها، اُزیریس قربانی هوی و هوس شد و درپی آن ایزیس بیوه گشت.
اما ایزیس از پای ننشست و برای جمعآوری بدن شوهر خود راهی سفر شد و توانست ۱۳ تکه از اعضای بدن اوزیریس را پیدا کند و تکه چهاردهم را نیافت تا به مصر بازگرداند، تکه چهاردهم آلت تناسلی اوزیریس بود و پس از کنار هم چسباندن اعضای بدن اوزیریس، او زنده به صورت عقیم، زنده شد. ولی علی رغم ناتوانی اوزیریس در بچهدار شدن، ایزیس باردار میشود و فرزندی بدون پدر به دنیا میآورد که نام او را هروس میگذارند. در اسطورهها نیز برای این از خودگذشتگی ایزیس نمادی ساخته میشود که به آنخ معروف اس. آنخ به شکل یک کلید است که در کتیبههای مصر باستان، در دست الاههها است و در مصر آن را نماد Isis یا الاهه زن بیوه میدانند. این نماد هنوز هم کاربرد دارد و آن را به عنوان نماد جنس مؤنث میشناسند و نشانه فمنیستها نیز هست. ایزیس علاوه بر این که به الههٔ طبیعت و باززایی معروف است، تجسم ماهیت سحر و جادو نیز به شمار میرود. ایزیس به صورت یک زن با یک دیسک خورشید شکل در بین شاخهای گاوی بر روی سرش مجسم میشود.
نگاه عرب به بیوهزن
«من هرگاه که به یاد خانه و زندگی محمد (ص) میافتم، که جوانی و کمال را با بیوهزنی پنجاه تا هفتاد و سه ساله گذراند و در پیری با بیوهزنانی جا افتاده و بچهدار سر کرد و خانهاش آن بود و خوراکش آن که: “تا مرد، از نان جو سیر نخورد، گاه میشد که دو ماه میگذشت و آتشی بر منزل وی برافروخته نمیشد و در این مدت غذایشان خرما و آب بود. گاه از شدت گرسنگی سنگ بر شکم میبست”، نمیتوانم از افسوس خودداری کنم، که محمد (ص) میتوانست زنانی زیباتر از آنها داشته باشد و زندگیای بهتر از این.
هرگاه سخنان نویسندگانی را میخوانم که از حرمسرای محمد (ص) میگویند، نمیتوانم از شرم پریشان نشوم؛ که یک انسان، حتی نویسنده، تا کجاها میتواند ننگین شود و به خاطر مصلحتی زشت، سیمای حقیقتی زیبا را، که فخر انسان است و سرمایه تاریخ، به چنین پلیدیها بیالاید.» (مجموعه آثار دکتر علی شریعتی، ج ۳۰، ص ۵۳۷ با تلخیص)
آنچه از زبان دکتر شریعتی در خصوص پیامبر نقل شد، اولین بارقههای یک دگردیسی وارانه نسبت به بیوهزن را نشان میدهد. پیش از این هم ذکر شد که با تسلط مسلمانان بر هند، رسم ساتی از میان آنان برچیده شد. رفتار پیامبر، در عصری که عرب،
اگرچه خود را به نکاح با مادر نمیآلود، اما خودش را برای ازدواج با زنان پدرش سزاوار میدانست، عملی روشنفکرانه محسوب میشود. در این نکاح پسر بزرگ وارث آن زن بود و احکام ارث بر او جاری میشد. اگر پسر بزرگ کنار میرفت نوبت به پسر بعدی و به همین ترتیب میرسید. پسربزرگتر میتوانست زن را بدون هیچ عقد و کابینی از آن خود کند و یا مُهر «عضل» بر او بگذارد؛ به این معنی که زن بیوه، اجازه نداشت تا پایان عمرش با دیگری ازدواج کند. گاهی هم با دریافت مالی، زن را آزاد میگذاشتند تا به اختیار خود با مرد دیگری ازدواج کند. گاهی هم وارث، بدون گرفتن مالی، زن را به ازدواج دیگری در میآورد.
و… اما
آنچه از افسانه ایزیس گفته شد، تنها از این رو بود تا بدانیم در دو دههٔ آخر قرن نوزدهم در واحهٔ سیوه، پس از آن همه دگردیسی در مساله زن، از خدا بودن تا تن به آتش بیوگی سپردن، چه نگاهی به ملیکه به عنوان بیوهزن شده است. در این رمان با آنکه در کل جز سکوت و لالی از ملیکه چیزی نمیشنویم، اما میتوان به این نتیجه رسید که مشکل او تنها برای خودش نیست و ملیکه چون داییاش شیخ یحیا به دنبال آگاهی دادن به مردم سیوه است. پس طبیعی است که صدایش را نشنویم، چون استعمار در پی آن است که این صدا بلند نشود. این مشکل علاوه بر این که همهٔ مردم سیوه را در برمیگیرد، دستآویز کسی مثل شیخ صابر نیز هست (ص ۲۰۰) تا از آن به نفع خود و غربیها (هم استعمارگران و هم زجالها) سودجویی کند و با استفاده از خرافات و کتاب پیشگوییاش، زمینه را برای قربانی کردن ملیکه (ص ۲۱۵) که دختر خواهر شیخ یحیا است فراهم کند. زیرا شیخ یحیا و شیخ صابر از دشمنان دیرینهاند، و تلاش شیخ یحیا در جوانی برای از بین بردن خصومتها، اثر نداشته است. (ص ۲۲۰-۲۱۸) بنابراین شیخ صابر با ترفند پیشگویی (ص ۲۰۰) و نحس دانستن کلانتر و کاترین (ص ۲۰۲) و طرح مسأله قربانی برای جلوگیری از توفان غوله (ص ۲۰۳) زمینه را برای قربانی کردن ملیکه، دخترخواهر شیخ یحیا باز میکند.
اما در این میان، پای کاترین نیز به عنوان یک زن آزاد و نسبتاً مستقل به میان کشیده میشود و ملیکه نجات خود را در تمسک به او میبیند. بنابراین ملیکه لباس مبدل به تن میکند و از خانه خارج میشود. تنها به این خیال که یک زن ایرلندی که خود نیز مدتها تحت سیطرهٔ انگلستان بوده، او را یاری کند. با این که کاترین نیز میداند خود به درد ملیکه گرفتار است و مردم سیوه او را بدیمن میشمارند و حتی اقدام به سنگسار کردن او میکنند (ص ۳۰۶-۳۰۵) و علت گرفتاریهای واحه را حضور او و محمود میدانند (ص ۲۰۲ و ۲۱۴) و او را مسبب خروج ملیکه از خانه به حساب میآورند (ص ۲۰۹)، اما وقتی ملیکه برای رهایی از خرافات مردمش به او روی میآورد، نه تنها قدر نمیبیند، بلکه به دلیل لالمانی و عدم ارتباط زبانی، علاوه بر مهاجم بودن، نسبت سافو* بودن نیز از طرف کاترین به او داده میشود (ص ۲۱۲) و مورد ضرب و شتم کاترین قرار میگیرد.
دختری که الههٔ زیبایی در او تجلی یافته، حتی زیباییاش نمیتواند به او کمک کند تا او را قربانی نکنند. وی بعد از درگیری با کاترین، از خانهٔ او رانده میشود تا به آغوش کسانی برگردد که او را شوم میدانند و حاضرند برای خوابیدن توفان غوله ملیکه را قربانی کنند. فرقی نمیکند که ملیکه تن به خودکشی میدهد و یا کسی مثل مادرش او را خاموش میکند (ص ۲۱۵ و ۲۴۸)، آنچه مهم است، سکوت تنها کاری است که همه در برابر تابوشکنی ملیکه از خود نشان میدهند. او با خروجش از خانه گویی به دنبال آن است که نشان دهد، نفرین مُردهٔ معبد بیاثر است (ص ۲۲۰) و او بیوهزن (غوله) نیست، چون معبد مَرد نبوده (ص ۲۲۱) تا او بیوهزن باشد. پس اگر گناهی هم هست، بر گردن معبد است و نه او. اما مردم نمیخواهند صدای ملیکه را بشنوند و دست از عقایدشان دربارهٔ بیوهزن بردارند و همه حتی کاترین به ملیکه کمک نمیکنند تا صدایش شنیده شود. این در حالی است که کاترین به دنبال جاودانگی و فهمیدن این است که اسکندر در معبد آمون خاک است یا نه!
تنها کسی که عامل اصلی این خصومتها را شناسایی میکند و درصدد از بین بردن آن برمیآید، محمود است. او عامل بیاعتنایی کاترین به ملیکه و بها دادنش به اسکندر را معبد آمون میداند چون تنها به دنبال رازجاودانی است. محمود علت قربانی شدن ملیکه را به دست مردم سیوه نیز در معبد میبیند، (ص ۲۵۹) معبدی که میتواند نمادی از فرهنگ مردم سیوه باشد، از طرف دیگر همین معبد است که کاترین را آنقدر به خود جلب و جذب کرده که در سیوه هم از او فاصله گرفته است. بنابر این با دینامت اقدام به از بین بردن معبدی میکند که عامل تمام این بدبختیها است (ص ۳۳۴).
* سافو: سافو از زمان باستان به عنوان بزرگترین شاعر غنایی شناخته شده است. او نخستین زنی بود که کنار احساسات فردی، حتی خصوصیترین احساسات را در شعر بیان کرد. شعر او بر معاصرانش تأثیر بسیار گذاشت و در زمان زندگیاش نه تنها در زادگاهاش که در جایهای بس دور نیز خوانده و دکلمه میشد.
افلاطون او را ایزدبانوی دهم هنر نامیده است. کاتولوس از «سافوی مَرد» نام برده و زاهد آسوری تاتیانوس او را «روسپی، دیوانهٔ عشق، کسی که هرزگیاش را آواز میداده» خواندهاست. بیشترین جنجال پیرامون او نیز به دلیل گرایش همجنسگرایانهش بودهاست. سافو در سرودههایش عشق بین زنان را ستایش کرده است. او از جزیرهٔ لزبوس است و برای همین، امروز زنان همجنسگرا را «لزبین» مینامند.
سافو در زمان زندگیاش به خاطر شعرهایش- که بخش اندکی از آن به جا ماندهاست- بسیار ستوده شدهاست. وقتی به پیرسالی درگذشت، در بسیار جاها شعرهایش نقل و خوانده میشد. ایدهٔ خودکشی که ادیت مورای فرانسوی در تجزیهٔ روانکاوانهٔ شعرهای سافو مطرح کردهاست، شاید ایدهٔ خلاقانهای باشد، اما نشانهای از نقد جدی در بر ندارد. (ر.ک: +).
ادبیات اقلیت / ۱۴ مرداد ۱۳۹۵