اندوه شدم / شعری از پدرام محمدزاده همراه با مؤخرهای کوتاه در مورد سبک شعری خیابان
اندوه شدم
همراه با مؤخرهای کوتاه در مورد سبک شعری خیابان
من اندوه بودم
در اتاقی زرد
که دور تا دور دیوارهایش را عنکبوتها تار تنیدهاند
عنکبوتهای محافظ
که از حضور هر حشره سایبرنتیکی که برای شنود میفرستند
جلوگیری کنند
من روزی دوازده ساعت اندوه بودم با کتانی سفید
سوییشرتی طوسی با آستینهای مشکی
شلوار لی سیاه
و تیشرت خاکستری
هر شب سیاه و سفید
خاک و یخ را
با هم ترکیبی میکشیدم
از زمانی که رهایم کردند تا به حال خود در این برهوت انسانیت بمیرم اندوه شدم
از زمانی که زنها را هیچ حساب کردم اندوه شدم
از زمانی که وجود پول را غیر ضروری دانستم اندوه شدم
از زمانی که تمامی فلاسفه را جز دلقکهایی که لبهاشان مثل هلال ماه سرخی رو به پایین بود ندانستم
من اندوه شدم
از زمانی که پدرم پرایدش را به من نداد تا دوری بزنم
از زمانی که روی سوسکها ریدم
و مارمولکهای چسبیده به سقف دستشویی روی من ریدند
از هفت هشت سالگیام
از مدرسهام که ما را با شلنگ میزدند
در خوابهایم
که بوی بیپناهی میداد وقتی پتو را مانند پیلهای دور خود پیچیدم
و درونش گریه کردم
اندوه شدم
وقتی صبح روز بعد خود را در آینه دیدم
نه پروانه شده بودم نه کرم
از اینکه برای هیچ کس هیچ اهمیتی ندارم
من اندوه شدم از زمانی که تواناییام در نوشتن را به هیچ گرفتند
اندوه شدم از زمانی که پدرم نگذاشت کنکور هنر بدهم
اندوه شدم وقتی از شدت بیپولی گوشهنشین شدم
عارف شدم
فیلسوف شدم
شاعر شدم
دانشمند شدم
و تنها در اوهامم میتوانستم سفر کنم
میتوانستم ازدواج کنم
یا توی سکسفون دوست دخترم را حامله کنم
میتوانستم خیال کنم
پدرم بیکار بود
اندوه شدم زمانی که خواهر یکسالهام که پوشک نداشت رید
و مادر عصبیام که با لالایی قرصهای مسکن مثل کودکی خوابیده بود
نفهمید
و خواهرم رید
و دست کرد در عن خود
و مالید به سر و چشمها و لبهای خود
و مادرم نفهمید
وقتی دیسک گردن گرفتم نمیدانم چطور
وقتی رباط صلیبیام پاره شد
وقتی مجبور بودم خشمم را روی کیسه بوکس خالی کنم
یا روی بدن حریف تمرینیام
طوری که با هر ضربه که میزدم بیشتر درد میکشیدم
وقتی متفاوت بودم و کسی نمیدانست
وقتی حق با من بود اما بهناحق، حقم را کشتند
اندوه شدم زمانی که فهمیدم یک خایه دارم
و این برای اعضای کمیسیون پزشکی دلیل قانعکنندهای نبود
برای دادن کارت معافیت دائم
اندوه شدم وقتی برای اولین بار در جنگلهای بام سبز سکس کردم
چون نه پول داشتم و نه خانه
اندوه شدم زمانی که رتبهام را در کنکور تجربی ۱۳۹۰ دیدم
اندوه شدم وقتی مثل سگ از هم کلاسیام کتک خوردم
اندوه شدم وقتی مثل سگ همان هم کلاسیام را کتک زدم
اندوه شدم وقتی پدرم کنسول سگای مرا از پنجره پرت کرد در حیاط
وقتی مجلههای فیلم و بازی مرا پرت کرد در حیاط
وقتی خودم را پرت کردم در حیاط تا کتک نخورم
اندوه شدم بعد از دومین ترم مشروطی در دانشگاه پدرم گفت:
ول کن و برو سربازی
اندوه شدم وقتی مادرم این زنیکه پتیاره با موهای ژولیده و لباسهای کهنهاش گداصفتیاش را به رخم کشید
این زن که اخلاق مردانه داشت و نباید هرگز در هیچ شاخه زمانی باردار میشد
اندوه شدم مادرم سکته کرد
و به دکترها گفت تقصیر پسرم بود
اندوه شدم وقتی ترسیدم از حمالی
بنایی
کار در کارخانه چای در گرمای ۵۰ درجه سانتی گراد چسبیده به کوره که آدم را یاد کورههای آدم سوزی نازیها میانداخت
اندوه شدم از حرفهای بیربط
خندههای بیربط
گریههای بیربط
رفتارهای بیربط دیگران که نمیفهمیدم
اندوه شدم از گنگی
اندوه شدم زمانی که صاحب کارم به موزه لوور گفت لووِر و من به او نگفتم که توی بیسواد و احمق چطور جرأت میکنی به من امر و نهی کنی؟ اما او با بیشرمی تمام به من گفت: کل هیکلت هزار تومان نمیارزد
اندوه شدم زمانی که مرا از کار بیرون کردند
اندوه شدم زمانی که پول شارژ تلفن نداشتم
پول شارژ اینترنت
پول ساندویچ
پول مواد
پول سیگار
پول لباس
اندوه شدم که بهترین دوستانم مجازیاند
اندوه شدم وقتی از روی دیوانگی به دوستانم گفتم میکشمتان
اندوه شدم وقتی هفده سالگی بوف کور هدایت را خواندم
اندوه شدم وقتی فهمیدم شاعران ما تنها ادا در میآوردند بزرگاند وگرنه ادبیات ایران هیچ پخی نیست و باد اینها هم مثل بادکنک است با یک سر سوزن میترکد
اندوه شدم وقتی فهمیدم هر آنچه که به ما گفتهاند از دین و آیین و مذهب و مردم و خانواده و تاریخ و اجتماع و سیاست و هنر و علم دروغ است
اندوه شدم زمانی که مجبور بودم در همین اتاق زرد سکس کنم
در همین اتاق زرد توهم بزنم
در همین اتاق زرد از حال بروم
اندوه شدم زمانی که جای مشتهایم را روی این دیوارهای زرد لعنتی دیدم
و جز عنکبوتها هیچ کس برای من یار وفاداری نبود
اندوه شدم زمانی که آنقدر به خودم فشار آوردم که پاره شدم
رد دادم
زدم به سیم آخر
و با مشت بر موزاییکها کوبیدم و مچم ترک برداشت
اندوه شدم زمانی که در سه ماه تابستان تنها دو بار حمام رفتم
اندوه شدم وقتی بیست کیلو وزن کم کردم در سه ماه
اندوه شدم وقتی افسرده شدم
اندوه شدم زمانی که نه من تخم کسی بودم
و نه کسی پشم من
اندوه شدم وقتی تنها در زمان نوشتن خدا بودم
و در زمانهای دیگر حتی انسان هم نبودم
رنج میکشیدم
و رنج کشیدن برای من ضرورت بود
در ادامه خواهم گفت چرا!
——
سبک هنری خیابان تاریخچهای طولانیمدت دارد. دامنۀ شعر خیابان گسترهای عظیم از تاریخ ادبیات را در بر میگیرد. از اشعار بوکوفسکی و گینزبرگ و براتیگان تا اشعار شاعران مشروطه را میتوان شعر خیابان نامید. از شعر اعترافی تا مرثیهسرایی روایی. از شاعران کوچه تا بازیگران و نوازندگان و فیلمسازان و کارگردانان و نقاشان و پرفورمنسرها و آوازخوانان خیابانی در جای جای دنیا در زمانها و مکانهای مختلف نشان از این دارد که هنر و سبک خیابان ریشهای پهناور در ادبیات و هنر دارد.
ادبیات اقلیت / ۳ خرداد ۱۴۰۰