این یک داستان واقعی است!

اشکان عزیزی – اولین چیزی که در «تاریک ماه» جلب توجه میکند تسلط راوی بر دنیایی ست که روایت میکند، گویی بخش بخش داستان را به راستی زیسته است و صرفاً در حال روایت خاطرات خود است. روایت بسیار غیرمنتظره پیش میرود و «میرجان» مدام درگیر کشمکشهای پیش بینی نشده است. در این نوشته قصد بر این است که عوامل و عناصر شکل دهندهٔ این هارمونی ساختارمند بررسی شوند، خواه عوامل سازندهٔ ساختار خواه عوامل ضد ساختار.
شخصیتها و روایت
این رمان دویست وهفت صفحهای چهار شخصیت اصلی دارد: میرجان، رئیس رحمت، خورشید و گراناز. در مرکز داستان، میرجان (راوی) قرار دارد و سه شخصیت دیگر به ترتیب نقش ضد قهرمان، منجی و معشوقهٔ او را ایفا میکنند. اسم ضد فهرمان رحمت است؛ اسمی که با نقش او در زندگی میرجان کاملا در تضاد است و در فضای داستان نوعی کنایهٔ کلامی (verba- irony) به حساب میآید. شخصیت او ایستا و دو بعدی ست؛ بدین معنا که او در خلال داستان تغییر چدانی نمیکند و این ویژگی اکثر ضد قهرمانها در رمانهای بزرگ است. تغییر ناپذیر بودن ضد قهرمان خود نقطهٔ اتکای این دست داستان هاست زیرا در این حالت مخاطب به همراه راوی میتواند عواقب دشمنی با او را پیش بینی کند.
خورشید به ظاهر در طی داستان منجی میرجان است و اسمش در هماهنگی کامل با نقش اوست، اما در دو صفحه آخر کتاب نقش او از منجی به چیزی نزدیک به انتقام گیرنده نزدیک میشود، شکی که مخاطب و میرجان را همزمان بهت زده میکند و یک پایان غیر منتظره (twisending) را رقم میزند. گراناز معشوقهٔ میرجان است. ریشهٔ اسم او گران ناز است به معنی کسی که نازش ارزان نیست. تا اینجا اسمش با شخصیت موجود در داستان هم خوانی دارد، اما نگاهی به قصههای محلی بلوچها شما را به داستان درگیری بین قبیلهٔ رند و آسکانی میبرد.
در این داستان گراناز نقش شیرزنی را دارد که دختر جییند ریش سفید قبیلهٔ رند است و برای اتمام دشمنی بین دو طایفه قرار بر نکاح او با مردی از آسکانیها گذاشته میشود. تا اینجا گراناز این داستان با گراناز تاریک ماه کاملا هم خوانی دارد، اما گراناز قبیلهٔ رند پس ازدرگیری چند بدون پذیرش نکاح با مرد آسکانی، موفق میشود با له له (مردی که عاشق راستین اوست) ازدواج میکند. اما میرجان تاریک ماه چنین اقبالی ندارد و در عشق به حاصلی نمیرسد. میتوان گفت بخش عشق داستان بازنویسی و بازخلق همین داستان بومی است و تبدیل آن به نسخهای که پایان شاد این قصههای محلی را با تلخی و شکست عوض کرده است.
میرجان قهرمان داستان به دلایل مختلف نمونهٔ شخصیتپردازی موفق است. این کاراکتر هم پویا و هم سه بعدی است، او دارای صفات خوب و بد در کنار هم است و هم چنین در طول داستان دچار تغییراتی میشود.
بخش بزرگی از داستان تک گویی درونی (interior monologue) همین میرجان است و درست در مقابل جاهایی قرار میگیرد که میرجان برای خورشید روایت میکند. در روایت او برای خورشید گاهی دروغهایی هم به چشم میخورد در حالی که تک گویی درونی او بخش قابل اعتماد داستان است و با استناد به همین تک گویی درونی اوست که میتوان دریافت که او در روایتش برای خورشید دروغهایی هم میگوید. اتفاق مهمی که در این تک گوییها رخ میدهد کشمکش درونی میرجان است بین پایبندی به نان و نمک و سنت بلوچی یا علاقهاش به گراناز و سپس هانی که دخترهای میزبانان او هستند و او هر دو بار جانب علاقهاش را میگیرد. اتفاقی که کمی شاید ضرباهنگ داستان را کند میکند توصیفات شاعرانهٔ او از موقعیتهای داستان است. با توجه به با سواد بودن و قلم موثر میرجان که بارها در داستان به آن اشاره میشود شاید این نوع روایت شاعرانه زیاد قابل رد کردن نباشد اما در گوشههایی از همین توصیفات به نظر میرسد که میرجان فراموش کرده است که مخاطب قصهٔ او خورشید است و نه افراد تحصیل کردهٔ شهرنشین.
کشمکشها (conflicts)
در تاریک ماه میرجان مدام درگیر انواع کشمکش است. کشمکشهای او در ابتدا با افراد، بعد با طبیعت، با اصول اخلاقی و سرانجام با خودش است. اینها همهٔ چهار نوع کشمکشی هستند که در رمانها مورد استفاده قرار گرفتهاند و تاریک ماه به خوبی هر چهار نوع را به خدمت میگیرد. شاید اصلیترین دلیل کشش داستان همین کشمکشها باشند که در هیچ لحظهای میرجان را تنها نمیگذارند و در هر نقطه از داستان او درگیر حداقل یکی از آنهاست.
باورها و ارزشهای محلی
یکی دیگر از عناصر این رمان گنجاندن بخشهایی از باورهای مردم آن منطقه در داستان است. صحنههایی که میرجان در بیابان دچار وهمهای کویرمی شود تا مرز داستانهای ژانر وحشت پیش میرود. تصویرسازی موفق این صحنهها وحشت انگیز بودن آنها را دو چندان میکند به خصوص که این صحنهها درست در لحظاتی اتفاق میافتند که هم میرجان و هم مخاطب به نقطهٔ آرامش رسیدهاند اما به ناگاه همه چیز از آرامش مطلق به وحشت محض تغییر حالت میدهد.
در جای دیگر داستان، ما با سنتهای بلوچی برای سوگند خوردن آشنا میشویم: چار و روغن جوش. هر دو سنت ریشه در باورهای مهرپرستی دارند و اعتقاد به اینکه آتش بیگناه را نمیسوزاند. میار از دیگر این سنت هاست، نوعی حرمت برای میهمان که تا ریخته شدن خون میزبان در دفاع از میهمانش پیش میرود.
نکتهٔ مهم حضور همهٔ اینها در داستان بدون ایجاد حس تحمیل شدن است، به این خاطر که این باورها و سنتها در جاهایی از داستان استفاده شدهاند که خاستگاه واقعی آنهاست و به جای اینکه از آنها صحبت شود، در عمل نشان داده شدهاند.
زبان داستان در مقابل فارسی است اما باز هم در جای جای داستان از کلمات محلی استفاده میشود، بدون اینکه درک معنی را برای مخاطب فارسی زبان دشوار سازد. از این نقطه نظر داستان در عین حال سعی در شناساندن فرهنگ بومی آن مناطق به مخاطب غیر بومی را هم دارد.
در مجموع شاید بهترین توصیف از داستان را بتوان با نگاهی به صفحهٔ اول آن دریافت کرد: «همهٔ شخصیتهای این کتاب خیالی هستند و هر گونه شباهتی با نام آدمهای واقعی کاملاً تصادفی است.» با نگاهی دقیق به همین جمله میتوان دید که داستان آن قدر واقعی بنظر میرسد که حتی بعد از خواندن این جمله هم میتوان حرف نویسنده را فراموش و روایت میرجان را باور کرد.
روزنامۀ ابتکار، ۲۶ مهر ۱۳۹۴
