بشقاب سالمون بهتمامی از خون پاک نشده است / راشا عباس / ترجمۀ مهتاب محبوب
بشقاب سالمون بهتمامی از خون پاک نشده است
داستانی از: راشا عباس / برگردان به انگلیسی: آلیس گوثری
برگردان از انگلیسی به فارسی: مهتاب محبوب
آهای، سگهای ولگرد، زمان خیلی سریع میگذرد: آزادی را طلب کنید حتا اگر شده فقط با هوا کردنِ یک بالن، آتشنشانها را خبر کنید که بیایند حتا اگر شده فقط برای یک گپ … بانیاس[۱]؟ البته که توی فیسبوک با این شهر دوست هستم و ۱۲۰ تا دوست مشترک هم داریم. سیگار؟ سیگاری نیستی؟ سرگرمی من جمع کردن سکههای خارجی است، خواهش میکنم، بخور، ناهار سالمون داریم – قبل از ناهار جسدها و بچههایی را که ناخنانگشتشان کشیده شده، توی یوتیوب نگاه نکن، نمیخواهی که اشتهایت برای خوردن سالمون کور بشود – قبل و بعد از غذا دستت را بشور- به خاطر قطعی آب و قانون وضعیت اضطراری میگویم.
هر کاری میکنی، لطفاً به آن حاجخانم نگو که من توی خانه سیگار میکشم، که وقتی او خانه نیست، دوستم، تکتیرانداز، را دعوت میکنم خانه… تکتیرانداز دارد در امتداد راهرو قدم میزند، بیا با من به این ترانۀ رابی ویلیامز را گوش کن –
اوه، این ترانه یادم انداخت که بپرسم قرار است فیسبوک را بایکوت کنی؟ البته به خاطر آن صفحۀ مربوط به انتفاضه، خنگ!
دور جوابت خط بکش:
ـ بله
ـ نه
ـ به تخمم
ـ رود دانوب
ما سوریها مردم سخاوتمند و مهماننوازی هستیم و میزبانهای خوب معمولاً حریری را نمیکشند و شیخ یک خروار ادکلن بلک ماسک به خودش نمیزند و کشیشی را که دارد رد میشود، انگشت نمیکند، حتا به شوخی.
مراقب باش، محض رضای خدا جلوِ پایت را نگاه کن – کل لیوان را برگرداندی روی من. هیسس، نفوذیها دارند بیدار میشوند… ما به اندازۀ همه سالمون داریم؛ در اتاق جلساتِ یک کانال تلویزیونی ماهوارهای، رئیس محکم و با وضوح مشتش را روی میز میکوبد و فریاد میزند: «عقبنشینی نکنید! عقبنشینی نکنید! به پیش!»، بسم الله الرحمن الرحیم، خداوند به روان ِ تو رحم کند، این رئیس نیست بلکه باقیماندۀ سالمون توی شکمت است که باعث میشود شبها کابوس ببینی – حرف رئیس در واقع این است که همه را به چالش بکشد تا اگر میتوانند با رئالیسمی که ما با آن اتفاقات را پوشش میدهیم، رقابت کنند.
من گفتم حاضری شرط ببندی که سوررئالیسم واقعاً برای همراهی با رئالیسم سوسیالیستی مناسب است، درست بر خلاف آنچه تو فکر میکردی؟ متأسفانه این تلاش برای راهانداختن ناگهانی یک حرکت «سورئالیسم سوسیالیستی» از طرف هیچ کدام از آدمهای نشسته دور میز جلسه با استقبال مواجه نشد. چهار پردۀ آویزان بالای میز، خفتههای درازکشیدۀ روی زمین البیضا را نشان میدهد، یک پسر نوجوان روی آنها میرقصد. راستی این اصلاً چی هست؟ تَپ دنس؟ یا شبیه فلامنکویی چیزی است، رفیق؟ آن ویدئوها را نگاه کن و این همانجایی است که تو را به آن میبرند – در یک کمای فراموشی سفید، شاد نگهت میدارند. یک از چهار پرده، شوی فلامینکوی دولت – نیروهای امنیتی را با تبلیغی برای عطر لاکوست قطع میکند؛ زن جوانی با لبهای گرگمانند با همۀ وجودش تو را صدا میکند، رقص گرگ در سه پردۀ مجاور ادامه مییابد، من دارم میروم خانه. حاجخانم دارد جلوِ تلویزیون زار میزند – دیدنش غصهدارم میکند چون که من گریه نکردهام – غریبترین چیز این است که من گریه نمیکنم!
حاجخانم میگوید: «ویدئوی شکست البیضا را دیدهای؟» خب، من هم بابت اینکه برای نهارم سالمون درست نکرده، سرش غر میزنم، آن هم وقتی خسته و کوفته از سر کار برمیگردم، و او که یک مؤمن است ناگهان بر خدا میشورد و از او میخواهد بیاید این پایین روی زمین. اما تو بیا اینجا… تکتیرانداز توی راهرو است، دارد به سمت اتاق خواب حاجخانم میدود، بیا باهم از تلویزیون سریال CIS[2] را ببینیم، من عاشق این هستم که موقع غذاخورن، با کسی تلویزیون ببینم، من دوست دارم وقتی خوابم میبرد هم جلوِ تلویزیون روشن بخوابم… این یادم انداخت که، میخواستم بگویم، فکر این که تو جلوِ تلویزیون با من عشقبازی کنی هم تحریکم میکند! نگران نباش، اذیتت نمیکنم، هرچند که تو داری به این کار وسوسهام میکنی، من اساساً منتظر تکتیراندازم – او هنوز دارد از راهرو به سمت اتاق مادرم میدود. گوش کن، اگر تیکتیرانداز مامانم را بکشد، ما میرویم و آن سالمونی با تکههای لیموترش را که روی تختش هست، میخوریم، آنجا هم یک تلویزیون هست، همینطور که داریم ملافههای تمیزش را با تکههای سالمون لک میکنیم، تلویزیون هم تماشا خواهیم کرد، خب، چی میگویی؟
تکتیرانداز در راهرو میدود، حیف کمی آرامتر نمیرود که بتوانیم کمی با او برقصیم. درود بر تو، تکتیرانداز، درود بر روزی که زاده شدی و روز رستاخیزت. من رسماً تعهد میکنم که اگر موقع خروج تو از خانهمان مادرم هنوز زنده بود، من جلوَش را بگیرم که دیگر آن ویدئوی یوتیوب را نبیند که درش یک پسربچه را لخت و مجبور کردند پای برهنۀ مردی را که در یک زیرزمین زندانی بود، ببوسد. من و تو هر دو میدانیم که آن ویدئو ساختگی است- نگاه بیجان و خشک توی چشمهای پسرک تقلبی است، چوبی که در باسنش فرو میرود، تقلبی است، زمانی که لختهها و دلمهها اطراف او پدیدار میشوند، تقلبی است.
آن بچههای توی یوتیوب را ول کن! بس است! کجای سریال آبکی تلویزیون را از دست دادیم؟ اوفففف، متوجهی که چه همنشین واقعاً بدی هستی؟ هیچ حرف نمیزنی، آمدی اینجا که فقط غذا بخوری؟ یالّا غذایت را بخور و گم شو، من میروم و با دوست خوشتیپم، تکتیرانداز، میدوم! هی! تکتیرانداز! مادرم را ول کن!
——
[۱] شهری در شمال غرب سوریه. م
[۲] سریال امریکایی CSI: Crime Scene Investigation بررسی صحنهٔ جنایت که از ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۵ از شبکهٔ CBS پخش میشد. م
ادبیات اقلیت / ۱ آذر ۱۳۹۶