/پروندۀ حوزۀ علمیه و ادبیات داستانی/
به آیندۀ این ادبیات داستانی امیدوارم
اشاره: بلقیس سلیمانی از نویسندگان و منتقدان ادبی پرکار در سالهای اخیر است. کتابهای «بازی آخر بانو» و «بازی عروس و داماد» و «خالهبازی» و «به هادس خوش آمدید» و «من از گورانیها میترسم» و «شبِ طاهره» از آثار اوست که بارها تجدید چاپ شدهاند. رمان «بازی آخر بانو»ی او برندۀ جایزۀ ادبی مهرگان و بهترین رمان بخش ویژۀ جایزۀ ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۵ شده است. او از جمله نویسندگان و منتقدانی است که با برخی داستاننویسان حوزوی مرتبط بوده است و به آنان مشاوره داده است. سؤالاتمان دربارۀ ارتباط ادبیات داستانی و حوزۀ علمیه را با او در میان گذاشتیم و او با تواضع همیشگیاش و با وجود مشغلهای که داشت، به سؤالاتمان پاسخ داد.
در سالهای اخیر، با نویسندگانی مواجه شدهایم که میتوان گفت از بستر حوزۀ علمیه برخاستهاند یعنی سابقۀ تحصیل و پرورش در حوزههای علمیه را داشتهاند، به نظر شما ورود این نویسندگان به فضای جدی ادبیات داستانی چه تأثیری در ادبیات داستانی ما دارد و خواهد داشت؟
من آن را به فال نیک میگیرم، به چند دلیل؛ اول اینکه داستان ایرانی به شدت در تهران متمرکز شده است، زندگی شهری طبقه متوسط، محدودیتها و ناکامیهای آن به وفور دستمایه کار نویسندگان قرار گرفته است تا آنجا که خواننده را دلزده کرده است. به همین علت آثار وطنی بازار چندانی ندارند و اکثر خوانندگان به آثار ترجمه شده روی آوردهاند؛ دوم اینکه نهاد روحانیت و حوزه، نهادی دیرپا و قدیمی است که مردم بسیار مشتاق شنیدن درباره آن هستند؛ بخصوص که در این سالها، این نهاد با نهادهای سیاسی هم پیوند خورده و روحانیت را وارد عرصه اجتماعی و سیاسی کرده است و مردم بد و خوب زندگی خود را با این نهاد مرتبط میبینند. این نهاد به طور سنتی پردهنشین بوده است. ما کمتر از مناسبات حاکم بر این نهاد اطلاع داریم.
نحوه معیشت، شبکه ارتباطی، نحوه مراودات، زندگی خانوادگی و بسیاری موضوعات دیگر وجود دارد که ما حریص شنیدن از آنها هستیم.
به نظرم این نهاد در سالهای اخیر با ورود به عرصه قدرت، همراهان و تماشاگران خود را دچار مشکل کرده است. بسیاری از آنها وارد عرصه اجتماعی شدهاند و مدام از طریق رسانههای جمعی مهمان خانوادههای مردم هستند، از طرفی مناسبات و زندگی خصوصی مردم را از دید مردم پنهان کردهاند و تا آنجا که من میدانم زندگی خصوصی کانون مرکزی ادبیات داستانی است .حالا که کسانیکه تربیت شده این نهاد هستند، قلم به دست گرفتهاند، پیشبینی میشود فضاهای جدید و موضوعات بکری را وارد جهان داستان ایراتی بکنند.
به نظر شما ارتباط حوزه علمیه با ادبیات داستانی چه گونه است؟ آیا این را یک اتفاق پارادوکسیکال میدانید؟ یا به نوعی فرار عدهای از سنت به سوی مدرنیسم؟ یا این مسئله را میتوان در بستر خودش و با اقتضائات خودش فهم و درک کرد؟
تقدیر تاریخی جوامعی مثل جامعه ما، ورود به عصر جدید است؛ چه بخواهیم، چه نخواهیم این اتفاق میافتد، بنابراین خوب است که آگاهانه با مدرنیته برخورد کنیم.
بدون شک ادبیات داستانی جدید یعنی رمان و داستان کوتاه فراورده مدرنیته هستند. همه مؤلفههای این عصر را با خود دارند و پابه پای آن بالیدهاند. روی آوردن روحانیت به قدرت، خود نوعی نگاه مدرن به مؤلفه قدرت است و تا آنجا که من میدانم، در حوزهها به وفور از تکنولوژی مدرن بهره میبرند، من اعتقاد دارم حوزههای ما خیلی پیش از این با مدرنیته وارد گفتوگو شدهاند. درواقع از همان لحظهای که امر سیاسی را به عنوان یک کنش ضروری پذیرفتند و به دامن آن غلتیدند، وارد مدرنیته شدند. با این وجود شنیدهام بخشی از حوزه به مدرنبته بدگمان هستند.حق دارند خود مدرنیته هم به خود بدگمان است.
من درک نمیکنم انسانی در عصر جدید زاده شده باشد و به تمامه سنتی باشد. طلبههای حوزه ها هم از این امر مستثنا نیستند، آنها بخشی از عمر خود را در نهادهایی مثل مدارس گذراندهاند که خود فراوردهای مدرن است؛ راستش من نمیدانم چطور میتوان از عواقب و تبعات مدرنیته مصون ماند و اصلا مصون ماندن از آن درست است یا نه؟
آثار نویسندگان حوزوی را، اگر خواندهاید، چه طور ارزیابی میکنید؟
بعضی را خواندهام. تا آنجا که من خواندهام بعضی از این آثار، هیچ اثر و نشانهای از فضای حوزه، مناسبات حوزه و معرفت حوزوی در خود ندارند. مثلا «بی مترسک» غبیشاوی یک رمان کوتاه بسیار خواندنی است که اصلا نشان نمیدهد نویسندهاش حوزوی است. بالعکس کاری از امیر خداوردی خواندهام که نشان میداد شخصیت اصلی داستان از نهادی مثل حوزه بیرون آمده است. (متأسفانه بررسها این اثر را قلع و قمع کردهاند) این اثر هم بسیار خواندنی است تا آنجا که من آثار این طلبههای جوان را خواندهام و در ارتباط با آنها هستم، بسیاری از آنها در چاپ و نشر آثارشان به این دلیل که از این نهاد و فضای آن مینویسند، دچار مشکل هستند. اداره کتاب وزارت ارشاد روی این آثار حساس است و متأسفانه برخی از این آثار نتوانستهاند مجوز بگیرند. به عبارتی نهادهای قدرت تمایلی ندارند مردم درباره این نهاد آگاهی و اطلاع داشته باشند، همچنان میخواهند همه چیز در پس پرده باشد. راستش من بسیار به آینده ادبیات داستانی که توسط این بچهها نوشته میشود، امیدوارم. این بچهها اکثراً کتابخوانهای حرفهای هستند، یکی دو زبان بلدند، سنت را کم و بیش میشناسند و قادر به نوشتن از موضوعاتی هستند که دیگران چندان ورودی به این موضوعات ندارند.
این نویسندگان امکان برقرار کردن ارتباط بیشتر با مخاطب و بدنۀ کتابخوان جامعه را دارند؟ همانطور که معمولاً گفته میشود حوزۀ علمیه همواره ارتباط خوبی با تودۀ مردم و بدنۀ اجتماع داشته است. آیا ویژگیهایی در حوزه که باعث آن ارتباط میان حوزه و تودۀ مردم شده بود و میشود، در نسل داستاننویسان حوزوی هم میتواند به نوعی به کنش تازه میان مخاطب و نویسنده برسد؟
راستش من بین مخاطبان داستانی این بچههای طلبه و مخاطبان مردمیشان (سنتی)تفاوت میگذارم. تا بوده مخاطب ادبیات داستانی در همه جهان طبقه متوسط شهری بوده که باسواد است و اوقات فراغت دارد. اما مخاطب مردمی یک طلبه معمولا این طبقه نیستند، عموم مخاطبان آنها مردمی هستند که باور مذهبی دارند و اصولا خوراک فکریشان را از کتاب نمیگیرند. به همین دلیل فکر میکنم این طلبهها خیلی خوش اقبال هستند که علاوه بر مخاطب سنتی، مخاطب دیگری هم دارند.
خوشبختانه کتابهای داستانی بچههای طلبه آنقدر از کیفیت خوبی برخوردارند که ناشران متخصص در حوزه ادبیات داستانی کارهای آنها را چاپ میکنند و از نشر دولتی و تبعات بسیار منفی آن به دور هستند. بسیاری از مخاطبان این نویسندگان اصلا نمیدانند آنها حوزوی هستند.
ورود حوزویان به داستاننویسی و ادبیات داستانی چه آسیبهایی میتواند داشته باشد؟
برخی به طعنه میگویند وقتی طلبهها وارد قلمرو مدرن میشوند، باید دوید آنها را گرفت. برخی هم میگویند اگر اینها فیلم بسازند و داستان بنویسند، کی روضه حضرت علی اکبر را بخواند.
من به شخصه اعتقاد ندارم نهاد بسیار قدرتمند و دیرپایی مثل حوزه، از این فعالیتها آسیبی ببینند، برعکس اعتقاد دارم حوزه برای برقراری ارتباط با انسان مدرن، ناگزیر است از ابزارهای مدرن بهره ببرد و شک ندارم در این داد و ستد تاثیر هم می پذیرد و این خوشایند است.
آیا لزوماً ورود حوزویان به داستاننویسی به معنای به وجود آمدن نوعی ادبیات دینی است؟ به عبارت دیگر فکر میکنید طلبۀ داستاننویس لزوماً داستان دینی خواهد نوشت و مینویسد؟ یا مسئلۀ ادبیات دینی را جدا از مسئلۀ «داستان نوشتن حوزویان» میدانید؟
من قائل به داستان دینی به معنای جدید آن نیستم. یعنی من رمان دینی نمیشناسم. به نظرم رمان ماهیتاً غیردینی است. در رمان مؤلفههایی همچون نسبیت تردید، خرد، قیاس و تکثرگرایی وجود دارد. در این گونه، همه حق دارند درک شوند و فهمیده شوند، به این معنا که شر به اندازه خیر باید حضور داشته باشد و تاریخ ادبیات داستانی جدید هم نشان میدهد شر حضور پر رنگتری در این گونه ادبی داشته است. یعنی خیر همانقدر حق دارد در رمان حضور داشته باشد که شر. به عبارتی رمان محصول نقصان در وجود بشری و شر در عالم هستی است؛ به همین خاطر هم عالم فرشتگان داستان ندارد و اگر درباره برخی از آنها قصههایی شنیدهایم، به این خاطر بوده که با عالم نقصان، با بشر و عالم خاک مرتبط شدهاند. البته نباید سرگذشت قصه و رمانس و خیلی گونههای سنتی را با رمان و داستان کوتاه جدید خلط کرد. ما میتوانیم سرگذشت معصومین(ع) و انبیاء(ص) را بنویسیم اما آنها را نمیتوانیم شخصیت اصلی یک رمان قرار دهیم. برای اینکه به اعتقاد ما، ایشان انسانهای کاملی هستند که نقص در وجودشان نیست. در صورتی که رمان زاده نقصان است. از طرفی دین ساحت تسلیم و رضا و باور است. این ساحت با رمان که عرصه کشمکش و پارادوکس و «همه حقی» است در مغایرت است. رمان ژانری ضد دین نیست و درواقع غیردینی است. به نظرم طلبهها تا آنجا که من کارشان را خواندهام، داستان دینی خلق نکردهاند و باز تا آنجا که من خواندهام، آنها با آثارشان نشان دادهاند ماهیت غیردینی رمان را میشناسند.
از شما بسیار متشکریم.
ادبیات اقلیت / ۷ دی ۱۳۹۴
مهدیه کوهی کار
به نظرم از اونجایی که طلبه ها هم جزیی از جامعه هستند خوبه که با طرز فکرشون اشنا بشیم. اونها از اسمون نیومدند، اونها هم ادمهایی هستند مثل ما که دغدغه ی دین دارند و این انتخاب اونهاست. تقسیم کردن آدمها به دو دسته ی سیاه و سفید رو نمی پسندم. تنها زمانی می تونیم قضاوت کنیم که آثار اونها رو بخونیم و با دنیای اونها آشنا بشیم