تحول در شکم ماهی / یادداشتی دربارۀ رمان برکت
ادبیات اقلیت ـ متن زیر یادداشتی از ساغر ترابی است دربارۀ رمان برکت نوشتۀ ابراهیم اکبری دیزگاه که در اختیار سایت ادبیات اقلیت قرار گرفته است:
گره خوردن سرنوشت امام و امت
تحول در شکم ماهی
ساغر ترابی
برکت از جمله رمانهایی است که تحول را نه کلیشه و باورناپذیر، که در خلال ارتباط باورپذیری که بین یونس و مردم روستا ایجاد میکند به مخاطب نشان میدهد. تحول از جمله موضوعات مورد علاقه در حیطۀ رمان دینی است؛ چراکه اساساً دین آمده است تا با متحولکردن جان و روح انسان، او را به سوی مقصدی عالیتر رهنمون شود. اما بهتصویرکشیدن تحول در رمان از امور سختی است که گاه ملالآور و گاه باورناپذیر میشود. رمان برکت به همین دلیل با ملال شروع میشود. داستان در اوایل کشدار و بیرمق است، شاید چون یونس بیحال و منفعل است، یونسی که وجه بریده از دنیا، فراری، منفعل، خسته و نفرینکنندهاش غالب است، یونسی که برای تبلیغ در ماه قرآن به روستا آمده، اما چند وقتی است که حتی خطی از قرآن نخوانده است.
اما این یونس که از خانوادهاش گریخته، با گرفتاری در شکم ماهی (روستای میانرود)، کمکم از خلال رشددادن به مردم و حل مشکلات و مصائبشان به رشد خود نیز کمک میکند. هرچند این گرهگشایی بیش از آنکه هنر روحانی باشد الطاف الهی است، به نظر من مهمترین حرف این کتاب این بود که امام این جماعت با رشد خودش به رشد امتش کمک میکند و با رشددادن امتش خودش به اندازۀ امتش رشد میکند، که رشد امام این امت و امت این امام با هم گره خورده است، چونان «بسیطالحقیقه»ای یا «نور محمدیه»ای که «کل الاشیاء» است و «لَیست بشیء منها».
کلیدواژۀ چنین تحولی نیز امام موسی صدر است. هرچند یونس با او فاصله دارد، گویی رویش به سوی چنان مقصدی است، مقصدی که انسان در آن واژهای باکرامت است. یونس، بعد از رشددادن به امتش، وجه دیگری را تغلب میدهد: فعال، مشارکتجو، دلسوز، در صحنه، محبتکننده. با تحرک یونس، داستان هم جان میگیرد و از رخوت و ملالش زدوده میشود. داستان در پایان به اوج و معراج خود میرسد: جایی که گرهها باز میشود و نشانهها معنیدار.
یونس در خلال این داستان چنان اوج میگیرد و مسیر تحولی آرام، واقعی و باورپذیر را طی میکند که از شکم ماهی به معراج میرسد. پایان داستان را اگر بخواهیم نشانهشناسی کنیم، درختی است که معراج را بهرخ میکشد. یونسی که در شکم ماهی گرفتار شده با «انّی کنت من الظالمین» ی که در کل ماجرا ردی و نشانهای از آن هست به معراج نائل میشود.
ارادۀ انسانی برای چنین تحولی کمتر مهم انگاشته شده است. گاهی فرآیندهایی جز خواست و ارادۀ او به چنین رشدی کمک میکنند، اما شاید نصرت الهی باشند که ناصر دینش را یاری میدهند و شاید ما زیادی دل خوش داریم به ارادۀ انسان. گویی نویسنده از اساس چنان حضور و حکم الهی را باور دارد که کمتر نقشی برای انسان قائل است و در چنین نقطهای تناقض میان نگاه انسانمحور امام موسی صدر و نگاه تقدیرگرای نویسنده با تعجب و ابهام خود را نشان میدهد. اگر مسیر و مقصد و مراد امام موسی صدر است، چگونه روش عظیم وی در مهمانگاشتن نقش انسان در سرنوشت خویش چنین کمرنگ انگاشته شده است؟ پاسخ در اینجاست که گویی او رو به سوی چنین مقصدی دارد؛ چراکه یونس در انتهای ماجرا بیشتر اراده میکند، بیشتر عزم دارد و بیشتر تصمیم میگیرد.
برکت رمانی است که پرسش دارد، مخاطب را با خود همراه میکند. میتوانست بهتر باشد، شکی نیست و این جمله را دربارۀ هر اثر انسانیای میتوان گفت.
ادبیات اقلیت / ۴ مهر ۱۳۹۵