ترازنامه مغارب کنار آب / ابراهیم دمشناس
ترازنامه مغارب کنار آب / داستانی از ابراهیم دمشناس
بسمالله… صبحِ خیری باشه. خدا کنه ئی پسره زودتر بیدار بشه راه بیفته بیایه اینجا، دم و دسگاهه بدم دسش برم شهرداری. پارتیم شدن کاغذ دادن برم پول بگیرم خرج اینجا کنم رو به راه بشه اگر خدا خواست. منتی ندارن اینجا مالِ خودشونه. فقط تا ئی پسر بیایه بشینم حساب کتاب کنم قبل از که به حسابم برسن بتوانم اونجا دُرُس و حسابی حرف بزنم. ببینم عطر عربی آوردم؟ همینجوری گوش نمیکنن نصفش حتا بیشتر رو ریش و لباسم بریزم که بو نِدَم. ای خدا حتا اگر بو ندم پوزشون جم میشه. کم اومدن اینجا؟ هنوز کسی نیومده به در بسته بخوره؛ حتم خیلیها دیدن در بستهست و رد شدن، فقط رو عادت نگاه کردن. شاید آب پتی هم نداشتن. زشته تازه از خونه اومدن بیرون، بیان اینجا، بگن چن منه؟ ولک مگه قند داری؟ درسته که بیست و پنج تومنشه میدن، اما خب… هستند آدمایی که کلیههاشون بیوفایی کرده، مثانههاشون قد گوش خرگوش هست یا مسافرایی که تازه پیاده میشن یا مریضای آزمویشگاه و پاتهنرولوچی که مریض بودم، نبودم اینجا، مشتریهام شتر گلوشه خفه کردن، فردا پس فردا مریضاش بطری تو دس مشتری خودم شدن پر میکردن میبردن آزمویشگاه، اَه کلید نمیچرخه نریش رفته از توی لوچه الان میآن ئی پسره نیومد، تقصیر ساعتا که نیس پنجلی شدن، ای کرامالکاتبین کجایی؟ چند چند بودیم؟ تا چارشنبه یعنی دیشب تا چارُمی، رفت توی هفتمی؛ امروز، بَه شب جمعه ست جوون که بودم هر روز پنجشنبه بود به قول عرب کُلّ یوم یوم الخمیس، نمیشه پنجمی بره توی هشتمی، حساب و کتابی هس عدل و انصافی هس. اینجا هم حساب داره کتاب داره، نه استغفروالله حساب داره کتاب نداره. سر راه از شهرک میاومدم، مال ترمینال خراب بود، زده بود بالا که کافر نبینه. اینجا آدم میتونه گلیم بندازه لم بده؛ این یکی. اینم پنج تا که به درد آب خدا نمیخورن. از جلو پاساژ شرکت نفت که میاومدم یکی توش نیس تعطیل بود تا ساعت ده بلکت دوازده، فِسفس میخوابن مثل من کلّۀ سحر راه نمیافتن اول صبح از مردم پذیرایی کنند، این دوتا. یکی دیگه هس مفتی، صلاتِ ظهر باز میشه، بسته میشه تا مغرب دوباره. من تا شب اینجام، این سهتا. همه میرن اونجا مسلمون و نامسلمون، بگو بیست و پنج تومن خودش چیه که… شد چند تا؟ سهتا. میرسه نوبتِ مالی یعنی مالم، مال خودتونه مال شهرداری که مثلِ مانندِ عروس هست یعنی شبیه اوست. به عبارتی میشود: چارتا، هر کدوم تقریبن یک نفر. اما بعد، اینا چارمی میشه سومی، هفتمی میشه دومی. چقدر خوب میشد اولی با اولی. اینم قفل شد عینک بزنم آفتابهها- ابریچ خودمون، اَحسن. رو شماره بزارم، اولی یه خط داره دومی دو خط سومی سه خط چارمی چارخط پنجمی پنجتا، هفتخط ندارم. اگر ده تا به ده تا بود خوب بود اولی میفرستادی تو اولی دومی تو دومی سومی تو سومی چارمی تو چارمی پنجمی تو پنجمی ششمی تو ششمی هفتمی تو هفتمی هشتمی تو هشتمی نهمی تو نهمی دهمی تو دهمی یا نه، اولی تو دهمی دومی تو نهمی سومی تو هشتمی چارمی تو هفتمی پنجمی تو ششمی، ششمی تو پنجمی هفتمی تو چارمی هشتمی تو سومی نهمی تو دومی دهمی تو یکمی نهمی تو دومی تو نهمی سومی تو هشتمی… نه ولش کن. اگر فکر کنم میشه اولی بره تو ششمی دومی بره تو هفتمی سومی تو هشتمی چارمی تو نهمی پنجمی تو دهمی ششمی تو پنجمی هفتمی تو چارمی هشتمی تو سومی… کی مشتری میاد؟ اگر جوون و جاهل بودم همّشه طوری تو هم میبردم و میآوردم که ماسّه از مو، اما نمیشه، اینها: یک دو سه مال زنها، چار پنج شش هفت هشت نه ده مال خودمونا. حسابش هفت به سه دُرس نمیشه اما حساب من دُرس میشه؛ اگر هر ابریج، تو هر دهتاش سیروسیاحت بکنه دسم میایه یه دور پنجاه مشتری، پسره که نمیایه میگه: تور کردم چند بار گفتمش پسر بیا دو ساعت پشت دخل، من برم شهرداری. ایراد نداره آفتابه، اینجا میگن اَفتافه، همون ابریجِ زنها به مردها بخوره یا مردها به زنها. یهلّا پر میشه سر میره. میشن دوتا و ثلثی مرد، یه ابریج زن. بلوا میشه. من حق دارم اینجوری بکنم مال خودمه سال تا سال اینجا تکون نمیخورم میخوام آفتابهها ابریجاتمه بفرستم سیاحت، گناهه؟ حالا چیزی به چیزی خورده، یه چیز دیگه هم بخوره، از کجا معلوم به هم خوردن، خبر مردم! خیالاتشون. حالا مردم یعنی مردها بفهمن آفتابهها میچرخن کی دیگه میره ترمینال مثلن خودشه خالی کنه، لو مثلن پاساژ شرکت نفت زودتر اگر میفهمیدم روغنم حالا تو نون بود شکر هم روش میریختم و بزّن. اگر بفهمن، یه بویی به چارمی میرسه اما دهمی خیلی خر هست اگر خوشحال بشه اگر بفهمه هیچ مزه نداره مثلن حالا یا بعدن منتظر میمونه بره تو چارمی اما برای اولی خوب، خیلی خوب. چه زن خوششانس و اقبالی، بختش بلند مثل نخیلات. عاشقا میتوانن بیان اینجا بویی از هم ببرند اگر دلشون خواس با لولهش بازی بازی. اگر دهمی نامردی بکنه بچهشو بریزه توی آفتابه، منم بوی دستمه نمیبرم بلندش میکنم، میدهم اولی، اونم بعد خودشه آب کشید و مثل زمین ترک خورده آب تو خودش کشید آب موند و خیلی موند و گندید حماء مسنون شد و لجن شد و لحم شد یعنی گوشت… خودم چه مسئولی هستم، لاالهالاالله، اگر ابریج پدر به، یا مادر به، مجبور میشم یه شماره پرواز یعنی بپرم یعنی ششمی تو چارمی حتا بیشتر تو سومی بفرستم اما من دس عقب نمیکشم. مغرب میرم هم مشتریهای فرصتطلب میشناسم هم سؤال میکنم. همیشه از ریشم میخنده، نمیدونه فراموش کرده، خودش گفت: همکارمون جوابش، دندون شیخالرئیس بوعلی سینا شکسته که تو خودش خیس شاش شده. مسئلههای خودم خیلی نه درست ولی خاله چطور زیر انباردۀ خشت و آجر و چندل زنده میمونَد؟ اینه میپرسم توی روی مردم که راحت خیال بکنن خب من رئیس هستم اینجا. مگه چی داره خودش؟ فقط دردسر، فقط فقط مسئولیت که کی تو کجا میره آیا باید بره آیا نباید بره، کی کجا بره، یه آدمایی اینجا میآین که بعدن میفهمم تو چه شمارهای بفرستم تا صداش نرسه که آدم نمیدونه. همین پارسال دور سیوچار یا پنج، خانمی اومد که خیلی قشنگ وجیهه بود که بیا و ببین من دوباره نگاهش نکردم یهطوری بود، بیستوپنج گذاشت آفتابه برداشت و تو رفت یکی دوتای دیگه هم تو رفتند و بعد پساپس آمدند جیغ میکشیدن فحش دادن و رفتن چند روز بعد دوباره زنه اومد آفتابه برداشت و راه کج کرد. گفتم کجا؟ گفت زنها از من میترسن، خودشه نشان داد بدبخت مسترجل بود. ویعه! این خودش چطور ارث میبره ثلث میبره نصف میبره چی میبره دیّات اشلون؟ آیا یک و یک دوم. نه من، بالاخره رئیس لازم هست. فوق ترقی یهطور دیگه میکنم: یکمی تو یکمی و دومی، دومی تو سومی و چارمی، سومی تو پنجمی و ششمی، چارمی تو هفتمی و هشتمی پنجمی تو نهمی و دهمی یا یه کار دیگه: روزی یه حرکت، با ئی حساب هر ده روز یه دور کامل، یه سال میشه سیوشش دورونیم. هرچه هی حساب میکنم باز یه جاش ناقص میشه. اگر پنج آفتابه لاقابلیت بدن که ده ده بشه حساب کتابا دُرس میشه. ئی حرکت لازمه، همه میدوُوَن، نمیرسن گرسنهان، برکت نیست. اینجوری حرکت دوطرفهست: ده به نه، یک به دو، نه به هشت، دو به سه، هشت به هفت، سه به چار، هفت به شش چار به پنج، شش به پنج، پنج به شش؛ اینجا پشت سر هم پنج و شش یه موقع دو آفتابریج میرن تو، حالا طرف هر کدومشه برداشت معلوم میده اُبنهاییه یا خیّهباز. پنج به چار، شش به هفت، چار به سه، هفت به هشت، سه به دو، هشت به نه، دو به یک، نه به ده. باز حسابمون صواب نداره؛ سه به هفت، چار به سه، هفت به هشت سه به دو، هشت به نه، دو به یک، نه به ده. باز حسابمون صواب نداره؛ سه به هفت نامردییه، به نفع زناست هر کدوم دو مرد و ثلثی، اما هر مردی یه رون هم گیرش نمیایه، نه از انصاف نگذریم میایه، فکرش بکنم عریضه مینویسم چارتای دیگه برای اونا بزنن هر آدمی سر شماره خودش بره تو تا آفتابههاشون تو خودشون سیاحت بکنه. اینجوری هم اشکال داره اگر هم نداره آفتابه کم داره. قرضشون میدیم از خودمونا. هر کاریش بکنی ناقصه، آقای شهرداری! آفتابهها با من، خودم میگیرم.
«کجا؟ اول بیست و پنج تومن، بعد آفتابه.»
پیداش نمیدهد ئی پسر بابا سوخته. پیدا کرد. همّش پنج تومنی. اما حالا چندمی بره تو چندمی؟
فرد: یک، سه، پنج، هفت، نه. زوج: صفر، دو، چار، شش، هشت، ده.
دودوتا، چارتا، دوسهتا ششتا، دوچارتا هشتا، سه دوتا ششتا، سهسهتا نهتا. فایده نداره راهی نداره.
دو، سه، پنج، هفت: همه دنبال دلِ خودش و یک. صفر و یک. صفر و یک.
۸۲/۸/۲ ـ بندر ماهشهر
ادبیات اقلیت / ۲۶ دی ۱۳۹۵
محمود نیری
آقای ابراهیم دمشناس همیشه زیبا و شسته و رفته مینویسد .موفق باشند