تزریق داروی احمق‌پنداری مخاطب در ادبیات امروز ما Reviewed by Momizat on . تزریق داروی احمق‌پنداری مخاطب در ادبیات امروز ما یادداشتی از روشنک رشیدی هرکسی می‌خواهد افتخار نسل سوخته بودن را به خود نسبت دهد، اما افتخار این لقب به‌راستی بر تزریق داروی احمق‌پنداری مخاطب در ادبیات امروز ما یادداشتی از روشنک رشیدی هرکسی می‌خواهد افتخار نسل سوخته بودن را به خود نسبت دهد، اما افتخار این لقب به‌راستی بر Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » تزریق داروی احمق‌پنداری مخاطب در ادبیات امروز ما

تزریق داروی احمق‌پنداری مخاطب در ادبیات امروز ما

تزریق داروی احمق‌پنداری مخاطب در ادبیات امروز ما

تزریق داروی احمق‌پنداری مخاطب در ادبیات امروز ما

یادداشتی از روشنک رشیدی

هرکسی می‌خواهد افتخار نسل سوخته بودن را به خود نسبت دهد، اما افتخار این لقب به‌راستی برازندۀ نسل من است. چون هیچ‌گاه کسی از ما برای تصمیم گیری‌های مهم سؤالی نکرد و ما هم عادت کردیم سؤال نکنیم.

برای اولین بار در سال هفتاد و شش تصمیم گرفتیم که باشیم تا احساس وجود کنیم. چشممان به روزنامه‌های رنگارنگ روشن شد و چقدر ما قدردان بودیم.

برحسب رشته‌ام، به خاطر نبودن هیچ نشریۀ فرهنگی، مدام در مجله‌های قدیمی پدر سرک می‌کشیدم از “سخن”، “جنگ هنر و ادب امروز” و…

سرگذشت تعریف کردن و نوستالژی‌بازی کافی است. روزنامه‌های رنگارنگ آمده بودند و من از شوق از این کلاسورهای نایلونی پاپکو گرفته بودم و مطالب مورد مطالعه و علاقه‌ام را به‌صورت بریده در آن قرار می‌دادم. مقالات برایم وحی منزل بود و هر کتابی که معرفی می‌شد، چشم‌بسته می‌خریدم؛ بحثی نبود.

نقدهای جدید به‌تازگی وارد نقد آثار داستانی ما شده بود، یعنی زمانی که ما در حال جنگ و جدل با فهم مباحث ساختارگرایی و پساساختارگرایی به زبان انگلیسی بودیم، در دانشکدۀ ادبیات فارسی همچنان کتاب نقد دکتر زرین‌کوب تدریس می‌شد و اساتید همچنان مشغول کشف رویکردهای تازه از ناصرخسروی عزیز بودند.

اوایل این نقدهای آثار ادبی در روزنامه‌های بعد از سال هفتاد و شش برای من و امثال من جالب بود و جذاب. مشکل از آنجا شروع شد که اشتباهاتی صورت می‌گرفت و با دلسوزی که به اطلاع این روزنامه‌های محترم می‌رساندیم، ترتیب اثری نبود، یا باید آشنایی می‌دادی و درخت فامیلی خود را می‌گفتی تا اصلاً پیامت را بخوانند. برای مثال، روزنامه‌ای در آن زمان رمان “شیشه”سیلویا پلاث را “زنگ ناهنجار”ترجمه کرده بود و مجبور شدم از طریق شاعری که دوست پدر بود، حرفم را به اطلاعشان برسانم.

مشکل از آنجا شروع شد که بعد از یک یا دو دوره از جوایز ادبی، اعلام اثر برگزیده، دیگر براساس شایستگی و جذابیت آن اثر ادبی نبود …

مشکل از آنجا شروع شد که گاهی نقد از خود اثر دشوارتر می‌نمود…

مشکل از آنجا شروع شد که باز مخاطب را به دو دستۀ کلیشه‌ای خاص و عام تقسیم کردیم که نبود. چون جامعه با وجود این تعداد تحصیل‌کرده به سمت مخاطب حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای پیش می‌رفت.

مشکل وقتی شروع شد که نویسندۀ اثر اگر کارش مورد توجه قرار نگرفت، مخاطب را نفهم و احمق فرض کرد…

و مشکل… کتاب‌ها را قفسه بندی کردیم: آبی قرمز سیاه و قرمز مثلاً برای الیت‌ها؛ ضد جریان، ژانرگریز، گاهی انسان فکر می‌کند لابد برای مخاطب مشکل‌دار نوشته شده است…

به قول استاد ارجمندی که خود سال‌هاست نقدادبی تدریس می‌کند: اصلاً رمان ساختارگرا یعنی چه؟

در همه چیز کاتولیک‌تر از پاپ می‌شویم. یک مشت مزخرف به خورد مخاطب می‌دهیم و اگر اعتراضی بکند به او توهین می‌کنیم.

تعدادی کتاب به چاپ سی‌ام می‌رسد و به‌جای اینکه خوشحال شویم، خوشحال نه از این‌که کتاب، کتاب خوبی است، خوشحال از این جهت که حداقل مخاطب عادت خواندن را از دست نداده است، شدیداً عصبانی هستیم…

ما مقصریم، آن روز که به‌خاطر خشم خود از پرفروش شدن کتابی، آن را آشپزخانه‌ای نامیدیم.

ما مقصریم، که وقتی قدرت دست جناحی است، ادبیاتش هم آن جناحی می‌شود و نویسندگان با دیدگاه‌های متفاوت که فضاهای جدید را به ادبیات می‌آورند، حذف می‌کنیم. وااسفا اگر نویسنده یا مترجمی با روزنامۀ جناح مقابل مصاحبه کند، حتا در مورد ادبیات…. بایکوت می‌شود… چون نگرانی، نگرانی ادبیات نیست…

خودمان جابزه اختراع می‌کنیم و به خودی‌ها جایزه می‌دهیم. تورگردی در شهرهای مختلف و مراسم رونمایی و زیرنمایی… که کارناوالی برای خودش شده است…

اما باز بی‌نتیجه… مخاطب را تحقیر کرده‌ایم … مخاطب دیگر اطمینانی ندارد…

روزی تقصیر را به گردن تلویزیون می‌نهادیم و داد سخن از جانب بوردیوی عزیز… بعد مقصر ماهواره شد… حال هم شبکه‌های اجتماعی…

وقتی اثری پرفروش می‌شود، می گوییم نویسندۀ تلگرامی… اینستاگرامی…

وقتی مقاله‌ای به زبان زیبا و ساده نوشته می‌شود… مقالۀ اینستاگرامی…

برای مخاطب دیگر نقد تخصصی برای یک اثر ادبی ارزشی ندارد، چون گمان می‌کند این نقد بر اساس جناح‌بندی و آشنابازی نوشته شده، مگر این‌که مخاطب حرفه‌ای باشد و علایق خود را در نشریات تخصصی دنبال کند… بارها دیده‌ام که خریدارهای کتاب حدود بیست سی صفحه خوانده‌اند، تا کتابی را بخرند.

راستش دلم خنک می‌شود که افراد می‌روند کتاب‌های جو جو مویز را می‌خرند. دلم خنک می‌شود کتاب‌های م. مؤدب پور و فهیمه رحیمی همچنان پرفروش است.

بهتر از این است که بروند کتاب‌های قفسۀ قرمز بخرند و بعد از دوصفحه آن را به سطل آشغال بیندازند.

هزار بار هم این آثار جایزه بگیرند هیچ فایده‌ای ندارد…وقتی خودمان برای همدیگر تعارف تیکه پاره می‌کنیم.

ادبیات داستانی یعنی لذت ناب. هر چه می‌خواهیم بنویسیم ولی باید با رویکردی جذاب باشد. نه این‌که مزخرف بنویسیم و تزریق احمق‌پنداری کنیم که خوانندۀ غیر حرفه‌ای از خجالت این‌که چیزی نفهمیده، فقط سکوت کند، مبادا به او بگویند مخاطب عام…

دست از انتشار یکسری داستان‌های کارگاهی که من آن را سری‌دوزی می‌نامم، به این علت که یکی را که می‌خوانی مثل این‌که همه را خوانده‌ای، برداریم. به نگاه‌های نو اجازۀ تنفس دهیم.

مردم نمی‌فهمند… نه عزیزان شما نفهمیدید که چه کنید… مگر در کشورهای دیگر شبکه‌های اجتماعی نیست، اما مخاطب روزی هشت ساعت مطالعۀ غیر درسی دارد. ما برای توجیه خود همه چیز را دشمن می‌انگاریم… اگر انتقادی بکنیم، می‌گویند لابد اثرش چاپ نشده برای همین دلش پر است… لابد جایزه نگرفته…

روزی حسین ایمانیان گفته بود”وضع ادبیات وخیم است”…نشنیدیم…

حال با صدای بلند می‌گویم… وضع ادبیات وخیم است…

روشنک رشیدی /کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی

ادبیات اقلیت / ۱۲ آذر ۱۳۹۶

پاسخ (4)

  • روشنک رشیدی

    از تمام خوانندگان محترمی که حوصله کردند و این یادداشت را خواندند.نظر خود را گفتند و یا فقط خواندند تشکر می کنم.هدف من فقط نوشتن مشکلات و نگرانی برای ادبیات بود و است و خواهد بود.جدا از هرگروه و جناحی.امیدوارم دغدغه ی همگان ادبیات باشد و بس…

  • saman_km

    وضعیت تهوع آمیز را اینچنین با جسارت نقد کردن جرات میخواهد و علم… خوشحالم در لابلای خروار خروار کلماتی کە امروز بە خورد ذهن مردم می‌دهند، واژگانی بە قلم ذهن حجاب بر تن کردەای اینچنین غرش می‌کند و سبیل این ادبیات سخیف را می‌تکاند. قلمت پابرجا دوست عزیز… فراوان باد اینچنین شیر بانوانِ باوقاری🍀

  • Sanaz

    متن بسیار تاثیر گذار و زیبا و در عین حال حرف دل خیلى از ماها بود.. چه حیف که به سان قلمى به این پختگى , امروزه تعداد بس اندک است…
    این روزها همه جا تنها تبلیغات رمان های ایرانی با ادبیات به اصطلاح مدرن که هیچ معنایی هم ندارند و قصه گو نیستند به چشم میخورد.. چه حیف که این روزها اینگونه ادبیات زیبای ما به تاراج میرود … سال های زیادی است که این حرف ها گفته و شنیده میشود اما تاثیری هم ندارد..

  • Ali

    ما بحث ازضرورت ادبیات وانگیزه خواندن آن را پیش ازبیان تفضیلى آن قرار داده ایم،احزاب و دستجات گوناگون سیاسى نیز هریک عده اى رابگرد خویش فرا خوانده اند اما هیچیک نتوانسته اند بشرت معاصر را سیراب سازند.
    اگاهى وشناخت معقولانه ى منطقى نسبت به ایدئولوژى ادبیات میتواند چراغى در تاریکى براى روشن ساختن مسیر صحیح باشد..

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا