تلفیق زمانها و مکانها؛ یادداشتی بر رمان کوچ شامار
تلفیق زمانها و مکانها
یادداشتی بر رمان کوچ شامار
لیلا قیاسوند
رمان کوچ شامار نوشتۀ فرهاد ح گوران از زبان شخصیت اصلی داستان _شامار بوربور_ روایت میشود که یک کُرد است و بعد از زلزله و ویرانیِ محل زندگیاش چیالا و به خاکسپردن مادرش در یک گور دستهجمعی، به تهران آمده است. شامار در پی رهایی جان و تن و پالایش جسم و روح است، رسیدن به بودنِ محض و رهایی از ضدها و اندیشههای رسوبکرده و فشارهای مستولی بر جسم و ذهن. این رمان اثری تو در تو و گسترده است که محورها و جریانهای چندگانه، به آن شکل میدهند و خواننده را به درون جهان شخصیتها میکشانند.
وقایع داستان به همان ترتیبی مقابل روی مخاطب قرار میگیرند که شخصیتهای داستان آنها را تجربه کردهاند، یعنی مراحل زمانی داستان بر تجربیات شخصیتها منطبق است. تمام اجزای این اثر ادبی، بازنمودی عینی در عالم واقع دارند و عناصر شکلدهندۀ داستان، همانهاییاند که هر روزه با آنها در تعامل هستیم.
در فصل اول راوی به طور مستقیم از طریق بیان اوصاف و اعمال، شغل و یادآوری خاطرات گذشته به معرفی خود میپردازد و داستان را با حضور دیگر شخصیتها پیش میبرد. نویسنده با استفاده از روایتهایی کوتاه _در قالب دیالوگهای طولانی و فیلسوفوار_ به زندگی افراد و تصویر شخصیتها پرداخته است. هرچند گفتوگوها گاهی بهقدری زیاد و خستهکننده است که باعث میشود مخاطب بعضی از دیالوگها را بیاهمیت تلقی کند و به آنها بیتوجه باشد یا ممکن است خواننده در نگاه اول در قسمتهایی از داستان با تغییر لحن بعضی شخصیتها مواجه شود که بیهیچ دلیل خاصی دچار لهجه میشوند (دژبان بزرگه یا کارگر معدن) اما با عمیقشدن و نفوذ در لایههای زیرین اثر و دریافت کلیت و جزئیات شخصیتها، به خشونت نمادینی در بینامتنیت داستان پِی میبرد که حتی زبان شخصیتها را هم تغییر داده است و درمییابد که تغییر لحنها یا پراکندهگوییها و دیالوگهای طولانی در رمان کاملاً تعمدی و بعضاً پارودیک بوده است.
یکی از نکتههای قابل توجه در داستان، تلفیق زمانهای مختلف به موازات نحوۀ روایتِ داستان است که نویسنده این امکان را فراهم کرده مخاطب در پارهای از موقعیتها، زمانهایی غیر از زمان روایت داستان _قاجار _ را تصور کند. او در توصیف و پرداختِ زمان نشان میدهد که چگونه زمانها جایگزین هم شدهاند و گذشته و حال در هم آمیختهاند؛ در توصیف و پرداخت مکان نیز، مکان هر لحظه در جایی بروز مییابد و پیچیده و مبهم میشود. شاید نویسنده با این کار قصد داشته تفاوت موقعیتی را، یا ادامۀ موقعیتی مشابه را در دو زمان مختلف نشان دهد و یا مفهومی را روشن کند و همچنین خواننده را به درکی متفاوت از شرایط شخصیتها برساند که در این کار موفق بوده است. کیفیت روانی و اخلاقی شخصیتها در عمل و آنچه میگویند و انجام میدهد کاملاً وجود دارد. شلر در کوچ شامار یک شخصیت خاموش است، و ناتوان از بازنمایی خود و جهانش. تنها میم. خورشید را به یاد میآورد که استاد تنبورش بوده، و زیر آوار زلزله مدفون شده. او همانند رنگینکمان، لحظهای هست و دیگر نیست. وجود درخت وقواق در حیاط کمپ هرچند عجیب است اما با درج جملههایی نظیر: هنوز هیچ رسانهای از وجود این درخت خبردار نشده/ صاحب کمپ بازگان بوده، نهال درخت وقواق را از جزیرهای در قصههای هزارویک شب آورده آن را با دستهای خودش در باغچه کاشته/ دژبان بزرگه یک برگ از درخت وقواق کنده بود، داشت میجوید و… به باورپذیریِ آن کمک بسیاری کرده است و درخت وقواق را به عنوان یک شخصیتِ نمادین در داستان جا انداخته است. مطالعۀ آثار فرهاد گوران (نفس تنگی و کوچ شامار) نشانیهایی را در چشم خواننده برجسته میسازد. ایجاد ابهام در روایت و تخیل مدرن و فانتاستیک در آثار او و همینطور ترکیب تخیل و استعاره و ابهام، خواننده را در محورِ جانشینی با استعاره به معنای مدرن و ابهام و گشودگی متن روبهرو کرده است.
کمپنجات، مکان مواجهه با اضمحلال روح و تن آدمهای مسخ شدهای است که حتی پس از طی دورۀ پاکی و نجات، رستگار نمیشوند و به چرخۀ مصرف مواد و متادون باز میگردند.
کوچ شامار روایت غمبار انباشتی از انسانهایی با رنجهای بسیار، در فضایی نمادین و مملو از بیچارگی، کرمزدگی و دود است. انسانهایی رو به زوال که گرفتار تخدیر و تحقیرند و در تعفن و تنزلی استعاری غرق شدهاند. شامار، راه آزادی را در رهایی از هرآنچه رنگ تعلق دارد، از تن و پیرهن و پوست و جسم و قالبهای فکری، میجوید و در نهایت برای رهایی از این قالبهای ذهنی و جسمی و زبانی با اسبی که در رمان مفهومی استعاری یافته از دروازۀ «کمپنجات» میگذرد و میگریزد.
ادبیات اقلیت ـ ۱۸ اسفند ۱۳۹۸