تنهایی (غصه بسن) / ترانه ای از ابراهیم منصفی
شعر ـ ترانه ای از ابراهیم منصفی، شاعر و هنرمند اهل هرمزگان با معنای واژگان و جملات به گویش فارسی معیار:
.
اِی دل دِگَه غُصَّه بَسِن
ای دل دیگر غصه بس است
تا زندَه ای دِل بی کَسِن
تا زندهای دیگر دلت بیکس و تنهاست
هَر کَه گِرفتار خوشِن
هر کسی گرفتار خودش است
یارُن وا دادِت نارَسِن
یاران به دادت نمیرسند.
حالا دِگه مِثل قدیم
حالا دیگر مثل قدیم
دِل وا دِلُن راهی شُنی
دل به دلها راه ندارد
تَهنا تو اِی کِه عاشِقِی
تنها تویی که عاشقی
مَعنای نِفْرَت نادُنی
معنای نفرت را نمیدانی.
بشنوید:
وَختی کِه شُمْزَه سالِتَه
وقتی که شانزده سالت بود
آمیس و دنیا مالتَه
آمیس و دنیا مال تو بود
بَسْ که شواستَه خاطِرت
از بس که خاطرت را میخواست
خوب و بدِ اَحوالِتَه
خوشی و ناخوشی تو شده بود
حالا تو مُندِی وا غمِت
حالا تو ماندهی با غمت
وا غُصَّه اُن و ماتمِت
با غصه و ماتمت
بی اِنتِظار دیدِنِش
بدون انتظار دیدن او
وا باد اَرفتِن عالَمِت
دنیای تو دارد بر باد میرود
عُمْر گذشتَه پَس نِتا
عمر گذشته برنمیگردد
چاره ی دَردِت غُصَّه نین
چارهی درد تو غصه خوردن نیست
دِلِت سیا، مُودِت سَفید
دلت سیاه و موهایت سفید شد
دِلتَنگ اَزی بشْتِر مَنین
از این بیشتر دلتنگ منشین
وا سرنِوشتِت لِج مَکُ
با سرنوشت خودت لج نکن
هَر چه شَوا بَشِت اَبوت
هرچه قرار است بشود، میشود
بشْتِر گَنوغی دَر مَیا
بیش از این دیوانگی نکن
گازی مَکُ وا آبُروت
با آبرویت بازی نکن