تهران، دیستوپیا / یادداشتی از پویان مکاری دربارۀ کتاب خدایان شهری و اشباح پرسهزننده

ادبیات اقلیت ـ یادداشتی از پویان مکاری دربارۀ رمان خدایان شهری و اشباح پرسهزننده نوشتۀ محمد زارعی:
آیزاک آسیموف، در “سریال روبات”، مجموعهای از ۳۸ داستان کوتاه و ۵ رمان مسیری را آغاز کرد که ادامه آن به خلق ژانری منجر شد که بعدها به “نوآر علمی-تخیلی” یا “تِک نویر” شهرت یافت. دنیایی محبوب در بین اهالی سینما و ادبیات و پرکاربرد در هالیوود. در این دنیا از فضا و شخصیتهای تیره و تار (مهمترین ویژگی ژانر نوآر) استفاده میشود تا در بستر داستانی علمی-تخیلی یک دیستوپیا خلق شود. دیستوپیایی که در برابر یوتوپیای رؤیایی قرار میگیرد تا خصائل ضدانسانی را در برابر خصائل انسانی قرار بدهد. تقابلی مدرن از خیر و شر با استفاده عنصر تکنولوژی به عنوان منشأ اصلی به وجود آمدن فضایی تاریک، رعبآور و البته دراماتیک.
این ژانر بیشتر در سینما مورد استقبال قرار گرفت و تا امروز تغییرات زیادی به خود دیده. از “آلفا ویل”، ساخته ژان لوک گدار ۱۹۶۰، که اولین فیلم سینمایی در این ژانر شناخته میشود تا “بلید رانر” و سری فیلمها و انیمیشینهای “ماتریکس” میتوان تغییرات زیادی را مشاهده کرد اما همه داستانهایی را روایت میکنند که در آن دنیای علمی-تخیلی در ساخت فضای تاریک فیلم نقش اساسی دارند.
داستانهایی این چنین تلاش میکنند در فضای به وجود آمده به سؤالات همیشگی بشر بپردازند، مانند چگونگی خلق دنیا، جبر و اختیار، ماهیت وجودی انسان و … البته در این میان تمام این آثار نقدی جدی به سیستم سیاسی و اجتماعی نیز دارند و همواره تلاش میکنند سیستم به عنوان عنصری ناقص یا پلید در برابر انسانیت خودنمایی کند.
رمان “خدایان شهری و اشباح پرسهزننده”، نوشته محمد زارعی، نمونهای از این تلاش در ادبیات ایران است. همین نکته این رمان را از رمانهای فعلی در بازار کتاب متمایز میکند. نتیجه توجه به ژانری جذاب و قصهگو باعث شده که این رمان بتواند خواننده را تا آخرین لحظات همراه خود کند. نویسنده اثر با آشنایی کامل به این ژانر به خوبی از پس خلق چنین فضایی بر آمده. فضا و شخصیتهای تیره و تاری که همه در راستای ساخت دنیای تلخ نوآر به کار گرفته شدهاند. تلاشی برای خلق دیستوپیا در تهران امروز. تهران امروز که حقیقتاً ظرفیت و واقعیتهای زیادی دارد تا دستمایه چنین دنیایی شود. همه تهران به شکلی در حال ویرانی است، شمال و جنوبش هم فرقی ندارد، همه مانند آثار ژان پیر ملویل سیاهاند. “در خشکیهای متروک حاشیه شهر، پایین چشمهعلی یا ابنبابویه، جزیرههای متروک، جایی که باکلاسترین و معمولیترین مغازهاش در طول روز تعمیرگاه تریلی بود، سرعتم را کم کردم. هرچه عبور و مرور ماشینها و چراغهای کنار خیابان کمتر باشد، خاکستریهای کمتری توی دل سیاهی دیده میشود. سطحهایی از آسفالت سیاه، سیمان تیره و سنگ سیاه و ایرانیتهای خاکستری.”
در چنین فضایی “خدایان شهری …”، به سبک بسیاری از رمانهای این ژانر، با مرگ چند نفر آغاز میشود تا دریچهای باشد برای کشف “سیستم”. راوی، شخصیت اصلی داستان با مرگ دوستان و نزدیکانش دست و پنجه نرم میکند و سایههای مرگ، “عالیجنابان مرگ” دست از سر او بر نمیدارند و او هم به وجودشان عادت کرده و خو گرفته، مثل سیاهی تهران. اما سایه مرگ باز هم قرار است گستردهتر شود و برای شخصیت اصلی مشخص میشود که ترسی غیر معمول در بین اطرافیان وجود دارد و در نتیجه مرگها هم نه تنها طبیعی نبوده بلکه سیستم عامل اصلی این مرگهاست. رمان محمد زارعی با وجود شروع سادهاش در فرم، روایت ساده راوی از مرگ اطرافیانش، همراه با داستان کمکم هیولای درونش را نمایان میکند. همزمان با شروع خط اصلی داستان و بیرون زدن نوک کوه یخ، داستان هم ریتم تندتری پیدا میکند و ماجراها با سرعت بیشتری از برابر چشمان خواننده میگذرند. سیستم در ابتدا برای به واقعیت پیوستن رویای انسانها طراحی شده (یوتوپیا)، “همینجا که ما الان نشستیم دفتر حسین بود. رو همین صندلی مینشست. اولش نامه میداد یا توی همین اینترنت میگفت از آرزوهاتون عکس میگیریم، یعنی هر آرزویی دارید بگین، عکسش را درست میکنیم بهتون میدیم. بعد کار پیشرفت کرد، خواستند عکس را تبدیل کنیم به واقعی.” اما به مرور زمان رویاهای انسانی به کابوسهایی جمعی تبدیل میشوند و سیستم در برابر انسان شهری قرار میگیرد، (دیستوپیا)؛ “… اینجا شد شرکت. برنامه را پخش کرد. یا نه، فروخت. بعد برنامه شد سیستم. از دست حسین در رفت. از دست همه دررفت.”
سیستم یا نرمافزاری که توسط خود انسان طراحی شده حال با قدرت گرفتنش فضایی از رعب و وحشت را میان مردم تهران رقم میزند، فضایی که در آن حتی افراد تحت کنترل سیستم جرات ندارند در موردش صحبت کنند چه برسد به سرپیچی از دستورات و البته مقابله با آن. این طرح یادآور بسیاری از فیلمهای معروف چند دهه گذشته سینما است، مجموعه فیلمهای “ترمیناتور”و فیلم “من، روبات” نمونههایی از این دست هستند. آثاری که در آن یک برنامه کامپیوتری با گسترش تسلط خود بر سر شهر تلاش میکند کنترل آدمها را به دست بگیرد.
قطعاً همراهی با شخصیتی احساساتی، درونگرا و البته بذلهگو که میخواهد در برابر نیرویی تکنولوژیک و البته شیطانی بایستد برای هر خوانندهای جذاب است، شخصیتی که همزمان با تلاش برای نجات مردم تهران از دست نیرویی شر، به فکر “کهربایی” و عاقبت اوست. این ویژگی عماد، شخصیت اصلی داستان یعنی بذلهگویی حتی در سختترین شرایط یکی از ویژگیهای اصلی رمان است. طنزی شفاهی که میتواند با بازی با کلمات از تهی بودن واقعیت و مخدوش بودن آن پرده بردارد. به خصوص شوخیهای شخصیت با دوستش “حافظ” بیشتر از همه در میان دیالوگها خودنمایی میکند. شاید طعنهای به آثار برادران مکدونا و برادران کوئن، پرچمداران ژانری دیگر که اتفاقاً همخانواده ژانر مورد بحث ماست، “نئو نوآر”.
“ای مرد سوار، عمادالدین پیکول، چه شد که بر این بیابان فرود آمدی؟”
“راهزنان اسب و اثاثم را گرفتند. چیکار کنم چیکار نکنم، تصمیم بر آن گرفتم که به سرای بیابانگردی پناه بیاورم که بعداً معلوم میشود رییس راهزنهاست.”
بر اساس همین ژانر است که رمان با گرهگشاییهای تدریجی پیش میرود. روندی که از شناخت سیستم آغاز میشود و به چگونگی پیدایش، عملکردش و البته پیدا کردن ویژگیهای اصلی سلطه سیستم منجر میشود. سلطهای که هیچ خلل و فرجی در آن نمیتوان یافت و تنها باید دل به دریا زد تا شاید بتوان به نوعی آن را شکست داد. گویی عماد از همان ابتدا انتخاب شده که در روز موعود (بخوانید روز داوری) به عنوان رهبر وارد مبارزه با سیستم شود. مانند شخصیت جان کانر در ترمیناتور یا نئو در ماتریکس، عماد در “خدایان شهری” باید با سرنوشتش روبرو شود. او نه تنها آماده نیست بلکه نمیداند باید از کجا شروع کند. تنها میداند که باید جلوی سیستم را بگیرد و مبارزه با سیستم را رهبری کند و البته معلوم نیست در آن پیروز خواهد شد یا نه. او باید “بماند” چون به قول خودش “فعلاً این تصمیم را گرفته”. البته همین ماند و مبارزه کردن است که برخورد نهایی را پدید میآورد و ماجرا را به سرانجام میرساند. سرانجامی که با ضربه نهاییاش گره اصلی ماجرا را باز کند و نتیجه روز داوری را مشخص کند.
پویان مکاری
* این یادداشت پیش از این در شمارۀ ۴۸ مجلۀ تجربه (بهمن ۹۵) منتشر شده است.
ادبیات اقلیت / ۹ اردیبهشت ۱۳۹۶
