بزرگ‌ترها و بچه‌ها؛ تقابل دو گفتمان در داستان آقا جولو نوشته‌ی ناصر تقوایی Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ نفیسه مرادی: داستانِ کوتاهِ آقاجولو، از نخستین آثار منتشر شده‌ی ناصر تقوایی، روایت زندگی مردی ایتالیایی به نام مهندس جولیو در بندر لنگه است. در ا ادبیات اقلیت ـ نفیسه مرادی: داستانِ کوتاهِ آقاجولو، از نخستین آثار منتشر شده‌ی ناصر تقوایی، روایت زندگی مردی ایتالیایی به نام مهندس جولیو در بندر لنگه است. در ا Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » پل‌ها » بزرگ‌ترها و بچه‌ها؛ تقابل دو گفتمان در داستان آقا جولو نوشته‌ی ناصر تقوایی

بزرگ‌ترها و بچه‌ها؛ تقابل دو گفتمان در داستان آقا جولو نوشته‌ی ناصر تقوایی

بزرگ‌ترها و بچه‌ها؛ تقابل دو گفتمان در داستان آقا جولو نوشته‌ی ناصر تقوایی

ادبیات اقلیت ـ نفیسه مرادی: داستانِ کوتاهِ آقاجولو، از نخستین آثار منتشر شده‌ی ناصر تقوایی، روایت زندگی مردی ایتالیایی به نام مهندس جولیو در بندر لنگه است. در این داستان از همان آغازِ روایت، تقابل میان مردم بندر و آقا جولو نشان داده می‌شود. مردم شیشه‌های خانه‌ی جولو را با سنگ شکسته‌اند. دلیل ورود آقاجولو که در آغازِ داستان، مهندس جولیو نامیده می‌شود به بندر لنگه به طور مشخص بیان نمی‌شود اما از عملکردِ او چنین به نظر می‌رسد که او به دنبال کسب منفعتی در آنجاست. داستان به شرحِ تلاش‌های جولو برای کسب موفقیت تجاری می‌پردازد و شکست او را به تصویر می‌کشد. مهندس جولیو، که از ایتالیا و از راه آب به بندر آمده و ماندگار شده، شرق را، که در اینجا شامل بندر لنگه، موقعیت جغرافیایی و مکانی آن، منابع طبیعی آن و مردمان آن می‌شود، ابژه‌ای می‌داند که می‌تواند آن را تحت هدایت و کنترل خود درآورد و از این طریق به آن اهداف مالی‌ که در ذهن خود دارد برسد.

مواجهه‌ی مردم بندر با جولیو دو سویه دارد؛ مواجهه با تجدد و مواجهه با دیگری. یک وجه تقابل میان شرق/ غرب در داستانِ آقاجولو، در واقع تقابلی است که زندگی سنتی مردم بومی با مدرنیته و تجدد دارد. یکی از درونمایه‌های اصلی داستان اشاره به مضرات روی آوردن به مظاهر مدرن در یک جامعه‌ی سنتی است که بر تقابل شرق (بندر لنگه)/ غرب (آقاجولو) منطبق شده است.

جولو که در شغل‌های مختلف ناموفق بوده به یک شغل جدید می‌اندیشد. عکس گرفتن از زن‌ها و فرستادن به آن سوی آب‌ها. آنچه به شکستن شیشه‌های خانه‌ی جولو می‌انجامد نیز همین شغل است. اما رفتن جولو به این سمت به خاطر طرد شدن از سوی بومیان و دیگری انگاشته شدن هم هست.  مرد ایتالیایی هر قدر برای نزدیک شدن به مردم بومی و کسب منفعت از طریق آنان تلاش می‌کند، به همان میزان از جانب مردم طرد می‌شود و از طرف دیگر، او در پیوند با قدرت محلی، کدخدا، قرار دارد.

جولو از دنیایی دیگر  وارد بافت سنتی و بومی محیط بندر شده است و هر عملکرد او منجر به ایجاد تغییری در بافت سنتی زندگی مردم بندر می‌شود؛ تغییراتی که توسط این جامعه‌ی سنتی پذیرفته نمی‌شوند. کنش آقاجولو در داستان، در راستای تحمیلِ عناصر زندگی مدرن به مردم بندر لنگه است. تحمیلی که در نهایت به طرد می‌انجامد.

در پایان داستان، دلو راهی بازار است که جیپ ماشی‌رنگی را می‌بیند که بچه‌ها برای تماشایش حلقه زده‌اند، چند ژاندارم از جیپ پیاده شده و به خانه‌ی کدخدا رفته‌اند. بعد بچه‌ها می‌بینند که به دست‌های آقاجولو دستبند زده‌اند و دو ژاندارم او را نگه داشته‌اند. مردها از او روی می‌‌گرداندند. او به طرف بچه‌ها می‌آید، دست به سر دلو می‌کشد و با نگاهش به جیب پیرهنش اشاره می‌کند، دلو می‌فهمد که باید عکس را بردارد، آن را برمی‌دارد و در یقه‌اش پنهان می‌کند. در این آخرین لحظات که او هم‌چنان در تقابل با مردم بندر است، تنها بچه‌ها هستند که هم‌چنان با او دوست هستند و به فکرِ کمک کردن به او هستند. «سرگروهبان با دو تا ژاندارم دیگر از خانه درآمدند، بسته‌ی اسباب‌ها دست ژاندارم‌ها بود. بچه‌ها به چشم‌های سرگروهبان نمی‌شد نگاه کنند، نگاهشان روی سبیلش می‌ماند. به کدخدا گفت: «ننه‌سگ هر جا بساطشو علم می‌کنه هر مدرکی رو از بین می‌بره.» بعد با خشم برگشت طرف آقاجولو که می‌خندید، دستش بالا رفت و بچه‌ها چشم‌ها را بستند، در تاریکی صدای سیلی را شنیدند.»

هرچند بچه‌ها به بردن آقاجولو اعتراض می‌کنند (شما نمی‌تونین، ما نمی‌ذاریم ببرینش)، اما آقاجولو را سوار بر جیپ می‌برند. دو نفر از اهالی بندر بعد از رفتن جیپ درباره‌ی آقاجولو این‌گونه اظهار نظر می‌کنند؛ کد‌خدا گفت: «این دیگه کی بود؟»، میرزاحسن گفت: «جونور عجیبی بود.»

در داستانِ آقاجولو، دو گفتمان را به موازات هم در داستان می‌توان تشخیص داد. یکی از این گفتمان‌ها گفتمان غرب‌ستیز است که بر پایه‌ی روابط میان آقاجولو و مردم بندر (مردها به سرکردگی میرزاحسن، دختر میرزاحسن و دختر کدخدا) شکل می‌گیرد و این روابط بر اساس تضاد و تقابل در رفتارها و عملکردها شکل می‌گیرد. یک سرِ این روابط مردی ایتالیایی‌ست (غرب) و یک سرِ آن، مردمان بندر لنگه (شرق) هستند و این روابط به گونه‌ای شکل می‌گیرد (به خصوص در مواجهه با زن‌ها) که در طی روایتِ میان این دو گروه (آقاجولو و مردم)، آقاجولو، سوژه‌ی قدرت واقع می‌شود و مردمان بومی بندر، ابژه. در پایان داستان، آقاجولو توسط ژاندارم‌ها به خاطر تهیه و فرستادن عکس‌هایی به آن‌ سوی آب‌ها دستگیر می‌شود و در واقع مغلوب می‌شود و خود تبدیل به ابژه می‌شود. این‌گونه نمایش چهره‌ی غرب در برابر شرق؛ که در مورد آقاجولو در داستان می‌بینیم، که تنها به فکر کسب درآمد و رسیدن به سود و منفعتی از راه استفاده از منابع طبیعی و یا نیروی کار شرق است، بر زن‌ها اِعمال قدرت و از آن‌ها سوء استفاده می‌کند و به لحاظ اخلاقی (طبق تعاریف عرفی در زندگی سنتی مردم شرق) فاسد است؛ نمایشی است که در چهارچوب گفتمانِ غرب‌ستیز می‌گنجد.

اما رابطه‌ی میان بچه‌ها و آقاجولو، خارج از این گفتمان قرار دارد. آن‌ها به تفاوت‌های هم کاری ندارند و روابط و برخوردهای بین آن‌ها بر مبنای تفاوت‌ها شکل نمی‌گیرد، حتی تفاوت زبان هم در رابطه‌ی میان آن‌ها (آقاجولو و بچه‌ها) مطرح نیست. او برای بچه‌ها به زبانی که نمی‌فهمند (ایتالیایی) آواز می‌خواند. او هم زبان بچه‌ها را نمی‌فهمد. بچه‌ها در تمام روایت، دوست و حامی آقاجولو هستند حتی هنگامی که او توسط ژاندارم‌ها دستگیر می‌شود. رابطه‌ی میان بچه‌ها و آقاجولو که در تمامی داستان منسجم و بر یک مبنای ثابت، مبنای دوستی است را می‌توان در گفتمان دیگری دید که برشی با گفتمانِ غرب‌ستیز برقرار می‌کند؛ برشی که به دلیل شکستن تقابل دو تاییِ غربی/ شرقی (دیگری/ خودی) و شکل‌گیری رابطه‌ای ورای تفاوت‌های زبانی، ملی و غیره، گرایش‌هایی از گفتمان پسااستعماری را در آن می‌توان دید. طرح کلی این گفتمان به ایده‌ی هیبریدیته‌ی هومی‌بابا نزدیک است؛ بابا معتقد است که برای پایان دادن به نزاع‌هایی که بر مبنای تفاوت‌ها شکل می‌گیرد، می‌توان به جای واکنش انفعالی جامعه‌ی استعمارزده و یا برعکس، واکنشِ خشونت‌آمیز آن، به روش‌هایی برای درآمیختگی فرهنگی دو گروه اندیشید و از منظری متفاوت به ماجرا نگاه کرد.

آشنایی آقاجولو با بچه‌ها به واسطه‌ی شغل تاکسی‌رانی او شکل می‌گیرد. مواجهه‌ی بچه‌ها با آقاجولو، متفاوت از مواجهه‌ی دیگران و در ابتدا نوعی شیفتگی به موجود ناشناخته و علاقه برای شناخت او و ارتباط با او به نظر می‌رسد؛ این نوع نگاه خیلی زود منجر به ایجاد رابطه‌ای دوستانه بین آقاجولو و بچه‌ها می‌شود؛ «آقای جولیو هر وقت مسافر نداشت، بچه‌ها را سوار می‌کرد و براشان آواز می‌خواند. زبانشان را می‌پرسید و داشت یاد می‌گرفت، گرچه بی هیچ حرفی او و بچه‌ها زبان همدیگر را می‌فهمیدند. آوازهاشان را خوب یاد نگرفته بود و بیشتر ایتالیایی می‌خواند. بچه‌ها نمی‌فهمیدند خوب می‌خواند یا نه. بعضی‌ها ادا در می‌آوردند و چند تایی سر می‌جنباندند، یعنی خوب می‌خواند.» بچه‌ها از ابتدا جولیو را در جایگاه فاعلیت سوژه‌ی قدرت نمی‌بینند و او نیز در ارتباط با بچه‌ها هرگز رابطه‌ای بر مبنای قدرت ایجاد نمی‌کند؛ نوعِ نگاه بچه‌ها به غرب، که آن را در پیوندی ذاتی با قدرت نمی‌بینند، در تعیین نوع رابطه‌ی میان آن‌ها مؤثر است و یادآور هشداری از جانب ادوارد سعید است که؛ «یک واقعیت فرهنگی را هرگز نباید از نظر دور داشت و آن این است که، من شخصا در امر شرقی شدن و یا شرقی بودنِ خویش مشارکت داشته‌ام.»

تنها دوستان جولیو که با آن‌ها اوقات بیکاری‌اش را تفریح می‌کرد، بچه‌ها بودند. او پیوند نزدیکی با بچه‌ها برقرار کرده بود. «بچه‌ها او را همان‌جوری که بود می‌خواستند باشد و بماند. بزرگ‌ترها به سادگی بچه‌ها قبولش نداشتند، به او تهمت می‌زدند و آخر سر هم تسلیمش می‌شدند. بچه‌ها هر بار سر کار آینده‌ی او شرط می‌بستند و همه‌چیز را حدس می‌زدند.»

این‌که بچه‌ها او را همان‌جوری که بود می‌خواستند، گویای این است که آن‌ها به تفاوت‌های خودشان با آقاجولو توجهی نداشتند و رابطه‌ی آن‌ها با آقاجولو بر مبنای توجه و تمرکز بر تفاوت‌ها شکل نگرفته بود، درست برعکس رابطه‌ی او با دیگر اهالی بندر.

برخی از منابع:

تقوایی، ناصر. ۱۳۸۶، «داستانِ آقاجولو»، رودکی، نیمه‌ی اول اردیبهشت، شمارۀ ۱۴، صفحات ۳۸-۵۱.

سعید، ادوارد (۱۳۹۰) شرق‌شناسی، ترجمه‌ی لطفعلی خنجی، چاپ دوم، تهران: امیرکبیر.

Bhabha, Homi.K, The Location of Culture, Routledge: London 1994.

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا