حسهای کوچک (مقالاتی دربارۀ داستانک) ـ ۳
مجموعهمقالات «حسهای کوچک» ـ ۳
نسبت “ماشه” در داستانک: داستانک مکانمحور
نویسنده: بروس هالند راجرز
مترجم: حسام جنانی
عناصر یک داستان خوب چه هستند؟ شخصیت حتماً باید باشد ولو شخصیتی غیرعادی مانند یک صندلی. شخصیت همچنین باید کاری انجام بدهد حتی اگر این کار مانند فکر کردن در سکوت انجام گیرد. احتمالاً یک صندلی جاندار کار زیادی نمیتواند انجام بدهد، جز اینکه منتظر بماند و در مورد افرادی فکر کند که رویش مینشینند.
کُنش، حتی کنشی که مانند نشستن و فکر کردن ساکن باشد نیاز به یک صحنه دارد، یعنی محلی که کنش حادث میشود. حتی اگر نویسنده این محل را حذف کند، خواننده آن را برای خود خواهد ساخت. به خواننده کنش و کنشگر بدهید و او مکانی برای این دو تصور خواهد کرد. سرانجام اینکه، داستان خوب باید نکتهای دربرداشته باشد. این نکته ممکن است آنقدر ظریف باشد که خواننده نتواند آن را بیان کند، اما اگر خواننده نتواند هیچ نکتهای در داستان بیابد، آنگاه داستان بیمعنی به نظر خواهد رسید.
نمیگویم که هر داستانی به این عناصر نیاز دارد. بخشی از جاذبۀ داستاننویسی تجربی در حذف چیزهایی است که هر داستانی «باید داشته باشد» و نیز در یافتن شیوههایی برای خشنود کردن و راضی نگه داشتن خواننده. اما برای اکثر داستانها، فرمول برنده شخصیتی است که در زمینۀ داستان دست به کنش میزند تا رویدادها را به شکلی رقم بزند که خواننده بگوید «ها!» یا «آها!»
مکان، ایده، شخصیت، حادثه
هنگامی که ساختار داستانتان را شکل میدهید به عناصر مکان، ایده، شخصیت، و حادثه دقت کنید. «اورسون اسکات کارد»[۱] اظهار میدارد که تمام داستانها میبایست این چهار عنصر را داشته باشند، اما برخی داستانها، با نسبتهای متفاوت، تأکید بیشتری روی برخی از آنها دارند. اگرچه ترتیب مزبور طبیعیترین نظم موجود برای سخن گفتن در باب چگونگی خلق داستان نیست، اما میتوان با استفاده از آن کلمۀ اختصاری سادهای به وجود آورد: ماشه
کارد تناسب بین این عناصر را «نسبت ماشه» مینامد. نسبت ماشۀ داستانی که بیشتر در مورد «مکان» و «حوادث» اتفاق افتاده در آن است، ۴:۱:۱:۴ خواهد بود. قصد چنین داستانی این است که تجربۀ مکان و حوادث خاصی را که در آن اتفاق میافتد، به خواننده بدهد. شخصیتهای داستان ممکن است از نوع قراردادی باشند. جزئیات مربوط به آنها مهم نیستند. بنابراین، تنها یک چهارم توجهی را که به مکان و حادثه داده میشود، به خود اختصاص میدهند.
جنبههای مهم در فهم نسبت مزبور این است که معمولاً یک عنصر از عناصر چهارگانه در داستان غالب است و دیگر اینکه هیچگاه نمیتوان این نسبت را به همان دقت و خلوصی که اعداد ارایه میکنند در داستان یافت. هیچکس نمینشیند تا داستانی با نسبت ۵:۳:۱:۲ بنویسد یا داستانی با نسبت ۴:۱:۱:۱. اما میتوانیم داستانی بنویسیم که هدفش خشنود کردن خوانندهای است که داستان را برای مکان آن میخواند یا برای شخصیتهایش.
پیشنهاد میکنم ایدههای کارد دربارۀ نسبت ماشه را در کتابهای او، شخصیت و زاویۀ دید[۲] و چطور داستان علمی تخیلی و فانتزی بنویسیم[۳] مطالعه کنید. در این مقاله و در سه مقالۀ آینده، این مسئله را بررسی خواهم کرد که چگونه تأکید بر هر کدام از عناصر ماشه میتواند برای خلق داستانک استفاده شود.
کارد اظهار میدارد که داستانهای مکانمحور (که آنها را داستانهای ۴:۱:۱:۱ مینامیم) در ژانر علمی – تخیلی و فانتزی رایجاند. اگر تمرکز عمدۀ یک داستان فرستادن خوانندگان به سفری در مکانی تخیلی باشد، منطقیترین شیوۀ روایت چنین داستانی این است که آن را با شخصیتی که در دنیای معمولیِ خواننده است، شروع کنیم و سپس آن شخصیت را به دنیای تخیلی ببریم تا به اطراف برود و همۀ چیزهای جالب توجه را ببیند و دوباره به دنیای معمولی خوانندگان برگردد.
داستان مکانمحور معادل ادبی توریسم است و لذت اصلی برای خواننده تجربۀ دنیایی تخیلی است. شخصیتهای تماماً رشدیافته یا طراحی پرجزئیات، توجه خواننده را از ستارۀ اصلی داستان، یعنی مکان، منحرف میکند.
البته لذت ورود به دنیایی جالب مختص داستان علمی تخیلی یا فانتزی نیست. مثلاً جاذبۀ برخی از داستانهای تاریخی در این است که به خواننده تجربۀ زندگی در وین قرن هجدم را بدهد. برخی داستانهای ادبی نیز به خواننده نشان میدهند که هنرمند موسیقی جاز بودن یا زندگی در میان موسیقیدانان این سبک در نیویورک چگونه خواهد بود.
داستان مکانمحور به اتمام نمیرسد مگر زمانی که خواننده حسی از مکان را دریافت کرده باشد و اگر مکان مزبور وین قرن هجدم باشد، آفرینش آن در داستانی کوتاه مشکل خواهد بود. ممکن است برای آن نیازمند نوشتن یک رمان باشیم.
نوشتن در مورد مکان به معنای تعریف یک فضاست و هرچه این فضا بزرگتر باشد، نویسنده کلمات بیشتری نیاز دارد تا به خواننده گردشی رضایتبخش اهدا کند. عکس این مطلب نیز صادق است. اگر فضا کوچک باشد، آنگاه ممکن است نویسنده بتواند عصارۀ آن را در یک یا دو صفحه به خوانندگان انتقال دهد. بنابراین، در داستانک ممکن است به جای تجربۀ وین قرن هجدم اتاق زیر شیروانی یک آپارتمان در این شهر به تصویر کشیده شود که تعدادی دانشجو در آن زندگی میکنند.
همانطور که کارد اشاره میکند، مکان همواره در مورد فضایی مادی نیست و ممکن است در مورد زمینۀ اجتماعی یا فرهنگی یک داستان نیز باشد. رمانی که در مورد آدم فضاییهاست، نهتنها شکل خانههای آنها، بلکه شیوۀ محبتروزی و سبک موسیقی خاص آنها را نیز نشان میدهد.
ممکن است برای نشان دادن فرهنگ این دنیا، نوشتن یک رمان نیاز باشد، اما فرهنگ یک باشگاه کتابخوانی یا گروهی موتورسیکلتسوار چیزی است که شاید نویسنده بتواند در هزار کلمه منتقل کند. شاید نتوان کلیت فرهنگیِ جهانی فضایی را در تعداد کمی از صفحات انتقال داد، اما یک تکسنت یا مجموعۀ کوچکی از عادات ممکن است مناسب داستانک باشد. مثلاً داستانی که مراسم تدفین غولها را نشان میدهد چطور است؟ و یا اینکه چرا آنها مردگان خود را طوری در گور میگذاشتند که سرهایشان رو به پایین و پاهایشان رو به آسمان باشد؟
در داستانک میتوان زمینهای را که کارد برای داستانهای طولانیتر (مسافرت به مکانهای جدید، اکتشاف و بازگشت) پیشنهاد میکند با حذف انتقالها کوتاهتر کرد. در چنین داستانی باید از قلب وقایع شروع کرد و به جای گردش رفتن با فردی ناآشنا به مکان، میتوان به کسی که اهل مکان مورد نظر است اجازه داد تا آن را برای خواننده تشریح کند.
برای این بخش، داستانک «خانه جدیدمان و دردسرهایش» انتخاب شده است. این داستانک نسخهای اغراقآمیز از شرایط زندگی خودم در لندن است. شخصیتها رشدنیافتهاند. کنش داستان نیز ساده و تکراری است. همان رویدادها دوباره و دوباره تکرار میشوند. بنابراین، شرایط بدتر میشود بدون آنکه کسی برای حل کردن مشکلات کاری انجام بدهد. ایدۀ داستانی (البته آنطور که من میبینم) به عنوان مشخصهای از مکان و مردمی که در آنجا زندگی میکنند، بیان میشود. مکان در اینجا عنصر کنترلکننده است و به محض آنکه تصویر ساختمان و گرایشهای مشترک ساکنانش به خواننده تحویل داده میشود، کار داستان به اتمام میرسد.
اگر برای نوشتن داستانک مکانمحور به دنبال ایدهاید، اندرز من به شما این است که به فضاها، گروهها، یا رسومات و عادتهای کوچک توجه کنید. مثلاً داستان مسافران دو ردیف آخر اتوبوس شمارۀ ۵۴، یا داستان سه مرد سیگاری که هر روز در یک وقت مشخص دور هم جمع میشوند، یا سنت پاگشایی برای پادوهای یک رستوران که از زمان افتتاح آن در ۲۹ سال گذشته تغییری نکرده است.
***
خانۀ جدیدمان و دردسرهایش
اول، پیچهای از علفهای هرز که مثلاً حیاط خلوتمان است. هیچ کداممان صاحبخانه نیستیم. نه ما، نه اندی و تامی در طبقۀ بالا، و نه انریکو در طبقۀ پایین. انریکو میگوید: «اونا باید یه باغبون بفرستن اینجا» و ما موافقت میکنیم که بله، این آنها، هر کسی که هستند، باید یک باغبان بفرستند.
دوم، گربۀ سیاه و سفید که دم در مدام ضجه میزند. تامی میگوید: «این مادهگربه قبل از اینکه آپارتمانتون رو بخرین، اونجا زندگی میکرد. گمونم رهاش کردن و رفتن.»
سوم، سرعت ماشینهایی که دور فلکه میچرخند. آنها باید کاری برای آرام کردن رفتوآمد انجام بدهند.
چهارم، تولههای گربۀ سیاه و سفید. چرا گربه عقیم نشده بود؟ باید عقیمش میکردند.
پنجم، تولههای تولهها که خیلی زود و به تعداد زیاد سروکلهشان پیدا میشود و از در و دیوار خانه بالا و پایین میروند. شبها در جنگل حیاط خلوتمان شکار میکنند. روزها، ضجهزنان جلو در را شلوغ میکنند. از مغازۀ محله برایشان غذای گربه میخریم تا متقاعدشان کنیم که وقتی در را باز میکنیم، به داخل خانه هجوم نیاورند.
ششم، تولههای بیشتر.
هفتم، تصادفهای فلکه. دوباره و دوباره رانندگان زخمی راه خود را از میان گربهها و تولهها باز میکنند تا زنگ در را بزنند. لکههای خون روی پیادهرو باقی میگذارند. هیچکدام از ما صاحب پیادهرو نیستیم. در را جواب نمیدهیم. چرا مزاحم کس دیگری نمیشوند؟ نمیبینند ما هم دردسرهای خودمان را داریم؟
——
[۱]– Orson Scott Card : رمان نویس آمریکایی که به خاطر داستانهای علمی – تخیلیاش شناخته میشود.
[۲] – Characters & Viewpoint
[۳] – How to Write Science Fiction and Fantasy
ادبیات اقلیت / ۱۱ خرداد ۱۳۹۸
بخش نخست مقاله در سایت ادبیات اقلیت
بخش دوم مقاله در سایت ادبیات اقلیت