دانه چگونه میداند؟ / یادداشتی از فریاد ناصری
بر همه کار ما پرده افتاده است. گاهی در لحظهای کنار میرود این پرده و حقیقتی به بیرون پرتاب میشود.
در نظرگاه فیلسوفی چون هایدگر، بیش از هر چیز از «کار» افتادگی چیزها اجازه میدهد تا چیزها آنچنان که هستند عیان شوند.
یعنی وقتی چیزی تمام کیفیاتش از او ساقط میشود، تازه نگاه اگر بر او بیفتد، میشود فهمید که «حالا این چیست؟»
با این مقدمه، برویم پی پرسشی که خود مقدمهای دیگر است. واژهها چیستند؟ آیا شیء یا چیزند؟ اگر شکل نگارششان را در نظر بگیریم، یک چیزند؟ شکل تلفظشان چه؟ آیا بیتلفظ و نوشتن واژهها هنوز موجودند؟
این را پرسیدم که با تأنی در مقدمۀ اول بپرسم که حقیقت واژهها کی آشکار میشود؟ آیا وقتی که از کار میافتند؟ آیا وقتی از قصدیتی که بر آنها تحمیل شده شانه خالی کنند، حقیقتشان عیان میشود؟
یا وقتی تمام آن قصدیتها را در یک بازی احضار میکنند و بین آنها تاب میخورند؟
اینجا همانجاست که شعر میآغازد. تهی شدن واژهها از آنچه بارشان کردهایم، یا حضور واژهها با تمام وجوهشان.
یک واژه مثل «کار»
شعر آنجایی است که به هر شکلی کلمه از کار روزمره و بارشدهاش رها میشود و نسبت به کار هر روزینهاش از کار افتاده بهشمار میآید. در چنین لحظاتی واژه آنچه که هست خود را میتواند نشان دهد.
اما تنها همین نیست. کسی که کار مدامش شعر است، نوعی مواجهه با کلمات را میآموزد: «مواجهه با کلمات در حالت شعر»
در این مواجهه، با اینکه شعری در پیشرو نیست، ناگهان کلمه از تمام آنچه بر او بارکردهاند، رها میشود. با تمام آنچه که هست آشکار میشود.
بیشتر وقتها مواجهۀ شخصی من با کلمات چنین مواجههای است، حتا اگر شعری در پیشرو نباشد.
از همین روست که کلمهای چون کار، بعد از هزارانبار، یکباره «کار» بودن خود را در شکلی اصیل نشان میدهد. که من چیستم و از کجا آمدهام.
فرهنگها میگویند، کار این است:
«کار»
(اِ.) ۱. آنچه از شخصی یا شیئی صادر شود، آنچه که کرده شود، فعل، عمل؛ ۲. پیشه، شغل؛ ۳. سعی و جهد؛ ۴. رزم، جنگ؛ ۵. کشت، زراعت؛ ۶. مسئولیت، وظیفه؛ ۷. گرفتاری، دشواری؛ ۸. وضعیت، حال. ۹. حادثه، پیشامد؛ ۱۰. صنعت، هنر؛ ۱۱. ممارست، اشتغال، تمرین؛ ۱۲. بنا، ساختمان؛ ۱۳. مرگ، موت؛ ۱۴. وسیله معیشت، معاش؛ ۱۵. (پس.) الف. چون به آخر اسم معنی پیوندد صیغه مبالغه سازد: ستمکار، گناهکار؛ ب. چون به اسم ذات و معنی پیوندد صیغه شغل سازد: خدمتکار، آتشکار؛ ~ بیخ پیدا کردن، کنایه از: بدتر یا وخیمتر شدن؛ ~ به جای باریک کشیدن، کنایه از: سخت یا خطرناک شدن اوضاع؛ ~ تراشیدن ، کنایه از: تولید زحمت کردن؛ ~ حضرت فیل ، کنایه از: بسیار دشوار. [فرهنگ فارسی معین]
فرهنگها تمام تلاششان را به کار میبرند تا واژهها را با تمام وجوهشان آشکار کنند، اما واژهها باز معنی میزایند.
همین کار؛ متنی را ورق میزدم. ذهنم داشت با بن افعال بازی و حال میکرد که:
گسستن: گسل، خمیدن: خم، چمیدن: چم، ریسیدن: ریس (ریسه را حتماً شنیدهاید)، سابیدن: ساب، تابیدن: تاب، آمدن: آ (بیا که میگوییم یاءش میانجی است)، سفتن: سنب (تا حالا سنبه زدهاید؟)، دانستن: دان (دانه چگونه میداند؟)
که رسیدم به کاشتن، کاشتن شد کار.
دیدم که اسم فعل و عمل در فارسی از اعماق تاریخ دهقانی و زراعت میآید انگار.
کشت و کار آن نخستین کارنده هنوزاهنوز بر نام آنچه که ما میکنیم باقی مانده است.
اگر این نباشد، پس کار بیخ پیدا میکند و باید در جاهای دیگری جست؛ مثلاً در متون باستانی و واژههای کَر، کَ که به کرد و کار نزدیکاند.
ادبیات اقلیت / ۲۷ آذر ۱۳۹۷
مرضیه رحیمی
رگـههـایی در زبـان کنونی از ویژگیی اشـتقاقی در زبـان فـارسی دیده میشـود. مـا بـرای
تـوجیه این که تک واژ «بَـر» از بـردن چـگونـه بـه بـار و «کن» از کندن چـگونـه بـه کان و «انـبار» از انـباشـتن
چـگونـه بـه انـبان و «افـزا» از افـزودن چـگونـه بـه افـزون تـبدیل شـده، مـجبور هسـتیم بـه سـاخـتهـای کهن
اشـتقاقی زبـان رو بیاوریم. بـرخی از این تغییرات را میتـوان بـه صـورت قـاعـدهمـند بیان کرد. بـه عـنوان مـثال
در آخـر بـن مـضارع حـرکت یا مـصوت کوتـاهی هسـت که در شیوهی اشـتقاقی، تـبدیل بـه مـصوت بـلند
میشـود. مـانـند خـلیدن، خـل خـار که در این مـورد، شکل دیگر واژهی خـل، هـمان خـار در زبـان پهـلوی
است. نوع دیگر تبدیل مصوت به صامت و نیز فرایند حذف است. تبدیل مانند: خلیدن، خل= خر، خار/
گـزیدن، گـز، گـاز/ شکردن، شکر، شکار؛ حـذف مـانـند: کردم، کر، کار/ کردن، کن، کار. نظیرش: «خـوشـا
اونـون که هـر شـامـون تـه وینن/ سـخن وا تـه کرن وا تـه نشینن» (مـنسوب بـه بـابـاطـاهـر).