دلبری با سیب گندیده شاه قلی / یادداشتی دربارۀ رمان برکت
دلبری با سیب گندیده شاه قلی
تقدس بی قدیس
فرشته اثناعشری
یونس برکت نام طلبهای است که بعد از چهار سال به یک سفر تبلیغی رفته تا در آنجا ضمن تبلیغ دین بتواند در مورد زندگی پرآشوب خود فکر کند، اما از بد حادثه در مکانی گرفتار شده که ماجراهای پیدرپی فرصت هر گونه تصمیمگیری را از او میگیرد.
رمان شروع خوبی دارد: خواننده از همان آغاز با سیب گندیدهی شاهقلی، که عمامهی یونس برکت را نشانه رفته است، درگیر داستان میشود و همین شروع به او وعده میدهد که این داستان عرصهی کشمکشها و ناسازگاریهای اهالی روستا با این طلبهی جوان است.
فضاسازی داستان هم بهخوبی صورت گرفته است. عطش و بیحالی ناشی از ماه رمضان، هوای گرم تابستان و سروکلهزدن با مردم ناسازگار روستا، که نگاه مثبتی به طلبهها ندارند، همه برای این است که وضعیت یونس برکت را بغرنج جلوه دهد.
یونس برکت خود را در میان این جماعت تنها و تکافتاده میبیند و در حدیث نفس بارها این احساس را عنوان میکند. اما گاهی این نگاه از بالا به پایین است: «حس مسلم بن عقیل در کوفه به من دست داد» و در جاهایی میگوید که «این جماعت زباننفهم است». انگار نویسنده برای قبولاندن وضعیت سخت شخصیت داستان به مستقیمگویی میافتد. اما به این کار نیاز نیست؛ چون دیالوگهای اهالی روستا، که پسزمینهی فکری آنها را نشان میدهد، بهخوبی از عهدهی این کار برآمدهاند.
هرچند گاهی این جماعت سؤالهایی میکنند که از اهالی یک روستای دورافتاده و درسنخوانده بعید است: «غسل برای بدن است یا برای جان؟» یا پرسشهایی که در مورد کورش کبیر و فراماسونری میشود خواننده را با این سؤال مواجه میکند که چنین مردمی چطور میتوانند از این موارد اطلاع داشته باشند؟
با این حال، بارها یونس برکت از پاسخدادن به سؤالها طفره میرود. این کار، اگرچه نگاه از بالا به پایین یونس را به مردم روستا تقویت میکند، داستان را از افتادن به دام شعارزدگی که میتوانست پاسخهای او سبب شود نجات میدهد.
اگرچه یونس برکت به بسیاری از سؤالها پاسخ نمیدهد، نگاه دینیای که حکایت از طلبهبودن نویسنده دارد در سراسر داستان دیده میشود. این نکته حتی در زبان داستان و بهکاربردن تعبیراتی مانند «حمرهی مشرقیه هنوز زایل نشده بود» صدق میکند و از آنجا که راوی داستان اولشخص است، داستان را طبیعیتر نشان میدهد.
نکتهی قابل توجه در رمان این است که خوابدیدن در سراسر داستان بسیار تکرار میشود. شخصیتهای داستان و از جمله یونس برکت بسیار خواب میبینند. این خوابدیدنها، اگرچه به جذابیت داستان کمک کرده است، تکرار زیاد آنها داستان را از روال طبیعی خود خارج میکند. اگر این خوابدیدنهای مکرر فقط به یکی از شخصیتها اختصاص داشت، میشد آن را جزء ویژگی شخصیت در نظر گرفت، اما وقتی این امر توسط اشخاص متعددی مانند یونس برکت، قربان، خاله کشور و رحمان تکرار میشود، به رمان آسیب میزند.
نکتهی حائز اهمیت دیگر اینکه رمان پر از خطوط فرعی است که نویسنده بسیار زود از آنها عبور کرده است و به همین دلیل بعضی از موقعیتهای داستانی را از دست داده است. بهنظر میرسد اگر نویسنده به بعضی از این داستانهای فرعی بیشتر میپرداخت، به هیجان رمان کمک میکرد.
یکی از نقاط قوت رمان که نمیتوان آن را نادیده گرفت پرهیز از قدیسسازی شخصیت یونس برکت است. او شخصیتی انسانی و باورپذیر دارد که ضمناً همیشه در مورد رفتارهایی که از یک طلبه انتظار میرود فکر میکند. هرچند همیشه هم به آن عمل نمیکند، این چالش را با خود دارد که چرا رفتار مطلوب را انجام نداده است.
این ترفند زیرکانه، ضمن اینکه رفتار مطلوب یک طلبه را به خواننده نشان میدهد، از قدیسسازی و اغراق در شخصیت اول داستان میگریزد.
در آخر اینکه برکت رمانی دینی است که با زبان ساده و روان و طنز ظریفی که در لابهلای آن مشاهده میشود، ضمن دادن اطلاعاتی که ناشی از تجربهی تبلیغی خود نویسنده است، خواننده را تا آخر به دنبال خود میکشاند؛ چون نویسنده با ارائهدادن شخصیتی باورپذیر از قهرمان داستان، فاصلهی بین زندگی او و ذهن خواننده را کم کرده است.
ادبیات اقلیت / ۱۷ آبان ۱۳۹۵