دوراهی / با کورش اسدی؛ پنجم تیر نود و شش Reviewed by Momizat on .   ادبیات اقلیت ـ فاطمه مشهدی رستم: نیمه ماند. نیمه ماند و رفت. آرزوهایش را می‌گویم و خیلی از ورق‌های کاغذش را که فقط نیم سیاه شده ماندند و تمام نکردند حرف‌   ادبیات اقلیت ـ فاطمه مشهدی رستم: نیمه ماند. نیمه ماند و رفت. آرزوهایش را می‌گویم و خیلی از ورق‌های کاغذش را که فقط نیم سیاه شده ماندند و تمام نکردند حرف‌ Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دوراهی / با کورش اسدی؛ پنجم تیر نود و شش

دوراهی / با کورش اسدی؛ پنجم تیر نود و شش

دوراهی / با کورش اسدی؛ پنجم تیر نود و شش

 

ادبیات اقلیت ـ فاطمه مشهدی رستم: نیمه ماند. نیمه ماند و رفت. آرزوهایش را می‌گویم و خیلی از ورق‌های کاغذش را که فقط نیم سیاه شده ماندند و تمام نکردند حرف‌هایشان را….

امروز با کورش اسدی، در دو ملاقات همراه بودیم!

در ملاقات اول، او را در خانه هنرمندان دیدیم. او هم ما را دید. اگرچه که چشمانش را بسته بود و در زیر ترمه، برایمان از زندگی حرف می‌زد و اینکه: زندگی یعنی نوشتن در خلوتی که خودت هستی و خودت.

جمعیتی آمده بود اما نه به تناسب جمعیتی که برای هنرمندانی چون بازیگران و یا نغمه خوانان که البته لشگری رفتن برای آنان نیز سزاوارِ سزاوار است.! اما در چشم‌ها می‌خواندیم که پس لشگری رفتن برای یک نویسنده و سینه را چاک دادن و حضور برای ادبیات و وابستگان آن که دست بر قلم‌ها باشند، چه؟

و این که اصلن گسترهٔ ارزشی ادبیات یعنی چه و یا تا کجا می‌تواند خطی بعنوان مرز داشته باشد؟ تا لشگری را بدنبال خود کِشد هنگام لزوم، که شاید توجه و وظیفه نام دیگرش باشد!؟

همه گفتند ادبیات مظلوم است و به راستی هم که راست هم گفتند.

ادبیات، مظلوم است چون در انزوا و در نهایت خاموشی، عمق و احساسات مظلومانه وقایع را در درون می‌بیند و سپس آن را ماهرانه در قالبِ کلمات به بازی می‌گیرد و از آن جوهری رنگین می‌سازد تا درد را با آن ترسیم کند. و کورش اسدی با چه خوب جوهری ادبیات را در ذهن رنگین و آن راپردازش می‌کرد و چه گونه رسام وار، درون آن چه را که در اندیشه‌هایش می‌خواست، انتخاب می‌کرد وچگونه مفاهیم عمیقشان را در سیطره قلم خود در می‌آورد و معانی و احساسشان را از درون کلمات بیرون کشیده و در چشم خواننده می نشاند و می‌شناساند.

کورش اسدی رفت. رفت…رفت تا ملاقات دوم ما!

کورش اسدی رفت. تا آن جا که دیگر سنگینی ناروایی‌ها و نامهربانی‌ها را برای درون خویش درد نسازد. تا تمام آن چه را که به عمری جستجو یافته بود، بجز اندکی، همراه خود به حکم حق و متعلقاتِ استحقاقی‌اش ببرد.

کورش اسدی رفت تا تلنگری دیگر باشد برای آن‌هایی که با قلم غریبه‌اند و غربت را برای آن رقم می‌زنند تا کورش اسدی‌های تکثیر شدهٔ دیگر، هر چه بیشتر، سر در گریبان ورق پاره‌های نیم سیاه شده‌شان فرو بروند و در جا بمانند و در انتظار به نقطه‌ای خیره شوند تا ناگهان کلمات را تنها بگذارند و بروند… .

پنجم تیرماه بود و خانه هنرمندان و جمعیتی بغض کرده که مات و مات زده از دوباره ناگهان‌ها بودند!

جمعیتی بود و عزیزانی بغض کرده که کنار خواب رفتگی کورش اسدی پشت تریبون می‌ایستادند تا آه و سخن گره خورده در حنجره را با بقیه تقسیم کنند اما اشک بی آنکه خبر کند، فریاد می‌زد که خاموش.

سخن تورا من گفتم!

محمود دولت آبادی حریف این سخنور نشد! همانطور که فرزانه طاهری وحسین سناپور و هرمز علیپور و خیلی‌های دیگر نشدند.

کورش اسدی سرزده، اما آرام رفت و دو راهی را در باغ ملی برای چشم مشتاقانش، جا گذاشت. درست مثل شخصیت کتابش که سرِ دو راهی انتخاب اش را انتخاب کرد و راهی شد و رفت، تا برسد!

کورش اسدی، در انتخابی که این بار آن را انتخاب نکرده بود، رفت تاپس از این به راستی ارواح ذهن اش رادر انزوا، در مکاشفه‌ای دور- خیلی دور، در مکانی بنام بهشت زهرا در ملاقاتی دیگر با ما، زیر تودهٔ خاکی که سایه گسترشان، درخت‌های سر به فلک کشیدهٔ سدر است، بیابد. باشد تا شاید ادبیات را در یادها و خاطره‌ها مانا باقی بگذارد!

یادش سبز. روحش شاد.

ادبیات اقلیت / ۵ تیر ۱۳۹۶

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا