دو شعر از ساجد فضل زاده
ادبیات اقلیت ـ دو شعر از ساجد فضل زاده:
۱
خیره شدن ترسناک نیست؟
وقتی که تمام مجسمهها
به همان نقطه خیره باشند
ترسناک نیست هندسۀ ردیف درختان؟
آنگونه به وسواس
که از این زاویه تنها یکی پیدا باشد
ما
چسبیده بودیم به هم
تا نفهمیم کداممان بیشتر میلرزد
موج
هرچه بزرگتر باشد
دستش را بیشتر جلو ساحل دراز میکند.
باز هم دستِ خالی برمیگردی دریا
باز هم خیال میکنند خندیدهای در شعرِ لورکا، دریا!
مجسمهها را بشکنید
هر مشت را سنگی باید، جیبها را سنگی
این شروع یک شورش خیابانی نیست
این سنگینی مرگ است
در تلاطم دریاها
مردن
پیش از غرق شدن را
تنها کشتیِ شکسته میفهمد
به سنگینی شاخه فکر میکنم
وقتی پرنده نشست
به سبکیاش وقتی که…
تکانهای شاخه
دست تکان دادن نبود
ترس
میلرزد
میلرزاند
***
۲
«ما خرگوشیم در کلاه شعبده بازی مرده»
این را زنم میگوید
حواسم نیست
صدایم می زند
حواسم نیست
بیرون میآیم از خودم.
در کوچه
چند مرد
آخرین کلمه را
از رجهای دیوار بیرون میکشند
همیشه اما رد پایی پیداست؛
ختم میشود
به حفرههای کوچکی در آپارتمان
از نقش خرگوش در انقلابها گفتم
خندیدند با دو دندان بزرگ در دهانشان
خندیدند به وقت جشن
و کلاه بالا میپرید میرقصید
و آنها
با خاک تکاندنی مختصر
کلاه دیگری بر سر
به خانه بازمیگردند
جعبۀ جادو
خرگوشهای سیاه را سفید
سفید را سیاه…
چه فرق میکند
این دو گوش برای نشنیدن بود.
دستم را جلو صورتم میگیرم
ــ رشد این دندانها غیرطبیعی نیست؟
دستشان را جلو دهانم میگیرند
صدایت میزنم نمیشنوی
داد میزنم نمیشنوی
نفس میکشم
نفس
نفس
ــ خرگوش مرده
در باغچۀ آپارتمان لکۀ بزرگی است.
ما دو خرگوشیم
در کلاه شعبده بازی مرده
باید بیرون برویم
نه به کوچه نه به خیابان
ما
تنها کلاههایمان را
به احترام آخرین کلمه برداشتیم
چرا
دست میزنید؟
ادبیات اقلیت / ۱۷ دی ۱۳۹۷