دو شعر از سهند پاک بین
راه میروم و سرم نیست
انگار سرم را فراموش کرده باشی
راه میروم و یکی از انگشتهایم نیست
انگار یکی از انگشتهایم را فراموش کرده باشی
راه میرفتم و پایم نبود
راه رفتن من پای من نبود
انگار پاهایم را فراموش کرده باشی
حتا میتوانم بگویم الان داری کجایم را فراموش میکنی
یعنی تو داری این آتش را بهتنهایی خاموش میکنی؟
یا مرگ دارد تکههایی از بدنم را پاک میکند؟
وقتی سرم را خاموش میکنی تنت تاریک میشود
هرچند من به تو گفته بودم آن تن بیضا
وقتی یکی از انگشتهایم را خاموش میکنی
به این فکر کن که بعضی انگشتها هیچ وقت بیاثر نمیشوند -جای سوختگی بر پستانت –
به این فکر کن که در خاور میانه انگشتهایی را که رأی رنگ کرده بود بریدند جای تمام انگشتها شست کاشتند
به این فکر کن که بعضی رأیها انگشتهای شست را نشان میدهند
وقتی زبانم را پاک میکنی
آن روانی در تن را
یادت باشد که خانۀ ما را با تن تو ساختهاند
که هر بار رفتن میگفتی
یکی از ما را
در شهری از زیر آوار بیرون میآوردند.
***
به رضا ملا و آن شب شطاح
من فقط از تو پرسیدم کجاست
که تو شانه تکاندی از ستاره و خاک
و کجا را نشان دادی
کف دستات را نشان دادی
که این قسمت از خاک جز جغرافیا نیست
که دستات را باز کردی و رودخانهها گم شدند
که جاهای تاریک تاریخ در کف دستات بود
کف دستات از قسمتهای پشیمان خاک بود
کف دستات هوا بود
در کف دستات چریک جوانی نمیداند چرا؟
در کف دستات سه شبانه روز خواب دیدم
کجاست؟
کجاست وقتی که دنبال جایت میگشتی؟
گفتم بیا، بیا کمک کن این شب زیبا را
وقتی گفتی میخواهم یک پایم را ببخشم به کردستان
که برخیزد از روی مین
ای استرس خوابیده در زنگ ساعت سه صبح
بگو
بگو نگاه معنادار با نگاه بیمعنی یکی است
بگو ما فقط به عشق کمک کردهایم
حتا وقتی تفنگت پشت تو بود
حتا وقتی که پشت تفنگت بودی
گاهی شلیک میکردی
اما همیشه شلیک میشدی
ای گلولۀ چرخنده در هوا
ای هدف چرخنده در هوا
جای تو کجاست
که مستی با دو دست گلویت را گرفته بود که بگو
بگو جای تو کجاست
و تو تنها جای قلبت را لو دادی.
ادبیات اقلیت / ۱۶ مهر ۱۳۹۴
شکوفه رضایی
یادت باشد که خانۀ ما را با تن تو ساختهاند
که هر بار رفتن میگفتی
یکی از ما را
در شهری از زیر آوار بیرون میآوردند.
سپیده نوروزی
خواندن اشعار زیبای شما باعث افتخاره…
سهند پاك بين
ممنونم خانم نوروزی به خان خنده بنشینی
جعفر مرتضوی
گفتم بیا، بیا کمک کن این شب زیبا را
وقتی گفتی میخواهم یک پایم را ببخشم به کردستان
که برخیزد از روی مین.
عالی. موفق باشید
سهند پاك بين
زنده باد ، من دعا می کنم برای لبخندت
جعفر مرتضوی
گفتم بیا، بیا کمک کن این شب زیبا را
وقتی گفتی میخواهم یک پایم را ببخشم به کردستان
که برخیزد از روی مین
عالی. موفق باشید
حمید
درووووود سهند جان. لذت بردم از خواندن اشعار زیباااااات
سهیلا
ما یادمان رفته بمیریم
وگرنه زندگی
بدون تو
اینقدر طولانی نیست.
درود شاعر جان
سهند پاك بين
مرسی سهیلا خانم
بهرنگ
فقط سهند است که شبیه سهند است
سهند پاك بين
جای جان منی
حجت
نهال سبز شعرت دیگه درخت تنومندی شده آنقدر تنومند که دیگر باغچه برایش معنی اسارت نمیدهد .
درود بر تو سهند عزیز . روزی میرسد که دوست بودنم با تو افتخاری در تاریخ زندگی من خواهد شد
سهن
زنده باد