دو شعر از مهدی قاسمی شاندیز
ادبیات اقلیت ـ دو شعر از مهدی قاسمی شاندیز:
.
۱
آگهی
وول میخورم
لابهلای سبزیجات
که روزنامه سفارش کرده بود
مثل سربازی
که سرش درد میکند برای
خرد میشوم در بازی
در جنگ
که سرم را میکند غلاف
باید دراز بکشم روی تنهایی
و دختران
که در سرم لباس عوض میکنند
صف بکشند
برای ملاقات
با پزشکی که همدست آیینه است
تا نسخهای بپیچد
آشی بپزد لبسوز
بوی پلاستیک سوخته بدهد
و سر
باز
راه برود روی مین
میرود
کمک نمیخواهد اصلن
از گوشتی که در گلو میکند گیر
.
۲
نقاش
وقتی جا
خوش میکند اتفاق توی نمیافتد
از قابی که در تصویر نمیبینید
سه خط میکند عبور
.
دومی
که هی میشود مرور
به جایی نمیرسد
سر برنمیدارد حتی
و خط دیگری
پخش میشود روی بوم
.
سومی
جا پای دخترم میگذارد
دلم را یککاره
مثل الهام میگیرد
.
خط اول که نابیناست
دور میزند
هی دور میشود از من
بی آنکه حرف تازهای بریزد
پرت شود در چاله
یا مثل نقاش
حل شود در خود
روی بعدی میخوابد
و جیغ را چنان هجی میکند
که از بام میافتم
مثل اتفاقن
که هرگز نمیافتد.
.
ادبیات اقلیت / ۱۰ آذر ۱۳۹۹