دو شعر از ساناز داودزاده فر
ادبیات اقلیت ـ دو شعر از ساناز داودزاده فر:
.
چشمهایمان را
به قیمت نان خوردن فروختیم
و ندیدیم آب، باد
خاک را کشتند
اینک سرزمینی هستیم
با حرفهای سیاه
فکرهای کوتاه
کابوسهای بلند
شبهای همیشگی
که دیگر نان هم گیرمان نمیآید
و دیدن هم یادمان رفته
دو حفرۀ تاریک تویِ صورتمان
یعنی شب مثل دست
مثلِ پا، لب، قلب
عضو ثابت بدن است.
.
***
به کجا رسیدهام؟
هنوز به من شلیک میشود
حتی اینجا
که دموکراسی چیز سادهای ست
و حقوق شهروندی با خون نوشته نمیشود
باران هست
کافه هست
تو هستی
آزادی هم که سر کوچه ریخته
اما هنوز به من شلیک میشود
و زخمهای من هر روز بخیههایشان را میخورند
با کابوسهایم آمدهام
کابوسهایی که طناب دار
چاقو خوردن
زندان
به جرم اندیشه عادی ست
به کجا رسیدهام؟
با این کابوسها
درون خودم حبس میکشم.
ادبیات اقلیت / ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
dogolchiyan
دخترکی زیر برف
برده ز من عقل و هوش
میطلبد یک دو چشم
تا نگرد دفترش
زیر برف
جملگی حرفها
خاک شده زیر برف
با خودش
باد جنوبی وزید
اب شد کل حرف
دخترکی زیر برف برده ز من عقل وهوش
بی سخن