دو شعر از لیلا فرجامی

ادبیات اقلیت ـ دو شعر از لیلا فرجامی:
۱
پیش از غرق شدن
ساعت هشت شب است
و مادیانهای سفید ماه
به سمت زمین روانهاند.
وقت رسیدن سیبی ست در غرب
و افتادن زیتونی در شرق
اناری تنها
در بالاترین شاخهها
همیشه قربانی کلاغهای کور میشود،
این رمانِ کوتاهی ست
که خدایی خبیث حروفچینی میکند
در آخرین فصلش گاهی
دری باز میشود به دریایی در گرگ و میش و مه
من بازیگر اول این تراژدیام
فرشتههای الهی
سیاهی لشکرند و شیطان
شاهد نخستین سقوط.
پیش از غرق شدن
ملایم و آرام مثل رؤیای بعدازظهر
کفشهایم را درمیآورم و قدمی برمیدارم
به سمت نوری کدر
شاید چراغِ مادری ست که به جستوجوی نوزادش
آبهای تیره را میپاید.
به نقطۀ پایان نزدیک میشویم
هرج و مرج پرندگان پازرد نمیتواند
هوهوی بادها را از سلولهایمان پاک کند
نهنگ مهیبی که باید بیاید و همه چیز را ببلعد
حالا جسدی شناور ست.
پیش از غرق شدن
سرنشین تکی ست در قایقی کوچک
که دست تکان میدهد
دست تکان میدهم
دست تکان میدهیم
و صحنه ناگهان
قطع میشود.
۲
بوف سفید
دوستت دارم
به اندازۀ زبان مهاجری
که بومیان از درکش عاجزند.
شبها زیر نور ماه
دهانت پر از فاجعۀ شعر میشود
و ارکیدهایی کبود از دو سوی چشمهایت میرویند.
آنگاه دو دست زبر زمان
بر پوست فرسوده ت میساید
فرقی نمیکند که در کجای جهان باشی
نه جای انگشتهایت به نقشههای کاغذی مانده ست
و نه ردّ دو پایت بر خاک
گویا هیچ نصف النهار یا مداری
از خطّۀ تنت عبور نمیکند.
خانه ت معبد زنگهایی ست که بیهشدار
به صدا میآیند
و جادهای که تو را به انتها میبرد
جوی آرامی ست که به ساقۀ نرم پونهها
پیوند میخورد.
دوستت دارم
چرا که تبعید نام اول توست
و تنهایی، تخلّص سالهایت،
بوف سفیدی که بر سرت نشسته ست
نور برّایی دارد
که پردۀ تاریک را
قطع میکند.
ادبیات اقلیت ـ ۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
