دو شعر / هژیر ابراهیمی
نهنگ
در ساحل جهان
قدم که میزنی آرام، که میدوی آرام،
آن سر اقیانوس
لابلای ماسه و نهنگ میجنبد
و من به پیش میآیم
از پنجره به خوابم
تا ماهی کوچک، به تکاپو افتد
***
پشت پنجره، ای ظاهر فریبنده
جادوی من آهو
بوی تو تاریخ را زنده میکند
و در کنار تو بهشت
در تنم جوانه میزند
***
کشتیوار
بر آبهای تو میمانم
عرق میکنم و گلویم خشک میشود
در سرم
زغالِ سنگ میسوزد
و ظهر
از تنم عبور میکند
***
دریا
از تو فرومیریزد؛
و من سیاه و سرد میشوم
و غرق میشوم
در نرمی نامم
تهران، یک تیر ماه ۹۵
***
تابستان
پشت خیابانی چند
این صبح نزار از درههای تن لبریز میشود
گرمِ تابسـتان
کنار مه
دور از بدنهامان؛
مدتی داغ میماند.
***
ادبیات اقلیت / ۱۱ تیر ۱۳۹۵