دیدار ماریو بارگاس یوسا با آیت الله سید محمدباقر حکیم در عراق
ادبیات اقلیت ـ ماریو بارگاس یوسا، برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات، در سفری چند روزه که در سال ۲۰۰۳ به عراق داشته است، با شخصیتهای مختلف سیاسی و مذهبی عراق دیدار میکند و با مشاهدۀ اوضاع این کشور و گفتوگو با مردم و شخصیتها در زمانی که هنوز مدت زیادی از آغاز جنگ نگذشته بود، تلاش میکند تا دیدگاه خود دربارۀ این جنگ را کامل و به خودش «تعدیل» کند.
حاصل این سفر چند گزارش است که بعدها در کتاب «یادداشتهای عراق» گردآوری شد. این کتاب یک مقدمه، هشت فصل و پنج پیوست دارد که در واقع هر فصل آن، یکی از گزارشهایی است که یوسا اندکی پس از سفرش در روزنامۀ «ال پائیس» چاپ مادرید منتشر کرده است.
یوسا در مقدمۀ این کتاب در شرح انگیزۀ این سفر چندروزه نوشته است: «کسی که به خود زحمت خواندن همۀ این مطالب را بدهد، خواهد فهمید که مخالفت من با مداخلۀ نظامی آمریکا و بریتانیای کبیر در عراق… پس از سفرم، اگر نگویم اصلاح، دستکم بسیار تعدیل شد. این دقیقاً یکی از دو دلیلی بود که به خاطر آن، این سفر را آغاز کردم…»
یوسا در فصل سوم این کتاب که عنوان آن «مؤمنان» است، شرح دیدارش با آیت الله سید محمدباقر حکیم را نوشته است.
توصیف او از «حکیم» اینگونه است: «حکیم، مردی است با پوست خیلی سفید و چشمان بسیار روشن؛ و با ریشهای سفید بلند، عمامۀ سیاه و عبای خاکستری، دارای وقار و اقتداری حسابشده و سنجیده به نظر میرسد. حکیم مرا در شهر نجف به حضور پذیرفت؛ شهری مقدس برای شیعیان، زیرا مقبرۀ امیر[المؤمنین] علی[ع] ـ همان چهرۀ معظم روحانی تشیع و داماد [حضرت] محمد [ص]، که در سال ۴۱ هجری به شهادت رسید ـ در آنجا قرار دارد. امام محمدباقر حکیم، در ریاضتی شدید به سر میبرد و دفاتر کار مربوط به جنبش تحت رهبری وی نیز فوقالعاده ساده و بیتکلف است؛ ولی تدابیر حفاظتی و احتیاطی که او را احاطه کردهاند، عظیم و باشکوه است.»
«… حتی یک زن هم در خانۀ وی نبود. [دخترم] مورگانا باید حجاب اسلامی بر سر میکرد تا بتواند مرا همراهی کند و عکس بگیرد. وقتی به آیت الله حکیم گفتم که مورگانا دختر خودم است، وی بیآنکه حتی نگاهی به او بیندازد، با لحنی خشک پاسخ داد: من شش دختر دارم.»
«حکیم بدون هیجانزدگی و بیاینکه به من نگاه کند، حرف میزد؛ در حالی که چشمان آبی او به خلأ دوخته شده بود، بسیار مطمئن و در عین حال با آرامش صحبت میکرد، گویی همیشه حق به جانب اوست.»
«… آیت الله حکیم مردی است که بهندرت لبخند میزند، و بیشتر از حرف زدن، مانند اسقفها با فصاحت سخن میگوید یا میغرّد، درست مانند قاصدان و خدایان المپ.»
«… تا این حد نزدیک شدن به آیت الله حکیم، اضطرابی فائقنشدنی در من ایجاد میکند. گرچه، مانند تمام عرفای منکر وجود خدا، رشکی پنهان در خود نسبت به مؤمنان احساس میکنم، بهویژه وقتی که کسی (مثل امام که در مقابل خود دارم) چنین مطلق و مفرط مؤمن باشد؛ اما نمیتوانم بر احساس لرزشی که بر وجودم مستولی میشود، فائق آیم.»
ماریو بارگاس یوسا با آیت الله حکیم دربارۀ ابعاد مختلف جنگ عراق سخن میگوید. یوسا با اشاره به اینکه آیت الله حکیم ۲۳ سال از عمر ۶۳ سالهاش را در ایران در تبعید به سر برده است، میگوید: «خیلیها او را متهم میکنند که از الگوی اسلامی حاکم بر ایران پیروی میکند و به آن نزدیک است، ولی خود حکیم میگوید: “عراق رونوشتی از ایران و یا هیچ کشور دیگری نخواهد شد. هر کشور، ویژگی خود را دارد. ما عقیده داریم که در عراق باید حکومتی دموکراتیک بر سر کار بیاید که تمام تبارها و اقلیتهای مذهبی بتوانند در آن نماینده داشته باشند، ولی در عین حال، حکومت باید برای هویت و تاریخ ما حرمت قائل شود.”»
یوسا در این دیدار سؤالات مختلفی از آیت الله حکیم دربارۀ عراق و حضور آمریکا در آن و اوضاع منطقه میکند و در ضمن این گزارش، نگاه خود را از وضعیت شیعیان و شهرهای نجف، کربلا و کاظمین به تصویر میکشد و ضمن نقل سخنان آیت الله حکیم، شرح این دیدار را اینگونه تمام میکند: «با این یقین از آنجا خارج شدم که حکیم، بیشک، خواستار آن است که عراق آینده، شبیه ایران شود؛ ولی میداند که مردم عراق، و بهویژه آمریکاییها، در این مورد با او بهسختی موافقت خواهند داشت، و در نتیجه این سیاستمدار واقعبین، فعلاً از آن هدف، در جهت فرمولی واقعگرایانهتر (که کمتر خداسالارانه است) انصراف داده است…»
«یادداشتهای عراق» نوشتۀ ماریو بارگاس یوسا، با عکسهایی از مورگانا بارگاس یوسا (دختر یوسا)، به قلم فریبا گروگین ترجمه شده است و انتشارات مروارید آن را در ۱۱۰۰ نسخه و با قیمت ۸۵۰۰ تومان برای نخستین بار در سال ۱۳۹۳ منتشر کرده است.
ادبیات اقلیت / ۲۹ دی ۱۳۹۵