سه شعر از محمدرضا طاهرنسب
ادبیات اقلیت ـ سه شعر از محمدرضا طاهرنسب:
.
۱
جنبشهای کوچک چگونه شروع میشوند در حواشی اسکله؟
جنبشهای کوچک با صدای چه کسی به راه میافتند؟
جنبشهای کوچک با پرتاب سیب زمینی آغاز میشوند
با پرتاب دمپایی
با پرتاب نارنجک دستی
با پرتاب ماهیهای صورتی از دهانۀ خمپارهاندازها
با پرتاب چند رأس گاو شیرده از فلاخن
.
۲
یک روز میبینی اسبی روی درخت لم داده
یک روز مرغی میبینی
در مطبخ توی قابلمه کز کرده
آن روز برای زمین روز بزرگی است
چرا که مردم به خیابانها میآیند
و میگویند: ما میدانیم
غروب آن روز گویی احجام به ماهیت خود برمیگردند
روزی از روزها
وقتی یک مکعب به انسان گفت: ای انسان
روزی وقتی باید در جملات دست برد
و اندیشناکترین واژه میپرسد:
آیا این است رستاخیز؟
.
۳
اگر دماغی روی میز ببینید
لابد فوراً آن را میل میکنید
اگر پایی ببینید
لابد آن را میبرید موزه تحویل میدهید.
اگر یک لپ قرمز ببینید
لابد آرام خم میشوید
میگذارید توی جیب مبارک
اگر یک ساختمان هفتطبقه ببینید چه؟
یا وقتی جملهای دستنخورده بیابید؟
یا وقتی که در سطور به کلمۀ جالبی برمیخورید؟
ادبیات اقلیت / ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹