سه شعر از سپیده نیکرو

ادبیات اقلیت ـ سه شعر از سپیده نیکرو:
۱
غمی ندارم
از پنجره به خیابان خیره میشوم
خونی را که هشت سالِ پیش بر زمین ریخته بود
آمدهاند شستهاند بردهاند
و خاطرهاش در لابهلای روزنامههای تحلیل اقتصادی گم شده است
غمی ندارم
سیاوشی اگر مرده باشد
گیاهی روییده است
که نفت ریختهاند که خشکیده که بردهاند
و جای گیاهانِ خشکیده در بهشتِ زهراست
و جای لبخندهای خشکیده در بهشتِ زهراست
گم شدهام
در قطعۀ دویستوبیستودو
پای دیوارِ آخر
نرسیده به دوربرگردان
اما غمی ندارم
چراکه گورهای بیسر
فرزندان گمشده میزایند
و تو گم شدهای
مثلِ ساعتِ دوازده
مثل اعتماد به نفس پنجره
مثل صبحِ روشن در وقت شلیکِ گلوله
گم شدهام میانِ آبهای راکد
و شستوشوی زمان، از دستهای آلوده
***
۲
در نیمی از نیمۀ چیزی
نیمی از پرنده در آفتاب مانده و نیمی دیگر
در سایه جان داده
مرگ تو حقیقت را دو نیم میکند
و پرده از آفتاب برمیدارد
ای تجسد صلح
که اعماق عادت را شکافتهای
و واژهها در تو جان میدهند
جنون انزوا بودی و حالا
مرگ لحظهها شدهای
نیمی از تو در حلب مانده و نیمی در کابل جان داده
تو پارههای حقیقتی
که هر کس تکهای را تمام آن پنداشت
و با تکهای سنگ به تمام شیشه حملهور شد
حالا که مردهای
تکههای شکستهات در اقیانوس شب میدرخشد
و دست کسی به تو نمیرسد
نیمی از من در تهرانِ چند سالِ پیش مانده و نیمی پشت پنجره جان داده
***
۳
در مرگِ مَرد
ایستاد بر بلندی
با دستانی گشوده
و آسمانی در هم کشیده بر پیشانی
افق
خطی ممتد
افق
خطی دور
افق
خطی که افتاد
افتاد روی افق مَرد
مُرد.
ادبیات اقلیت / ۴ دی ۱۳۹۶
