سه شعر از علی مرتضوی فومنی
ادبیات اقلیت ـ سه شعر از علی مرتضوی فومنی:
۱
قاضی شارع
انّا لله نبود
انّا الیه راجعونَم بود
خوتکای من بود
دورِ دهانِ مرداب را بوسیده بود
و عَشَقِههای وحشی
با آن بیای جنگلی
با آن بمانِ مَلَس
تن و تپّههاش را، دشت و دهاناش را
وسوسه میکردند…
زنازاده بود و زناکار
قَحبه بود و بزرگوار
با همه خوابید
جُز من
که حکمِ اعدامِ شوهرش را
صادر کرده بودم!
–
پاییز ۱۳۹۵
***
۲
فومن
تباه منام
خوشآمدی تو را به شهرِ مجسمههام
به سردخانه
به «فومن»!
اینجا
گُل از بهار میترسد
دست از سِلاح
اسلحه از دست
شهری که خوناش
بوی کلوچههاست
در پیچِ و تابِ رَگ
شهری که تحفهاش
دیوانه است و سگ
و من
هر شب که قلبِ دربهدرم را
به کشتارگاهِ تو میبرم
سگ میشوم
دیوانه میشوم.
–
پاییز ۱۳۷۹
***
۳
برای چیدنِ ماه
برای چیدنِ ماه
با تمامِ سبدهایم
بر شاخهی ترانههای تلخ
نشستهام
و جیبهایم را باد
از بادام و
مُشتِ گره کردهی گنجشک
لبریز میکند…
خاطرههای پشتِ پنجره
پروانه میشوند
و من
به سرنوشتِ ابرها دچار خواهم شد:
برای رُستنِ نامِ تو
بهانههای بزرگِ زمین را
بهخاطر آوردن
و
تکّه تکّه شدن.
–
پاییز ۷۸
ادبیات اقلیت / ۲۸ مهر ۱۳۹۵