سه شعر از لیلا درخش
ادبیات اقلیت ـ سه شعر از لیلا درخش:
***
۱
ورق خوردْ صبح
در لختههای خون
و بستری
که جفت زنان کرد را
با سرفه بریده بود
در حملههای دشتی که سر نداشت
با اعتمادی
که ساخته نشد در نَفْس
و نَفَسهایی که کوتاه شد
تا
تَبْ
مدام
بالا رفت
از دکمههای پیراهنت
که بیتاب
لق میزد
در روزگاری که نگذشته بود
و شاید امتداد یافته بود
تا شعاع ابدیتی که هنوز نیامده است
همراه من
که سیزدهمین قربانی شلمچه بودم
و تا هنوز
نحسم
بیشیر بماند
با پستانی که فرزندش در قنداق تفنگ قد کشید
تا گلوی هویزهای که هنوز الله اکبر میخواند
داغدارحلبچهای باشد
که چشم به راه توست
مجنون من
در اشک و تاولهای جزیرهاش گم شد
در نیش مارهای سومار گمتر
تا من
برای همیشه
تنها بمانم
و تخمک سرگردانم
در خوابِ دختران نسلهای بعد
به شکل مجازی رها شود
تا بسته شود
نطفۀ پسرانی که از جنگ میترسند
و از زندگی بیشتر
***
۲
تمامِ تخت، خوابِ تو را میبیند
از ناز تا ناله
از جیغ تا دستی برای هیس
جان میگیرد از حیاتِ یحیی
صدای خاموشِ «تو»
خوابت برده
میانِ دسیسههای زنانِ حرمسرای ناصری
بو میکشم
انفیه از خاک افغان
موم میکند چیزی شبیه رام
دلِ زنی شاید
در
داستان خلیفه و اعرابی را
بارها
و
ـ وجب الشکر علینا ما دعی لله داع ـ
از پسِ تحریرِ “ام کلثوم”
مرا به رقص میخواند
بارها
ـ دامن افشاندهام ـ
گذر میکنی
از خنجر و خون
از رگ تا ریشه
حتی
از تاریخِ حبسشده در نفسهای کهنه و پیرِ مشروطه
«روادید» تأیید نمیشود
برای زیارتِ یحیی
برای تمامِ زنانِ کاروان
برای طلابِ نجف
و حتی
برای من
برای
من،
حتی
برای زیستنم
پشتِ مرزِ زندگی میمانم
تاخورده
خیس از اشک
تا ابد
و تاریخ مدام پیرتر میشود هنوز
گلوی تو
صدای گلوله میدهد
و گوشِ من
همیشه
بوی خون
صمیمانه
صدا بزن مرا
***
۳
نخواندهام
تو را
از متن داستان
از تذهیبِ حاشیهای بر متن
یا تعبیرِ گرمِ بازِ یک آغوش
گذاشتمت کنار
در آبِ جاری معبد
بیرون کشیدمت از خود
از دود
از کام
از پُک تلخِ آخرین سیگار
ریزتر از ریزگردِ معلق اهواز
در هوای خسته از کویرِ بندری
در دانههای ترشِ اناری که دانه شد،
طلسم معصیتی
باید
درپردههاش که شب براندازد
رازی
شاید
شکستهای بر سواد و بیاضِ تنم
مُسلطی بر ریز و ضعیفْ نوشتهای که منم
تند میخوانی
قلمتْ غباری است بر نقشِ صفا
باید
شرحی نویسد طالب
بر این مرکبِ خوشخوان
شب در سکوت
و کویر در رقصِ آب
از رنج مرنجاب
همه
با کنار تو زیباست
با ستارهها
در روانِ ریگها
رها
روانتر از آب شدنِ یخِ مغرور مشرقی که منم
و تو
وحشیتر از صلابت هزارهها
دورتر از دورۀ مادرشاهی
بزن
بخوان
بساز
سازهای در شن و شنزار.
ادبیات اقلیت / ۶ آذر ۱۳۹۶