سه شعر / منصور علیمرادی
۱
در رودبار جنوب
پرندهای است با منقاری از سرخ
و آوازی کهنسال از بلور و برف
که نت هایاش
خواب هندوانهها را در مزارع محو
شیرین میکند
در رودبار جنوب درختی است
با شاخههایی از هرم
بر کرانههای قرمز باد
که هر پسینگاه
پرندهای از سرخ
بر شاخه هایاش ضجه میزند
و سایههای دهقانان پیر
در آوار آوازهایاش
آبتنی میکنند.
در رودبار جنوب ریگزاری است
که خواب خونین ماه را
صدای کودکان مرده بر میآشوبند.
در رودبار جنوب
پرندهای از سرخ
بر شاخ درختی از کبود
در ریگزاری از صدای مردگان…
***
۲
نبودی
و جهان مکرر مرگ بود
دوزخی از یخ.
ترانهها، تاریک بودند
رویاها مسموم
تو نبودی و آوازشبانان چونان قندیلی
سنگ میشد در گرگ و میش هول
قطرات چرکین باران بر پیکر مجروح دریا…
باد سکته کرده
بید لرزان…
درختانِ پوک در درههای وحشی پودر میشدند
و از ابر، خاک اره میبارید
تو آمدی
بوی گرم نان در هوا نشست
باد به هوش آمد
آواز حواصیلها قرمز شد
گلههای گوزن از ارتفاعات خسته گذشتند
دریا با جنگل به گفتوگو نشست
و من
در آغوش تو مُردم.
***
۳
در این خانه که باد بیتوته کرده است
امنم
صبح با صدای گنجشکان از خواب بیدار میشود
اجاق گاز را روشن میکند
ترانهای جنوبی را با سوت میزند
و از دریچه
به ابرهای سرخ، برآسمان کبود خیره میشود
در این خانه که باد میچرخد در نیمهٔ تاریک
امنم
به خیابان میرود باد
نان سنگکک میگیرد باد
گَردِ درختان پیر را میتکاند باد
به خانه برمی گردد
کلید میاندازد
زوزه میکشد
و جنازهام را بر تختخواب میبوسد.