سیاحت غرب / نگاهی به رمان خاطرات پس از مرگ براس کوباس
آیا در رمانی که نویسندهای در زمانی دور نوشته، میشود مؤلفههای مباحث ادبی جدید را یافت؟ جواب این سؤال چنین است: بله، اگر آن نویسنده ماشادودآسیس باشد، و آن رمان، خاطرات پس از مرگ براس کوباس. رمانی که خواننده را با صداهای مختلف از یک حنجره و یک راوی آشنا میکند.
در خاطرات پس از مرگ براس کوباس خواننده نه با براس کوباس تک افتاده، بلکه با ماشادودآسیس چندپاره مواجه میشود؛ ماشادوی نویسنده، ماشادوی روانشناس، ماشادوی راوی، ماشادوی براس کوباس… ماشادوی نویسنده که در حضور او در تمام سطرها به گونهای نامستقیم لمس میشود و این بدیهی است. چون ما با نوعی زندگینامه مواجهیم. گاهی حضور ماشادو، حضوری مستقیم و بلاواسطه است؛ حضوری که برای آزار مخاطب پا به متن میگذارد اما به فرح و سرخوشی منجر میشود. سرخوشیای تأمل برانگیز: همان چالش اندیشه و متن، همراه طنزی که به خندیدن میخندد. این ماشادو وقتی لابهلای رمان با خواننده مواجه میشود، به روشهایی که خبر از رندی مؤلف دارد، خواننده را با متن همراه کرده و نهتنها او را در روند شکلگیری قصه قرار میدهد، بلکه تعلیق خاص خود را نیز در این گفتار مستقیم تزریق میکند. زبانآوری و رویکرد مدرن مؤلف در آیت قطعات، به گونهای برجسته شده که گاه فکر میکنیم با رمانی مواجهیم که حاصل دههٔ حاضر است.
پیشرو بودن ماشادو در بهکارگیری چنین زبانی به چشم میخورد؛ زبانی با قابلیت انعطاف در هر سطر، تا جریان رمان از تصویر به تحلیل و از آنجا به روایت و از روایت به فلسفه در تناوب باشد؛ فلسفهٔ وجودی ادبیات، فلسفهٔ نوشتن، سیاست، هستیشناسی و… و از تمام اینها به روانشناسی و ازروانشناسی به تخیل محض و از آنجا به گفتاری فانتزی.
«اما باید به خواننده هشدار بدهیم که این کتاب از سر فراغت نوشته شده، آنهم فراغت آدمی که دیگر دلشورهٔ گریز زمان را ندارد. همچنین، این نوشته، نوشتهای است که از فرط کاهلی فلسفی شده، اما فلسفهای فاقد انسجام. گاهی اوقات عبوس و خشک است و گاه شاد و شیطنتآمیز؛ چیزی که سرمایهٔ تهذیب اخلاق است و نه اسباب فساد اخلاق. نه شعلهٔ سوزان است و نه دم سرد. در آن واحد هم چیزی فراتر از اسباب وقتگذرانی است و هم چیزی کمتر از وعظ و خطابه.»
ماشادو بهخوبی به سیر وقایع و اطلاعاتی که در رمان خاطرات پس از مرگ براس کوباس شکل میگیرد، احاطه دارد. به این معنا که او بهخوبی میداند که در حال نوشتن چیست و این دانستن را به شکلی ابزاری به خواننده دیکته میکند. او در چنین شگردی، گوی پستمدرن بودن را از بسیاری نویسندگان میرباید و پیشرو بودن خود را در چنین زبان و لحنی برای نوشتن، جاودانه میکند. دیگر ماشادوی این رمان، روانشناس است. مؤلف گاه از زبان خودش و گاه از زبان دیگری، دست به تحلیل روانشناختی شخصیتها و شخص خودش و گاه حتی دست به تحلیل روش روانشناسی میزند که به نوبهٔ خود جالب توجه است. البته او هرجا که ممکن بوده به پرگویی دچار شود، فن بدل یا همان تبدیل مسیر متن به بحثی دیگر را پیش کشیده. هرچند اپیزودیک بودن رمان برای نویسنده در این نوع نوشتن، اهمییت زیادی دارد و او خیلی راحت بین مضامین مانور میدهد.
حال در حیطهٔ نقد میشود به تحلیل نگاه روانشناسانهٔ مؤلف پرداخت؛ ماشادو در روش انتقال مفاهیم مورد نظرش، دست به کار ساختن نماد و معما و طرحهای پیچیده نیست. او از استعاره یا همنشینی و جانشینی به معنای فرویدی آن، به خوبی شانه خالی میکند و چیز دیگری به جز آنچه بوده و میخواهد بگوید، نمیسازد. او مستقیماً به سروقت امر واقع تحقق نیافته – که همان آمال و آرزوهایش هستند – میرود. زندگی با ویرژیلیا، حسرت در رسیدن به مقامی بلندپایه، آرزوهای بزرگ ماشادو به ابزارهای ادبی روانکاوی – که بازار داغی هم دارند – توجهی نمیکند. کما اینکه در آن صورت سوژههای خوبی هم برای آن نوع نقد روانشناسانه بودند. مثلاً در ساختن حسرت از دست دادن زندگی مشترک با ویرژیلیا، قلب شکستهای را که از وسطش یک تیر سه شعبه گذشته باشد، تصویر نمیکند. برعکس، خود امر واقع تحقق نیافته را – که با تعبیری بینالاذهانی از ژاک لاکان وام گرفته شده – بدون پرده عنوان میکند و زیر و بم این تحلیل انتقادی را – که جا دارد به عهدهٔ خواننده منتقد بگذارد –نیز عنوان کرده است.
میل به خواستن در راوی، که میلی پایانناپذیر و بیوقفه به نظر میرسد، گاه در وصال ویرژیلیا، گاه در تصاحب مقامی بلند، گاه در داشتن شخصیتی والا، آرزوی فرزند و امیال دیگر نمود پیدا میکند و تمام این امیال هریک به گونهای متفاوت از بین میروند. و حالا راوی – که انرژی بسیاری از این امیال ذخیره شده در ناخودآگاهش فوران میکند- دلیل خوبی برای روایت پیدا میکند. این دلیل حتی بعد از مرگ او را رها نمیکند و همچنان از خواستهها و خواهشهای دنیای خاکی – که از دست رفتهاند- داد سخن میگشاید.
راوی در زندگی هرچه باید و نمیباید، انجام داده، اما سرخوشیاش آنقدر زیاد است که حتی بعد از مرگ در جستوجوی لذات است. در خاطرات پس از مرگ براس کوباس ما صرفاً با بازنمایی وقایعی سیاسی اجتماعی، فردی و یا مواردی از این دست مواجه نیستیم. بلکه با روایتی روبهرو میشویم که در حین بازنمایی، در تکامل واقعیات شخصیتی راوی نیز گام برمیدارد. اسطقس نوشتن نیز جز این نیست و ماشادوی راوی، این علتالعلل نوشتن – تکامل واقعیت- را برای خود پیشفرض تلقی میکند تا ماشادوی براس کوباس، در مکعبی بین اضلاع نویسنده، متن، زبان و خواننده، مفهوم و هویتی ملموس بیابد.
روند سیر وقایع در رمان خاطرات پس از مرگ براس کوباس که روندی خلاصه به نظر میرسد، در ایجاد معنا و مفاهیم مورد نظر متن و خواننده، نقش اصلی خود را ایفا میکند. بهرغم همیشگی بودن شکل وقایع، بازتاب آنها متفاوت است. مثلاً شکل خیانت در این رمان، مانند داستان کوتاه عشای نیمهشب که قصهٔ کوتاهی از ماشادو است، (از مجموعه داستانهای کوتاه آمریکای لاتین به ترجمهٔ عبدالله کوثری) یکی است و بازتاب مشابهی نیز دارند. البته شخصیتها در عشای نیمهشب، یک پسربچه و یک زن هستند که زن به شوهرش خیانت میکند، اما در خاطرات پس از مرگ، ویرژیلیا و براس کوباس، هردو میانسالاند. در هر دو قصه، خیانت بازتابی مشابه دارد. بازتابی که با عموم خیانتها در قصههای دیگر متفاوت است. در آثار ادبی مختلف، خیانت منجر به حادثهای عظیم میشود و در این دو کار از براس کوباس، خیانت به سادگی در امر زندگی روزمره مستحیل میشود و هیچ حادثهای به دنبال ندارد. گویی کسی یک لیوان آب نوشیده است.
ادبیات اقلیت / ۲۴ خرداد ۱۳۹۴