شعرهایی از آرزو ابراهیم پور Reviewed by Momizat on . [box type="info"]توضیح: کارگاه شعر سایت «ادبیات اقلیت» جایی است برای انتشار آن دست از آثاری که پدیدآورندگان آن‌ها تمایل دارند دربارۀ کار آن‌ها گفت‌وگو شود. آثار [box type="info"]توضیح: کارگاه شعر سایت «ادبیات اقلیت» جایی است برای انتشار آن دست از آثاری که پدیدآورندگان آن‌ها تمایل دارند دربارۀ کار آن‌ها گفت‌وگو شود. آثار Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » کارگاه » شعرهایی از آرزو ابراهیم پور

شعرهایی از آرزو ابراهیم پور

شعرهایی از آرزو ابراهیم پور

توضیح: کارگاه شعر سایت «ادبیات اقلیت» جایی است برای انتشار آن دست از آثاری که پدیدآورندگان آن‌ها تمایل دارند دربارۀ کار آن‌ها گفت‌وگو شود. آثار خود را برای ما بفرستید و با شرکت در گفت‌وگوها بر غنای این کارگاه بیفزایید. نظر خود را دربارۀ آثار منتشرشده در کارگاه، در قسمت «پاسخ‌ها» در انتهای هر مطلب درج کنید و آثار خود را با درج عبارت «کارگاه» در موضوع، به این آدرس ایمیل کنید: aghalliat@gmail.com

۱

روح من را اوایل آذر

روی دستی سیاه می‌بردند

ریشه‌های زمخت و زردم را

کرگدن‌ها چه ساده می‌خوردند

رقص خون بود و ریشه‌ها در باد

می‌رسد تن به انتهای خودش

انتهایی به ابتدای خودش

مثل این کرگدن که در بدنم

گم شده باز لابه‌لای خودش

بی صدا از تنم بزن بیرون

از خودش سیر می‌شود هر روز

سرو سبزی است، پیر و افسرده

گرگ پیری به عشقش ایمان داد

ماده گرگی که کرگدن خورده

سرو من، حیف کشف دالی* نیست؟

می‌کشم ماده‌گرگ‌هایت را

با سکوتی که می‌خورم خود را

حضرت سرو من، ملالی نیست

بی تو از ریشه می‌برم خود را

سرو جانم دلیل ماندن بود

دست‌ها، تازیانه‌ها در باد

ریشه‌هایی که بی کفن، خود را…

دختری زیر سرو جان داده

می‌چکاند گلنگدن خود را…

سروها ایستاده می‌میرند.

 

۲

ابر شدم، ماه کسی نیستم

چشمه‌ی خشکیده‌ی غرق گناه

اشک شدم تا تو به دادم رسی

غرق شدی در بدنم تا پگاه

خالیِ آغوش عطش، من شدم

شبنم برگم که پس از صبح‌گاه …

چشمه‌ی امید کسی نیستم

فصل شدم از همه‌ی هست‌ها

خوشه‌ی انگور شدم دور ماه

دورتر از فاصله‌ها، دست‌ها

سایه‌ی خورشید برایم بس است

ساقیِ مرگم به لب مست‌ها

مست‌ترین ماه زمینم شدی

جام من از داغ تو، لبریزتر

زلف به دستان تو عادت که کرد

گوش بدِ حادثه‌ها، تیزتر

شیشه شدم، جیوه‌ی من نیستی

بی تو، همه آینه‌ها، ریزتر

راهی صحرای جنون، من شدم

محو تو و هلهله با رقص باد

قلب مرا در بغلش دفن کرد

حضرت خورشید پس از انجماد

غرق در آتش شده بال و پرم

اجر عظیمی است در این اعتماد

نخل شدم، ساز سماعت شوم

تیشه شدی تا که بمیرانی‌ام

ناله‌ی تنبور شدم در دلت

سوختمت، بلکه بسوزانی‌ام

زخمه‌ی جان بود، نگاهت به من

دود شدی، لحظه‌ی ویرانی‌ام.

 

۳

یا مقلب قلوبنا فی العشق

عشق هم رازدارِحلاج است

تذکره بند اول عشق و

بعد از آن، عشق عین تاراج است

عشق باریده شد به صحرایم

او، سرابی که روبه‌رویم بود

مرهم و درد در کنار، اما

«مات فی العشق»، آرزویم بود

من طلب کرده بودم او را تا

ریشه‌ی «عشق» شعله‌ور بشود

کل این باغ را بسوزانم

دست «او» دور «من» تبر بشود

روح من، مرکبی که طغیانش

پشت دیوارهای این سد بود

مقصدم ـ راه من،

عبورم بود

«طلب» عشق،جانِ مقصد بود

بی خود از خود، تموزِ منجمدم

العطش، هم‌پیاله می‌خواهم

با تواَم مست و با تو، جاری‌تر

من، اناری که ناله می‌خواهم

رقص در شعله‌ات، سماعم بود

شعر هم قوت و قرص نانم شد

بوسه، دارالشفای امراض است

شهد این عشق، شوکرانم شد

از خودم تا خودِ خودم رفتم

تا شوم حضرتِ هیولا، من

در من، این آیه می‌‌شود تکرار

وحده لا اله الا من.

ادبیات اقلیت / ۷ دی ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا