شعرهایی از رکسانا شکوهمند
ادبیات اقلیت ـ شعرهایی از رکسانا شکوهمند:
***
۱
در من زنی هست
که چهار فرزندش را کشتهاند
و دختری کم خون،
به جنون رسیده،
هر شب
به وقت ماه،
هر روز صبح،
دست کودکی را میگیرم و
از خانه بیرون میروم
و شب،
باز میگردم
با زنی
که زانوانش میلرزند…
***
۲
به همۀ سربازانی که
عکسهایم را
به تب نشستهاند
لبخند میزنم
میگذرم از رد پاهاشان
میان مین و برف،
نه نقاشان شوریدۀ پریشان
نه شاعران عاشقپیشۀ تلخزبان
هیچ کدام منحنی صورتم را
نشناختند
راز رد زخم کنار لبم را
تنها مادرم میداند
و جوخۀ اعدامی
که در آخرین لحظه
بیاختیار برایشان زیبا میشوم
***
۳
برای مراسم خاکسپاریام
بسپارید که گنجشکها آواز بخوانند
و همۀ شاعرانی را دعوت کنید
که انگشتانشان
بوی جوهر سبز میدهد،
برای مراسم خاکسپاریام
حتماً باید برف ببارد
من، همیشه در برف زیباترم
***
۴
بانوی چندین ساله،
اردیبهشت بر تن کن
و چشم بسته از چهار راهها بگذر
خرگوشی که در کولهپشتیات پنهان کرده بودی،
حالا درون چشمانت جست میزند…
***
۵
به دستهایت حسودی میکنم،
و به تمام دستگیرۀ درهایی
که تو باز میکنی
و به بند کفشهایت
که دست کم روزی دو بار لمسشان میکنی
به گوشیهای تلفن،
دکمههای پیراهنت،
من،
به تمام واژههایی
که در چشمان تو
خوانده میشوند
حسودم..
***
۶
گاهی خودم را
با زنی اشتباه میگیرم
که باد لباسهایش را
از روی بند برده
کودکانش از خواب پریدهاند
تلفن خانهاش زنگ میخورد، مدام
دکمههای پیراهنش باز مانده،
با لکی شبیه تهران روی دامنش
خیره مانده به سبد خالی
حلقهاش را میچرخاند آرام
و هوس انار دارد.
ادبیات اقلیت / ۲۸ اسفند ۱۳۹۶