شعری از آرمان میرزانژاد

ادبیات اقلیت ـ شعری از آرمان میرزانژاد:
.
احضارم کن ای سپیده محذوف
که محکومام
در صبحگاهِ تیرهتر از قیر ِریخته،
به جغرافیای صد سال سرکوبی و ملال
که محکومام
شعله تیزی باشم پریش
در کندوکاو سطرهای فسفرین،
در لابهلای جرح و هاشور،
به دنبال ممیزی و ممنوعه،
سطوح متروکه،
بگردم!
من معضلم قیچی وقاحتیست
که زبانِ صریحِ صادق و صدیق و نصری را…
من مسئلهام من نیست، آن دیگری است که در هر سلول،
دنبال تکه پارههاش میگردم بر سنگفرش تحجر و تاریخ
.
احضارم کن ورای کلافِ لفافه و مَجاز
که کلافهام از راز،
از چشمهای بسته
خطبههای دراز!
که اگر باشم صراحت ِ تلخکامی
بر خلاف طبع همشهریان
چون تیغ بر گوش اوباشان مصلحت
کشیده میشوم
بر گوش گزمهها
و دیوارهای گوشدار
موشهای هوشیار…
.
من را با چهرهٔ گرفتهای احضار کن که بنالم
از کلاش شکمباره در تخت نرم خود
و کودکان کار
هنوز بر جادههای مهآلود دستپاچگی و اجبار
کهیر میزنند
و تف میکنند بر آسفالتهای مثل بختشان سیاه
.
پس احضارم کن ای شاعر شبانههای چهل سال منع و احتیاط
احضار کن مرا که به در بیایم از این شهامت عقیم
در این عصر ِ مُخَنث ِ هیاهوگر
عصری که میپلنگند در هر کنار و گوشه بیغوله ستارههای پتیارهٔ پا در رکاب،
.
بگذار عکسهای بزک کردهشان بر زیر پای ما لگد بخورد بگذار
احضارم کن
در هزارتوی ِ انبوه ِ تصویر و صوت ِ دنیا شهری که موشهای کور بلندگو به دست
رجاله میشوند
که در این مسیرخوانده
نمیشوی دیگر
عصری که ستودهترین نسرین
«میپژمرد از حبس دراز»
در زهدان زندانهای دلبخواهی
زندانهای عقده حقارت و کینه
تو خوانده نمیشوی دیگر
.
به نام سفاهت سیال سوگند یاد میکنم که سفیهتر از من پیدا نمیشود انگار
بخوان به اتهام سیاهنمایی بخوان
بخوان که هنوز قیرسوخته
نذر زبان سرخات نکردهاند
که هنوز از صفویه مانده سه دانگی
که جلاد پوست میکند
لای پوست کاه میپیچد و
آزار میدهدت مدام
.
به نام پوچی محض
من مؤمنم به پرخاش
وقتی تمام قبیلهٔ من را خون و تازیانه گرفته است
من مؤمنم به جراحت
در اعلانیههای دروغین روزنامههای زرد
وقتی که از خیابان
سیل ِ فقیر و فلاکت و فرو رفتن میریزد
اما به مخزن ذهن کثیف آن که میگوید: «صبح زیباتون بخیر چه هوای خوبیه امروز عااااالیه زندگی» نمیریزد انگار
.
اگر چشمها گوش نکند
به خیابان
به گرسنگان سر در زباله فرو
به طاعونِ حشیش در هر کوچه و گذر
احضار میشوی به هاویه
نسلی که از پشت سر
بلعنده بی تخفیف میآیند
تا تسامح تو را از بیخ درو کنند
.
شادخوان و بددهان میآیند
تا تو را
به فراموشخانه کور ِ تاریخ
پرتاب کنند
به رغم فکر من
به رغم میل تو احضارم کن
تا بگویم
میان همهمهٔ پوچی
به اندازهٔ یک قهقه آری
تیرماه ۹۸
ادبیات اقلیت / ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
