شعری از سهیلا صادقی

ادبیات اقلیت ـ شعری از سهیلا صادقی:
.
دریاست که میوزد گُر گرفته و مغموم
رگها گریختهاند از مرکز
گریختهام از قطعیتِ مفهوم در سخن
در بوسه بارانِ باد، نهان شده دریافتی کهن
در بوسه بارانِ باد، نهان شده دریافتی کهن
آن ممنوع از هر جهت به تو مدیون است
با نوح چه میتوانم گفتن؟!
هر عاقلی میداند که هر دیوانهای
عاقلتر از اوست که جهان را به سخره میرقصد …
با شکم چهارضلعی شباهتی به درخت! گمان نمیکنم
کدام زهر، زهرهٔ زُهد را پاره میکند؟
افتادن کلمه در سطل رنگ!
کلمهای بی ربطم
افتاده در میان سی و دو حرف الفبا
نامتجانس و کم طاقت
چهارده ساله بودم که چهار کتاب سنگین را بلعیده شدم
چرا رگها از مرکز تو میگریزند؟!
ای نوح
دریاست که میوزد …
با تو از دربِ ریاضی به خانه نمیآیم
از درب فلسفه و روان آدمی آیا
من گل سرخ مسیحم
نقش شده بر زمین
بادبانها برافراشتهاند
باد به چهار زبان اقرار میکند: «تحمل تو سنگین است»
دریاست که میوزد گُر گرفته و مغموم
گاوی نه چندان فربه
بر عرشه مااااغ میکشد!
ادبیات اقلیت / ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
