شعری از مرضیه رحیمی

ادبیات اقلیت ـ شعری از مرضیه رحیمی:
.
بین ما چمدانی بود/
به هیچ کدام تن نمیداد/
نه به اتوبوسی که مرا میبرد/
نه به بوسههایی که علوم تجربی بودند/
چشمهایم را بستم و فکر کردم/ نسبیت چگونه میتواند ثابت کند/
اتوبوس که حرکت میکند سرنشینانش را همزمان با خود نمیبرد/
ثابت کند/
چه چیزی عوض میشود/
چشمهایم را باز کردم/
دیوار چین گربهای شده بود/
از خزر میپرید روی خلیج/
آجرهای زیریاش در کرمانشاه دنبال پوتین دست دوم میگشتند/
و پنجههای ظریفش در مشهد برای عربها بامیههای دراز سرخ میکردند/
چشمهایم را بستم/
من فروغ فرخزاد نیستم چپ و راست خواب ببینم کسی میآید/
من مرضیه رحیمیام/
مرضیه رحیمی، پاسخ این سؤال است/
چرا چاق نمیشوی؟/
چشمهایم را نبستم/
دشت میدوید/
ماه میدوید/
و جاده دست میانداخت نسبیت را/
دست میانداخت نسبت را/
چمدان همانجا ایستاده بود/
تو در دم بر گشتی از دم در/
دم در بد است/
دم در، در به دری است/
دم در نه ممد حیات است بر ذات خرابش…/
ادبیات اقلیت / ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
