صلیبِ رَحم
«تنها رویارویی دو رنج،
میتواند
آن را به رحمی بیترحم تبدیل کند.»
بیمقدمه
وزارت ترس از آن دسته داستانهایی است که ممکن بود از آخر به اول نوشته شود و همان منظور و محتوا را به خواننده خود منتقل کند. برای همین ترجیح میدهم دربارۀ چنین داستانی بیمقدمه سخن بگویم و مستقیم وارد آن وجه از داستان بشوم که پررنگ بودن وجهۀ سیاسی آن، مانع از دیدن چهرۀ انسانی آن شده است. آنچه باعث شده خوانش سیاسی این داستان با رمانهایی از این دست، متفاوت به نظر برسد، تنها به این دلیل است که شخصیت اصلی داستان، قبل از آن که سیاستمدار باشد، یک قاتل است. البته نه یک قاتل بالفطره. شاید بهتر بود قاتل بودن «آرتور رو» در این خطوط نخست طرح نمیشد، اما بازهم به دلیل بیمقدمه بودن این نوشتار، بهتر آن است که برخلاف روند پلیسی رمان گراهام گرین، به اصل موضوع یعنی «رحم» و «ترس از رنج» بپردازیم. این دو همان چیزهایی بودند که آرتور رو را به لحاظ اخلاقی و اعتقادی به جایی رساندند که میخواست به عنوان یک قاتل از شر خود رها شود، اگرچه هیئت منصفه و قاضی دادگاه لندن، رو را به همان دلایل اخلاقی-اعتقادی از لحاظ قانونی تبرئه کرد!(گرین، ۱۳۷۰: ۴۸). اما سیاست چنان بر رنج این مرد افزود که حاضر شد فقط به خاطر قتلی که مرتکب شده بود، خودش را بکشد. (گرین، ۱۳۷۰: ۱۴۴). زیرا آرتور رو، از آن دسته آدمهایی نبود که با دوز و کلک و پنهان کردن واقعیت سر قانون کلاه بگذارد؛ برعکس او یک کاتولیک خوب و انسانی رحیم و مسیحِ فداکاری است که در پیشگاه هیئت منصفه و قاضی با کمال «رنج» اعتراف کرد که همسرش «آلیس جانتان» را با زهر کشته است. (گرین، ۱۳۷۰: ۳۲۲). شاید همین صراحت و راستی و درستکاری رو بود که سیاست این داستان را با دین گره زد.
سیاست چنان در این داستان خودنمایی میکند، که حرفزدن از دین کمی غیرعادی مینماید؛ اما اگر باور کنیم، سیاست و دیانت دو همنشینی هستند که از سرناچاری در کنار هم قرار میگیرند، این گره آسانتر باز خواهد شد. بسیار شده سیاست در رسیدن به مقاصدش، در کنار دیانت ایستاده تا هر وقت لازم شد، دست دین را بالا ببرد و اگر هم به در بسته خورد و قانون مانع از ورودش شد، با اجازۀ دین داخل شود. گاهی هم از اعتمادی که مردم به نمایندگان دین دارند، سوءاستفاده کند و جلو راه سیاستمدارانی را که قرار است از بازی بیرون انداخته شوند، بگیرد. چنانکه کشیش سینکلر سعی کرد آرتور را مجاب کند تا کیک یکمن و نیممثقالی را که در لاتاری برده بود، به مؤسسه “مادران آزاد” پس بدهد!(گرین، ۱۳۷۰: ۱۸).
«ما همه گرفتار و اسیر فضایل خود هستیم.»
(گرین، ۱۳۷۰: ۱۰۶)
سیاست رَحم
قرار بر این است تا در این نقد جنبۀ مخفی این رمان را که زیر چتر سیاست، پنهان شده است، با نگاه دینی بکاویم. اما نگاه دینی به وزارت ترس، نه به دلیل حضور کشیش سینکلر است و نه کشیش تاپلینگ! –هرچند که شک داریم اینها دو نفر باشند- به هر روی کشیش در این رمان، بیش از آنکه نماینده دین باشد، از همدستان و همداستانهای سیاست است. راوی بیرونی داستان، آرتور را به طرز مسخرهای وارد بازی سیاستمداران میکند و از سیاست به عنوان ابزاری برای نشان دادن شخصیت آرتور رو بهره میبرد؛ اما آرتور هر جا هم که سروکلهاش پیدا میشود، به یک دلیل اخلاقی نقش بازی میکند. خیلی ساده باید گفت: آرتور رو، حتی اگر بخواهد هم نمیتواند با سیاست دولت مردان انگلستان در جنگ جهانی اول همراه باشد، زیرا آنچه او سالها با آن درگیر بوده و باعث شده تا هم ارتش او را نپذیرد، (گرین، ۱۳۷۰: ۲۳). و هم دفاع ملی او را قبول نکند، (گرین، ۱۳۷۰: ۲۴). و او به سمت روزنامهنگاری برود و بر سر این کار هم نماند، (گرین، ۱۳۷۰: ۲۳). یک عادت اخلاقی به نام «ترحم» است. به قول مادرش آزار آرتور به یک گنجشک هم نمیرسد. (گرین، ۱۳۷۰: ۹۰). راوی داستان هم بر این موضوع تصریح میکند و میگوید اگر «کسی چیزی را زیاد آرزو میکرد آن را از آرتور در میآورد: احساس رنج و تعب دیگران آرامش ناپایدار او را درهم میشکست. در آن حال به همه کار به خاطر ایشان تن میداد. هر کار.»(گرین، ۱۳۷۰: ۲۳). برای همین بود که از لندن دل نمیکند و برای دلبستگیاش به کوچهها و خیابانهای این شهر بود که آن را ترک نمیکرد. (گرین، ۱۳۷۰: ۲۴).
او در همان موقع که جنگ در لندن بر سر مردم بمب میریخت، طالب صلح بود. (گرین، ۱۳۷۰: ۲۸). اگرچه او هیچ وقت واقعاً از قاعدۀ «کار بد نباید کرد تا خوبی پدید آید.» پیروی نکرده بود (گرین، ۱۳۷۰: ۲۹). و عدالت و قصاص در نظر او نامهایی قابل تجزیه شدن به افرادی مثل کارآگاهان بودند و به نظر او کافی بود شخصی مثل او به خدا و شیطان عقیده داشته باشد تا خیلی از اتفاقات برایش معجزه نباشد. (ر.ک: گرین، ۱۳۷۰: ۴۱). از نظر او «شیطان –و هم چنین خدا- همواره همین مردم بیکاره و بیهوده و روستایی و از کار افتاده از پا درآمده را برای انجام دادن منظور خود به کار میبرند. وقتی خدا آنها را به کار میبرد، همه بدون فهم از بزرگی دم میزدند و وقتی شیطان به کارشان میگرفت از بدکاری؛ اما در هر دو حال مصالح کار همان بیاستعدادی آدمهای کودن بود.»(گرین، ۱۳۷۰: ۴۱). اما آرتور رو از این دسته آدمها نبود، اگرچه دیدن رنج دیگران او را میآزرد تا حدی که حاضر بود هرکاری انجام دهد، با این حال آدمهای کودن طوری او را به رحم میآوردند که از آنها با نفرت یاد میکرد و شاید برای همین از رحمی که در قبال قتل به او شده بود، نفرت داشت: «و بعد با تمام نفرت گفت: به من رحم کردند، این بود که زنده ماندم. تمام روزنامهها اسم عمل مرا گذاشتند قتل توأم با دلسوزی.»(گرین، ۱۳۷۰: ۴۷).
شاید الان بهترین موقعیت است تا کلید استپ داستان را بزنیم و از خواننده این سطور بخواهیم تا یکبار دیگر به حرفهای آرتور رو برگردد و سعی کند مثل یک مسیحی خوب، روی واژههای رحم و رنج فکر کند.
اندک آشنایی با دین مسیحیت کافی است تا از کلمه رنج و رحم به تصلیب عیسی برسیم: «پس چون مسیح در جسم رنج کشید، شما نیز به همین اندیشه مسلّح شوید، یعنی: آن کس که در جسم رنج کشید، از گناه دوری جست.»(رسالۀ اول پطرس، ۴: ۱) هم چنان که یوحنا نیز گفت: «در جهان رنج خواهید برد. لیک دل قوی دارید!»(انجیل یوحنا، ۱۶: ۳۳). و رنج بردن، متلزم رحم کردن و مورد ترحم واقع شدن است. و این واژهها است که ما را به سمت اخلاق مسیحی سوق میدهند و لاجرم باید برگی به نام اخلاق مسیحی را به این نقد بیافزاییم.
«انگیزه هر کار آدمی، حتی کار بد، عشق است.»
(آگوستین، ۱۳۶۳: ۹۶)
اخلاق مسیحی
در این بخش از نوشتار بر آنیم تا به این سؤال پاسخ دهیم که چرا آرتور به خود حق میدهد آلیس را بکشد؟
برای این منظور باید سه دیدگاه متفاوت و البته وابسته به هم را کاوید: یک. جهانبینی قاتل؛ دو. قانون مدنی؛ سه. قوانین پزشکی. برای رسیدن به جهانبینی آرتور رو، با توجه به اینکه او یک آدم مذهبی است باید دید چه دیدگاهی او را مجاز میکند تا از روی دلسوزی همسرش را به قتل برساند.
یکی از رفتارهای مسیح که در اعتقادات مسیحیان ستوده است، مسئله فداء است. آنان بر این اعتقادند که مسیح خود را به صلیب میسپارد تا کفارۀ گناه آدم باشد و او را از رنجی که در دنیا به آن مبتلا است، نجات بخشد.
شبیه این رفتار را از آرتور رو میبینیم، او هر جا که مسئله رنج دیگری پیش آید، حاضر است دست به هر کاری بزند. (گرین، ۱۳۷۰: ۲۳). او همچون مسیح که بر انسان رحم آورد، بر همسرش رحم کرد، اما با این تفاوت عمده که آرتور رو علاوه بر خود، آلیس را نیز به مسلخ برد. او مثل عیسی رنج تصلیب را به خود میقبولاند تا همسرش را از رنج برهاند، اما برخلاف رفتاری که با مسیح شد، نمایندگان جامعه به همین دلیل موجه یعنی «قتل از روی دلسوزی» او را تبرئه کردند، در حالی که مسیح به صلیب دچار شد تا برای همیشه الگوی جهانی کفاره باقی بماند. (هیوودتوماس، جی، پل تیلیش، ۱۳۷۶: ۵۳). و آرتور رو مثل مسیحی بیرنج از این مهلکه جان به در برد. اما اگر خوب نگاه کنیم آرتور رو، نیز بیرنج نماند. او به رنج صلیب نرسید، ولی تا پایان عمر مصلوب فکر خویش باقی ماند. شاید اگر او را نیز به صلیب میکشیدند، کفارۀ گناهی را که مرتکب شده بود، میداد.
اما او به دلیل تبرئه شدن، به رنجی مضاعف دچار شد. خوابها و رؤیاها و خیالات غیرارادی آرتور همه به نوعی روانِ رنجوری را که به آن دچار است، به تصویر میکشد. برای مثال او بیست سال بعد از این واقعه، در رؤیاها و خوابهای خود با این مسئله درگیر است و در رؤیای خود نیز میخواهد به مادرش ثابت کند که او یک قاتل است، اما مادر نمیپذیرد و همین او را به شدت رنج میدهد. (گرین، ۱۳۷۰: ۹۰). او گاهی همسر خود را به صورت موشی میبیند که سگ پسر اسقف، بازیگوشانه به او حمله میبرد و آرتور که تحمل دیدن این درد را ندارد، با چوب کریکت آن قدر موش را میزند تا موش بمیرد و پرستارش که او را در این حال دیده است، باز او را مورد بخشش قرار میدهد و قول میدهد از این ماجرا نیز چیزی به مادر آرتور نگوید. (گرین، ۱۳۷۰: ۹۰-۹۴).
نکتۀ قابل توجه در این رؤیا آن است که آرتور خود را به شکل کودکیهایش میبیند و گویی به این وسیله میخواهد به مخاطب بفهماند او همان اندازه در قتل همسر خود بیگناه است که یک کودک برای کشتن یک موش باید مورد رحم پرستار خود واقع شود و از رفتار خشن او درگذرد، مثل رفتاری که دادگاه با آرتور قاتل داشت. به نظر میرسد، آرتور رو، نتوانسته خود را بیگناه بداند. در حالی که بالاترین مرجع قانونی در کشور رفتار او را اخلاقی شمرده است.
شاید بتوان طبق اخلاق مسیحی، رفتار رو را با همسرش توجیه کرد. در اخلاق مسیحی، دو نوع مکتب اساسی وجود دارد. «اول مکتب اخلاق و گرایش ادراکی یا روحانی Tendance intellectualiste است که دارای ریاضت و تعصب است؛ دوم مکتب اخلاق و گرایش احساس یا قلبی Tendance sentimentale است که طرفدار خوشبینی و آزادیخواهی است.»(ایزدپناه، مهرداد، ۱۳۸۱: ۹۶). آرتور رو نه فیلسوف است و نه کشیش؛ اما دچار رحمی است که دست از سر او برنمیدارد. او چون آگوستین قدیس، که معتقد به زیبایی جهان بود و میگفت: «زشتی، بدی، فساد، بیبهرگی است، و نبودن است، چون هر بودنی نیک است.»(آگوستین، ۱۳۶۳: ۲۱). بر این اعتقاد نبود و نبودن را بر بودنی که رنجآفرین است، ترجیح میداد. بنای اخلاق آرتور رو در این دیدگاه از نوع دوم یعنی احساس و قلبی است.
این همان حسی است که پولس نبی نیز با خود داشت و همواره پیروانش را سفارش به محبت به همنوع میکرد و میگفت: «آنگاه که به زبان آدمیان و فرشتگان سخن میگویم، اگر عاری از محبت باشم، چیزی نیستم جز مفرغی که به صدا در میآید یا سنجی که بانگ آن طنینانداز میشود. آنگاه که عطای نبوت را دارم و از جملۀ اسرار و سراپای علم آگهم، آنگاه که کمال ایمان را دارم، ایمانی که کوهساران را جابجا میسازد، اگر عاری از محبت باشم، هیچم. … [محبت] نفع خودش را نمیجوید، به خشم نمیآید،… به همه چیز امید میبندد، همه چیز را تاب میآورد. … پس اکنون این سه چیز باقی میماند: ایمان و امید و محبت، لیک بزرگترین آنها محبت است.»(رسالۀ اول پولس رسول، بکُرنتیان، باب ۱۳: ۱-۱۰). آرتور رو، نیز دقیقاً به دنبال همین محبت بود که سعی کرد همسرش را از رنجی که میبرد، نجات بخشد. هم چنان که پطرس رسول گفته بود: «زیرا این فضیلتی است که مشقاتی را که به ناحق از آنها رنج میبریم، در راه خدا برتابیم. زیرا اگر خطایی مرتکب شده باشید، چه فخری است در برتافتن تازیانهها؟ لیک اگر در عین نیکی کردن، رنج را برتابید، نزد خدا فضیلت استو باری بدین خوانده شدهاید، چرا که مسیح نیز از برایتان رنج کشید و بهر شما سرمشقی بر جای نهاد تا رد پای او را دنبال کنید.»(رسالۀ اول پطرس، ۲: ۱۹-۲۱). و باز هم مؤید همین معنا است گفته پولس نبی: «و بر آنم تا او را با قدرت قیام پس از مرگش و مشارکت در رنجهایش بشناسم و با او در مرگش همانند گردم، از آن روی که اگر میسر باشد، به برخاستن از میان مردگان نائل آیم.»(فیلیپیان، ۳: ۱۰-۱۱). چنان که آرتو رو هم هیچ گاه به دنبال این نبود تا خود را از کاری که کرده، تبرئه کند. برای همین با معرفی خود به دادگاه در پی رنج مسیحی خود بود، اما «تاریخ نشان میدهد که اخلاق مسیحی به طور کلی با سایر اخلاقهای دینی و فلسفی تفاوت ندارد و از سنن اجتماعی و تجربیات فردی به وجود میآید و به همین جهت در هر قرنی به رنگی جلوهگر میگردد. این تفاوت و تضادها گرچه در هر دوره شکلی دارد، ولی تحت عنوان «اخلاق مسیحی» متشکل و نمایان است.»(ایزدپناه، مهرداد، ۱۳۸۱: ۹۶). و این بار نیز در برابر یک نفر قاتل، از خود انعطاف نشان داد و او را به دلیل دلسوزی و محبت به مقتول، مورد عفو و ترحم خود قرار داد.
حال حتی اگر به این سؤالهای آزاردهنده، پاسخی نداشته باشیم که آرتور به چه کسی رحم کرد، به خود یا به آلیس؟ یا آیا او میخواست از رنجی که همسرش میبُرد آزاد شود، یا از رنجی که از همسرش به او میرسید؟ به عبارتی دیگر او به خود رحم میکند یا به همسرش؟ این قتل برای کدام یک راحتی میآورد و در مذاق کدام شیرینتر است؟ و این که آیا بخشش و ترحم دادگاه، به آرتور آرامش میدهد؟ یا بر رنجش میافزاید! شاید بهترین راه چاره این است که معتقد باشیم که دو نوع تصلیب را میتوان برای اخلاق مسیحی متصور شد، یکی در فداء مسیح که بیمانند است و دیگری در رنج قلبی و احساسی پیروان او که هر روز به شکلی خود را مینمایاند.
«تنها در صورتی که شخص قاتل آدم خوبی باشد، میتوان او را غیربشری و وحشتانگیز دید.»
(گرین،۱۳۷۰: ۱۲۹)
قتل شیرین
اما قتل آلیس علاوه بر جهانبینی دینی قاتل، با دو قانون دیگر نیز گره خورده است که حضور یکی، پای دیگری را به میدان میکشد. دین مسیح به مسیحیان میگوید: «زندگی هدیه و موهبتی از جانب پروردگار و قتل انسان دخالت در روند طبیعی هستی است.»(علی وظیفه، ۱۳۷۸: ۷). در حالی که آرتور این موهبت را از آلیس صلب کرد. آیا حق آرتور آزادی بود؟
شاید همین رفتار دادگاه با آرتور سبب شد تا قانون مدنی و قوانین پزشکی دست به دست هم دهند و در سال ۱۹۸۴ قانونی را در پزشکی تصویب کنند که عنوان «مرگ شیرین»[۱] را با خود یدک میکشد. این قتل «در فرهنگ انگلیسی به فارسی به معانی مرگ آسان، مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجاند برای تخفیف درد آنها بکار رفته است واژۀ آتانازی در نوشتههای فارسی اکنون به معنای بیمارکشی طبی یا سریع در مرگ محتضر و در مواردی هم به معنای مرگ آرام و آسان به کار برده میشود. به هر حال آتانازی به معنی مرگ شیرین، مرگ خوب، مرگ مطلوب، قتل ناشی از ترحم …مورد استفاده قرار میگیرد.»(مظاهرتهرانی، مسعود، ۱۳۸۶: ۱۳).
اوتانازی یا «یوتانازی» (Euthanasia) در زبان لاتین به معنی «مرگ خوب» است. این اصطلاح به مرگ خوب یا مرگ راحت نیز ترجمه شده و به هر روی، «اوتانازی یک اصطلاح عمومی است که بر اساس زمینۀ مورد استفادۀ معانی مختلفی را میتوان از آن استنباط نمود، از نظر لغوی این واژه بیانگر عملی است که در آن مرگ بیمار به شیوهای صورت میگیرد که کمترین میزان رنج و عذاب را برایش به همراه داشته باشد. بنابراین اوتانازی انواع مختلفی دارد.»(شهریار اسلامی تبار و محمد رضا الهی منش، ۱۳۸۶: ۱۱).
نویسنده مسائل اخلاقی و حقوقی قتل ترحم آمیز، اوتانازی را بر اساس خواست و یا عدم درخواست مقتول به پنج دسته تقسیم میکند. در میان این پنج نوع، قتل آلیس از نوع اوتانازی غیرداوطلبانه محسوب میشود. (ر.ک: شهریار اسلامی تبار و محمد رضا الهی منش، ۱۳۸۶: ۱۱). زیرا همسر آرتور هیچ وقت از او نخواسته بود تا او را آ از رنجی که میبرد راحت کند. شاید برای همین است که این نوع قتل «همچنان به دور از ملاحظات اخلاقی، فلسفی و مذهبی حاکم بر کشورها رویۀ مرگ آسان مخالفان بسیاری دارد. برای واشکافی و چینش درست نظریات موافق و مخالف دربارۀ اوتانازی ابتدا باید فلسفه وجودی آن را بدانیم. اوتانازی یکی از شاخصههای حقوق پزشکی است که از دستاوردهای تفکر بشر در عصر جدید به شمار میآید و بررسی پیرامون آن در «فلسفۀ اخلاق» مورد چالش قرار میگیرد.»(علی وظیفه، ۱۳۷۸: ۷).
و هنوز هم شاهد آن هستیم که «مهمترین دلیل مخالفت با پذیرش و گسترش اوتانازی در میان جوامع «مذهب» است. ادیان الهی و آسمانی قتل نفس و خودکشی را مورد نکوهش قرار داده و آن را به دو علت گناه دانسته و نمیپذیرند: نخست اینکه زندگی هدیه و موهبتی الهی از سوی پروردگار است و جان آدمی امانت خداوند است و دیگر اینکه کشتن سرپیچی و مخالفت با مشیت و خواست الهی است و انسان با کشتن خویش ارزش و کرامت انسانی و الهی را در خود از بین میبرد.»(علی وظیفه، ۱۳۷۸: ۷).
تنها به همین دلیل شیرین است که دادگاه آرتور رو را قاتل نمیشناسد و او را به خانهاش باز میگرداند، اما این آرتور است که تا بیست سال بعد از این ماجرا هم خوابها و رؤیاها و خاطرات و خیالات غیرارادی، دست از سرش برنمیدارند و او را رنج میدهند. تنها چیزی که باعث میشود، آرتور رنجش را با دیگری تقسیم نکند، باز هم رحم است. و این بار رحم به آنا هیلفۀ جوان که میترسد آرتور از گذشتهاش با خبر شود و با به یادآوردن گذشتهای که فراموش کرده، دریابد که قاتل است. رحم آرتور به آنا در آخرین صفحات رمان آغاز وزرات ترسی است که آرتور محکوم است بر آن وزیر باشد. برای همین نگارنده معتقد است این داستان از آن دسته داستانهایی است که میتواند از آخر به اول خوانده شود. برادر آنا حقیقتی را که آرتور فراموش کرده، به او میگوید و این دانستن یعنی مقابلۀ دو رنج با هم، و باید آرتور یکی از دو رنج را بپذیرد. گویا «تنها رویارویی دو رنج است که میتواند آن را به رحمی بیترحم تبدیل کند.»
این بار رحم طور دیگری به سراغ آرتور میآید، او باید رنج قاتل بودنش را به دلیل رنج آنا و ترس از رنجی که آنا از قاتل بودن او میبرد، عوض کند. پس با ترس از رنج دیگری، رنج را در درون خود پنهان میکند تا به آنا رحم کند. هرچند رنج کفارۀ گناه آدم است و گریبان بشر را رها نمیکند، آنا و آرتور نیز در ترس از رنج دیگری، مجبورند «همۀ عمر با دقت قدم بردارند و هرگز جملهای بر زبان نیاورند مگر آنکه دوباره دربارۀ آن فکر کرده باشند: بایست مثل دو دشمن یکدیگر را میپاییدند، چون دل به یکدیگر باخته بودند. دیگر هرگز نمیتوانستند بدانند که نترسیدن از باز شدن مشت چه معنی دارد. این اندیشه نیز به ذهن رو خطور کرد که شاید اگر کسی غم زندگان را به حد کافی میخورد، گناهش نزد مردگان نیز آمرزیده میشد.»(گرین، ۱۳۷۰: ۲۲۸)
«و تنها بدین عقاب فرود آمدهایم که بیآرزو و با امید زندگی کنیم.»
(دانته، کمدی الهی)
——
کتابنامه
- کتاب مقدس، ۱۳۸۷، عهدجدید براساس کتاب مقدس اورشلیم. چاپ اول، تهران: نشر نی.
- اسلامی تبار، شهریار و الهی منش، محمد رضا، ۱۳۸۶، مسائل اخلاقی و حقوقی قتل ترحم آمیز. چاپ اول، تهران: انتشارات مجد.
- ایزدپناه، مهرداد،۱۳۸۱، آشنایی با دین مسیح. چاپ اول، تهران: انتشارات محور.
- گرین، گراهان، ۱۳۷۰، وزرات ترس. ترجمه پرویز داریوش. چاپ دوم، تهران: انتشارات اساطیر.
- مظاهر تهرانی، مسعود، ۱۳۸۶، حق مرگ در حقوق کیفری. تهران: نشر هستینما.
- وظیفه، علی، ۴/۹/۸۷، «مرگ آسان و ترحمآمیز». روزنامه اعتماد، شماره ۱۸۲۸.
- یاسپرس، کارل، ۱۳۶۳، آگوستین. ترجمه محمدحسن لطفی. چاپ اول، تهران: انتشارات خوارزمی.
- هیوودتوماس، جی، ۱۳۷۶، پل تیلیش. چاپ اول، تهران: انتشارات گرّوس.
[۱]. «قتل ترحمآمیز برای اولین بار در سال ۱۹۸۴ توسط انجمن سلطنتی پزشکان هلند مورد تصویب قرار گرفت. درباره چگونگی و شرایط اجرای آن دستورالعملی صادر شد که شاخصههای آن عبارت است از بیمار باید مبتلا به بیماری غیرقابل تحمل شود که مداوا برای او غیرممکن باشد. همچنین بیمار باید آزادانه تقاضای مرگ کند و به آن رضایت دهد و پزشک معالج برای اقدام به چنین عملی باید با پزشک دیگری مشورت کند. امروزه مرگ آسان در برخی از کشورهای اروپایی چون سوئیس، بلژیک، اتریش و فرانسه و پارهای از ایالتهای امریکا با شرایط خاص به صورت امری قانونی و رسمی پذیرفته شده و در بسیاری موارد اجرا می شود و فاقد جنبه جزایی و تعقیب کیفری است.»(علی وظیفه، ۱۳۷۸: ۷).
ادبیات اقلیت / ۱۸ آذر ۱۳۹۴