عکس / گورستان پرلاشز: محل دفن صادق هدایت و غلامحسین ساعدی

ادبیات اقلیت ـ گورستان پرلاشز در پاریس، که از بزرگ ترین و معروف ترین گورستان های جهان است، محل دفن بسیاری از مشاهیر و نویسندگان و شاعران است که از آن جمله، دو نویسندۀ ایرانی، صادق هدایت و غلامحسین ساعدی نیز در آن به خاک سپرده شده اند.
صادق هدایت (زادهٔ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ تهران – درگذشتهٔ ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ پاریس) داستاننویس، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. او را همراهِ محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند. هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. هرچند شهرت عام هدایت در نویسندگی است، امّا آثاری از نویسندگانی بزرگ مانندِ ژان پل سارتر و فرانتس کافکا و آنتون چخوف را نیز ترجمه کردهاست. حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشتهها، زندگی و خودکشی صادق هدایت بیانگر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است. شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسلهای بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و دربارهاش سخن گفتهاند. هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد. [ویکی پدیا]
غلامحسین ساعدی (زادهٔ ۲۴ دی ۱۳۱۴، تبریز – درگذشتهٔ ۲ آذر ۱۳۶۴، پاریس) همچنین معروف با نام مستعارِ گوهرِ مراد، نویسنده و پزشک ایرانی بود. ساعدی نمایشنامه نیز مینوشت و پس از بهرام بیضایی و اکبر رادی از نامدارترین نمایشنامهنویسان زبان فارسی در روزگار خود بهشمار میرفت. ساعدی در ادبیات و اندیشهٔ سیاسی از پیروان جلال آل احمد بهشمار میرفت؛ و از اوایل تشکیل کانون نویسندگان ایران بدان پیوست؛ ولی عمرش دیری نپایید، پس از انقلاب ۱۳۵۷ از راهِ پاکستان به فرانسه گریخت، و سال ۱۳۶۴ در پاریس با افراط در مصرف الکل جان سپرد، و در گورستان پرلاشز با تشییع جمع بزرگی از ایرانیان پاریس، به خاک سپرده شد. [ویکی پدیا]
ادبیات اقلیت / ۶ مهر ۱۳۹۴

عباس عابد ساوجی
دوران آ رامش بود و فراغتی حاصل تا سفری به سوریه و لبنان داشته باشم. بعد از زیارت بارگاه حضرت زینب (س) رفتم گشتی در شهر بزنم. خبر نگار افتخاری مجله بودم و دور بین یاشیکایم طبق عادت رویدوشم بود.دوربین از همین دوربین های معمولی بود نه لنز داشت، نه زیاد به چشم می آمد اما عکسهای آنتیکی میگرفت.
درست دیوار به دیوار حرم حضرت زینب. در شام ،قبرستانی بود. طبق عادتی که ما مسلمان ها داریم جلوی در. ایستادم فاتحه ای بخوانم چشمم به تابلوی کوچکی خورد که نوشته و علامت زده بود: آرامگاه دکتر شریعتی…
انگار به گنجینه ای در عمق دریا رسیده باشم! به آنطرف دویدم.
در گوشه قبرستان اطاقی شاید دو در سه آرامگاه دکتر شریعتی بود. خاک گرفته با قفل محکمی با زنجیر بر در آن. پشت پنجره ایستادم و برای در غربت بودنش گریه کردم…