فاشیسم ادبی در ایران و گروههای مقاومت / گفتوگویی «منتشرنشده» با هادی تقیزاده
اشاره: فصلنامۀ ادبی خوانش، در شمارۀ اخیر خود، پروندهای برای «نشر چشمه» منتشر کرده است. از جمله مطالب این پرونده، مصاحبهای بوده است با هادی تقیزاده، نویسنده، با موضوع «فاشیسم ادبی» و برخی بنگاههای ادبی ایران، که فصلنامۀ خوانش این مصاحبه را منتشر نکرده. آنچه میخوانید متن کامل این مصاحبه است که هادی تقی زاده با انتشار آن در سایت ادبیات اقلیت موافقت کرده است. چنانکه مشخص است، سؤالها یکجا برای مصاحبهشونده فرستاده شده و او به ترتیب، به آنها جواب داده است:
سؤال اول: آقای تقیزاده! فاشیسم ادبی یعنی چه؟
برای پاسخ به این پرسش، نخست باید بدانیم فاشیسم چیست و هنگامی به حوزۀ هنر و ادبیات وارد میشود، چه ویژگیهایی را به دست میآورد. بعد دربارۀ اصطلاح فاشیسم ادبی سخن بگوییم. در واقع فاشیسم یک نظریۀ سیاسی بود که بعدها به ایدئولوژی بدل شد و از دل آن نظامهای خودکامۀ ملیگرا و نژادپرست متولد شدند. نمیخواهم با بازگشت به دنیای باستان موضوع محافظان حکومت و تبرپوشان را که بنیان واژۀ فاشیسم را شکل دادند، پیش بکشم. احتمالاً جیوانی جنتیله یکی از نخستین نظریهپردازان فاشیسم در جهان معاصر بوده است. ماحصل اندیشۀ او بر زایش یک ایدۀ توأم با نفی خشونتآمیز ایدههای دیگر استوار است.
در فاصلۀ میان دو جنگ جهانی، فاشیسم در جریان بحرانهای حاد اقتصادی برای صیانت از قدرت در مقابل سایر اشکال اجتماعی از دل نژادباوری و امپریالیسم اروپایی سر بر میآورد. از آن رو، با لیبرالیسم به مخالفت برمیخیزد که آن را نگهبان خوبی برای قدرت حاکمه نمیپندارد. اصول ایدیولوژی فاشیسم را شاید بتوان در جنگ طلبی، مخالفت با اندیشههای سوسیالیستی، مخالفت با آزادیخواهی و دموکراسی، تبعیت از دولت و دیکتاتور بزرگ (دیگری بزرگ)، تقدسگرایی قهرمانپرستی، تبلیغات رادیکال جنگطلبانه و نظام تکحزبی خلاصه کرد.
در حوزۀ فرهنگ و ادبیات شاید بتوان فوتوریسم ایتالیایی را نزدیکترین جنبش هنری به فاشیسم دانست. بنیانگذار این جنبش، مارینتی، شاعر و نظریهپرداز بود. او آدمی سرمایهدار و متمول بود که خاستگاه طبقاتیاش بر مدعای فکریاش صحه میگذارد. هستۀ اصلی اندیشۀ فاشیست پیش از به قدرت رسیدن در ایتالیا در مانیفست فوتوریستها شکل میگیرد. آنها به شتاب سرسامآور جامعۀ مدرن اشاره میکنند و به شکلی رادیکال خواهان استقرار نظامی مقدس در برابر نظام بحرانزدۀ سرمایهداری میشوند. شاید از این روست که فوتوریستها به لقب موتورسواران متافیزیکی مفتخر میشوند. آنها در مانیفستشان میگویند موزهها و کتابخانهها را در هم میکوبیم. بعدها در آلمان نازی کتابها را به آتش کشیدند تا اندیشهای در مقابل فاشیسم و نازیسم متولد نشود. جنبشهای آزادیخواهانۀ زنان را سرکوب میکنیم تا زن کماکان به مثابۀ ابزار باقی بماند و نخستین و ظیفهاش تولید نسل سالم باشد و با تمام بزدلانی که توان حمایت از دستاوردهای قدرت را ندارند، مخالفیم و در راه رسیدن به اهدافشان از اعمال خشونت ابایی نداشتند. بعدها در نشریۀ لاسریا نوشتند آینده احتیاج به خون دارد. احتیاج به سلاخی دارد. نیازمند جنگ است. شاید این سخن استوار است بران گفتۀ هگل که میگوید جنگ سلامت اخلاقی جامعهای را که در اثر یک صلح طولانی به مخاطره افتاده است، تضمین میکند. بیتردید این رفتار رادیکال در برابر فردگرایی منحط بورژوازی در لیبرالیسمی از رمق افتاده و ناکارامد، برای بسیاری از اندیشمندان و هنرمندان جلوهای جذاب داشت. کسانی همچون ازرا پاند، دالی، مارینتی، هایدگر، گوتفریدبن و… جذب این اندیشۀ جهنمی شدند. فقط به خاطر اندیشهای که سودایی دیگرگون داشت.
ژرژباتای میگوید: رهبران فاشیست بخشی از هستی دگرساناند. چون سخنانشان با حرفهای کلیشهای سیاستمداران دموکرات تفاوت دارد. موسولینی همواره به چیز دیگری میاندیشید. این دیگری شامل دو خصیصۀ بزرگ بود. قدرت و تقدس. این همان بلایی است که لاکان از آن به دیگری بزرگ استناد میکند. دیگری بزرگی که قدرت در هم کوبیدن و لغو همۀ قوانین را دارد تا جامعه بردهوار و مطیع امر پیشوا ساخته شود. بدیهی است که آنان با بازار آزاد مخالفت کنند و در پی جامعهای یکدست و یکپارچه گام بردارند… والتر بنیامین نقش این هنرمندان مجذوب را در توسعۀ اندیشۀ فاشیستی بدیهی میداند و از کارشان به منزلۀ زیباشناسی فاشیستی یاد میکند. او میگوید آنان (فاشیستها) از زیباشناختی کردن سیاست بهره میبرند. این هجوم خشونتآمیز و مسلح به جمیع ابزارهای فکری و عملی نه تنها لیبرالیسم از نفس افتاده را به سبب بیعرضگی هدف میگیرد که تمام اشکال انقلابی دیگر از جمله سوسیالیسم و آنارشیسم را هم قلع و قمع میکند. یادمان باشد کمونیستها اولین قربانیان فاشیستها بودند.
بعد از این مقدمۀ طویل میرسیم به فاشیسم ادبی در ایران. اگرچه ادعای مطرح شده به زعم اینجانب به حرفهای کودکانهای شبیه است که امکان ایجابی ندارد، اما واکنش ما به قول سیمین بهبهانی از آن روست که زان بازی که انجامد به کشتار میترسم.
برخی از دوستان منصف بیانیهنویس فاشیسم ادبی میگویند او فاشیست نیست و منظورش را نتوانسته خوب بیان کند. میگوییم باشد، اما به قول بودریار، تظاهر به مرض میتواند نشانههای بیماری را در خود تولید کند و البته این نشانهها کم نیستند. اشتهای نویسندۀ فاشیست در همان نام اولیۀ کتاب آخرش به خون هویدا میشود. در مقدمهای خدا را شاکر است که تنومند و قدرتمند آفریده شده است که احتمالاً بتواند حق بعضیها را بهخوبی ادا کند. شخصیتی یهودی در کتابش ساخته که در مکانیسم خونگیری نویسنده محکوم به مرگ میشود و به شکلی ناشیانه و فقط به خاطر یهودی بودن، علاوه بر اینکه مستوجب نیستی است، حتماً با صهیونیستهای اسرائیلی هم در ارتباط است. نژادپرستی از این واضحتر سراغ دارید؟ مرا که به یاد اردوگاههای مرگ نازی انداخت، البته در اشل کوچکتر، بیمسماتر و کمیکترش. در جای جای کتابش هم چون اسلاف سیاسیاش در مطبوعات لیبرالیستی، به مبارزان سوسیالیست در زمان پهلوی واژۀ تروریست را اطلاق میکند. به یاد بیاورید که چگونه دولت فاشیست ترکیه مبارزان و آزادیخواهان روژاوا را تروریست مینامد.
او راوی خشونت افسارگسیختهای است. مهمترین خصیصۀ ادبیات را که آزادی است، نقض میکند. میگوید از دست نویسندگان ناتوان خسته شده و باید با قدرت جلوِ اینها را گرفت. کدام نویسندۀ ناتوان؟ معیار او برای توانایی آیا چیزی جز خودش و دستگاه تبلیغاتیاش است؟ جالب است که این دوست کوچک جسیم میخواهد کاری را که نازیها با معلولان و دورگهها کردهاند، در فضای ادبی ایران تکرار کند.
بعضیها میگویند این سخنان دربارۀ بیانیهنویس کمی نامنصفانه است، چراکه او داعیۀ لیبرالی دارد. لذا باید دوباره یادآوری کنم که فاشیسم از دل همین لیبرالیسم منحط، به گاهی که توانایی اقتصادی و اجتماعیاش را از دست میدهد، بروز میکند و در صف اول به جنگ بدیل انقلابیاش، یعنی سوسیالیسم میرود.
میخواهم شما را به تاریخ ایالات متحدۀ آمریکا، بهشت غایی این دوستان ارجاع بدهم. به ماجرای مکارتیسم به جنگهای خونبار ویتنام، کره، سوریه، لیبی… به هر زمانی که سرمایهداری ناتوان شده از تنشهای اقتصادی، چارهای جز راهکارهای کنترلشدۀ فاشیستی نمییابد. میخواهم بپرسم دوستان بیانیهنویس که سردبیری مجلات پرطمطراق لیبرالیستی را بردوش میکشند، آیا آن جسارت را دارند که در کنار دوست و همکار خود بایستند؟ آیا آن جسارت را دارند که در کنار بیانیۀ فاشیسم ادبی قرار بگیرند؟ اگرچه میدانم نوشتن اینجور مقالات مثل قندی است که توی دلشان آب میکنند و گرنه این بیانیه از توی مجلات هماهنگشان سردرنمیآورد.
سؤال دوم: با این توضیح شما یک فاشیست ادبی هستید؟
فکر نمیکنم اینقدر احمق باشم که در نقش یک فاشیست ظاهر بشوم، اما توضیحی میدهم تا مرزهای فکریام را مشخص کنم. در طول تاریخ همواره در برابر فاشیستها نیروهایی مخالف شکل گرفتهاند. آنها موسوم به گروههای مقاومتاند. فوکو در تعریف قدرت به موضوع مهمی اشاره میکند. او میگوید در ذات قدرت به مفهوم عام، آزادی وجود دارد. شکلی از آزادی که موجب میشود قدرت در برابر و در مقابله با قدرت دیگری معنا شود. این همان چالشی است که سلطهطلبان برای استمرار وضع موجود با خشونت میخواهند جلوِ شکلگیری قدرت دیگری را بگیرند. شاید بتوان گفت ما همان گروه مقاومتی هستیم که دربارۀ اندیشۀ فاشیستی عکسالعمل نشان داده است. و بنیانهای فکری آن را به چالش کشیده است.
سؤال سوم: پس ماجرای مقالهای که مورد مناقشه شما و مهدی یزدانی خرم قرار گرفت چه بود؟
سؤال سوم کلن بیمورد است. در سؤال اول به آن پاسخ دادهام.
سؤال چهارم: به نظر شما مجموعه مجلات گروه هممیهن (مهرنامه و تجربه) پروپاگاندای نشر چشمه به شمار میرود؟ دلیلتان برای این مدعا چیست؟
هم بله و هم خیر. نشر چشمه یک بنگاه اقتصادی ـ فرهنگی است و هرچه میگذرد، وجهۀ اقتصادی آن برجستهتر میشود. وضعیت این نشر هماکنون به جایی رسیده که تقریباً در میان بنگاههای مشابه بیرقیب است. بدیهی است که یک نهاد اقتصادی نیازمند است به تبلیغات متناسب با کالای تولیدیاش. حضور یکی از سردبیران مجلات گروه هممیهن به عنوان کارشناس نشر در انتشارات مذکور میتواند رابطهای مثمرثمر برای نشر چشمه ایجاد کند. بیتردید این رابطۀ مودت از دو نظر اهمیت دارد. نخست، به مثابۀ ایجاد فضای تبلیغاتی به منظور بالا بردن تقاضای خرید در بازار فروش و دیگر، فراهم آمدن وضعیتی که بتواند هژمونی فکری کارشناس یا کارشناسان نشر را بر جامعۀ ادبی وسعت ببخشد. این یک بازی دو سربرد است برای هردوسوی معامله.
البته در این میان میتوان نکاتی را لحاظ کرد. به طور مثال، کارشناس نمیتواند آنقدر در نحوۀ انتخاب دخل و تصرف کند که راندمان چاپ کتاب پایین بیاید. شاید از این روست که سیاست چاپ انبوه در این مطبعه کاربرد بیشتری یافته است. نکتهای را نیز در باب هژمونی کارشناسان باید عرض کنم. شاید خندهدار باشد اگر بگویم این نشر و مطبوعات وابسته، برای اندیشۀ فاشیستهای ادبی تقریباً نقش همان فضای حیاتی را بازی میکنند.
سؤال پنجم: جامعۀ ادبیات داستانی ما به دو دسته تقسیم شده است که در گذشته صحبت از یک جامعه هزارتایی که به یکدیگر جایزه میدهند و روی کارهای یکدیگر نقد مینویسند، بود، اما این روزها عدهای مثل شما، شهریار وقفیپور، کوروش اسدی، عبدالله کوثری به دور از قیلوقال در انزوا به کارهای خودتان میپردازید. دلیل فاصله افتادن میان این دو دسته چیست؟
من دربارۀ دیگران نمیتوانم نظر بدهم که آیا انزواطلب هستند یا نه. تا جایی که میدانم کسانی همچون عبدالله کوثری یا کوروش اسدی یا شهریار وقفی پور چندان هم در انزوای خودشان فرو نرفتهاند و هرازگاهی با روزنامهها یا برخی مجلات و سایتهای ادبی مصاحبه میکنند و نظراتشان را میگویند. بهطور مثال، مصاحبۀ اخیر عبدالله کوثری با مطبوعات دربارۀ زبان فارسی در ادبیات داستانی امروز جالب و سنجیده بود. البته من بهشخصه کمتر اهل قیل و قالم، اما منزوی نیستم. دلیلش همین که با شما مصاحبه میکنم. شاید هم دوری از پایتخت ادبی مرا کمی از این فضای شلوغ دور کرده است.
سؤال ششم: با توجه به اینکه نشر «چشمه» مهمترین نشر ادبیات داستانی ایرانی ما به شمار میرود، دلیل اینکه شما و افراد دیگری از جمله کوروش اسدی، کتابهایتان را برای چاپ به این نشر نمیدهید، چیست؟
کوروش را نمیدانم، بهتر است از خودش بپرسید. اما در مورد من، این سخن درست نیست. پیش از تعطیل شدن نشر چشمه توسط دولت، من مجموعهای برای این نشر فرستادم. که با تعطیلی آن مواجه شد. مدتی هم صبر کردم، که باز نشد. ناگزیر کتاب را گرفتم و به یوسف انصاری در نشر روزنه دادم. یوسف به نظرم یکی از باانصافترین و دقیقترین کارشناسان نشر در ایران است. او به هر نشری رفته است، موجب خوشنامی آن شده است. در افراز، روزنه و چندصباحی در نیماژ کار کرد و پروندۀ قابل قبولی دارد. الان هم که «حکمت کلمه» را زده و خودش ناشر شده. اگر نگویید از سؤال پرت افتادهام باید اضافه کنم که الان تمایلی به چاپ کتاب در چشمه ندارم. شاید آنها هم تمایلی به چاپ کتابهای من نداشته باشند. به نظرم تعداد بیشمار عناوینی که چشمه در طول سال چاپ میکند، اولاً به لحاظ ارزش ادبی خیلی متفاوتاند. یعنی از کارهای پاپیولار و ضعیف گرفته تا کارهای عالی را چاپ میکنند. طبیعتاً تعداد کارهای خوب خیلی کمتر از کارهای متوسط و ضعیف است. این امر کمکم دارد موجبات نارضایتی و بیاعتمادی بخشی از مخاطبان ادبیات داستانی را فراهم میکند و از اتفاق، مخاطبان اندک من هم در این جمع جای میگیرند. من نمیگویم که نویسنده پاپیولار نباید بنویسد. حرف من این است که ناشر، تخصصی برخورد کند. یعنی مخاطبی که میخواهد ادبیات پاپیولار بخواند، بداند به کدام نشر مراجعه کند. نمیشود هم خدا را داشت هم خرما را. این رویه، بیاعتمادی به دنبال دارد.
دوم اینکه در بازار کتاب و نابسامانیهای آن در نبود تبلیغات منصفانه و فشارهای حاکم، کتاب در میان این حجم بالایی که نشر چشمه چاپ و منتشر میکند، کمتر دیده میشود. البته این معضل اغلب نشرهای ماست که راه و رسم درستی برای آشنایی مخاطبان با کتابهای تازه منتشر شدهشان ندارند.
سؤال هفتم: نظرتان در مورد نشر«چشمه» و نقش آن در ادبیات داستانی ما چیست؟
نمیتوان از انصاف دور شد. نشر چشمه به گردن ادبیات ایران حق بزرگی دارد. بسیاری از کتابهای خوبی که خواندهام، توسط نشر چشمه چاپ و منتشر شدهاند. چه در حوزۀ نظری و علوم اجتماعی و چه در حوزۀ ادبیات.
ادبیات اقلیت / ۱۸ بهمن ۱۳۹۵