فلوبر شرق / نجیب محفوظ از رمان تاریخی تا رمان فلسفی
رمان عربی گرچه با اثری چون «زینب» در سال ۱۹۱۳ با نویسندهای مصری به نام محمد حسنین هیکل شروع میشود، اما همواره هیبت و مقام پدرانه و پیشاهنگی به نام «نجیب محفوظ» به عنوان اولین نویسنده مدرن در ادبیات روایی عرب سنگینی میکرده است. چراکه نجیب محفوظ چون پدری هم بنیانگذار رمان مدرن عرب و هم تکاملدهنده آن محسوب میشود. او با «ثلاثیه» و «بچههای محله ما» و «حماسه داشها» و «سفر ابنفطومه» و «میرامار» کلاسیکترین نویسنده خاورمیانه و با «وراجی روی نیل» و «آینهها» «رویاهای دوران نقاهت» یکی از آوانگاردترین نویسندههای خاورمیانه قلمداد میشود و سیاههای از نزدیک به چهل رمان کیفیت و کمیتی شگفتانگیز از کارنامه او پرداخته است که او را به سان آفرینشگری با تجربههای متعدد، متفاوت و متکثر در ادبیات عرب، به اسطورهای مبدل ساخته.
تا جایی که فراروی از او را برای نویسندگان عرب، به نوعی امری نا ممکن و نامتعارف تبدیل کرده است. شاید امروز کسانی باشند که از او عبور کرده باشند، اما همه به پیشاهنگی و پدرانگی او که به نحوی پدرسالارانه هم رقمخورده اذعان دارند. پرسش امروز ادبیات عرب به زبان یکی از منتقدین این است، آیا میشود از نجیب محفوظ فراروی کرد یا باید او را کشت؟
به قول یکی دیگر از منتقدین عرب نجیب محفوظ بهسان هرمی به اهرام ثلاثه مصر اضافه شده است، آیا میتوان این کوه / هرم شامخ را دور زد، یا از آن فراروی کرد؟ اویی که همواره در حال فراروی بوده است. آیا درگذشت او توانسته این هیبت افسانهای او را شکست دهد؟
اگر به قول باختین رمان را محصول رمانی شدنی بدانیم که از «دیالوژیسم» و «پولیفونیسم» و صداها و لحنهای مختلف منشاء گرفته باشد. مصر با فرهنگی متعدد از فرعونیسم، هلنیسم، عربیسم، اسلامیت، مسیحیت، یهودیت و… جامعهای آرمانی برای «رمان» بوده، که استعدادی چون نجیب محفوظ، انعکاس صداها و اضطرابها و انقلابها و مبارزات مردماش بوده است و «بهار عربی» بدون سایهسار آثاری چنین فاقد یکی از ارکان مهم خود میشده است. همچنان که وجود مجلات و مطبوعاتی نسبتاً آزاد و دیرپا و مستمر که به اتفاق همّ خود را بر گسترش «رمان» گذاشته بودند، در این پروسه بیتأثیر نبوده است. مجلاتی چون «الاهرام» و «المقتطف» و «الجمعیه» و «الهلال» که از سال ۱۷۸۵ تا امروز استمرار داشته، و پایگاه رمان و انقلاب نجیب مصر بودهاند»
نجیب محفوظ مؤسس بلامنازع قصهنویسی عربی است، او با پا نهادن در مسیری طولانی و صعب، تغییرات مهمی در شکل و سبک روایی به وجود آورده و قصه و رمان عربی جدید را پایهگذاری کرده است.
او از ملیگرایی و ناسیونالیسم آغازید و به اندیشههای انسان جهانی و عام رسید و این خصلت هر جریان مهمی است که بتواند خاص بودن خود را به حقیقتی جهانی پیوند زند. بدینسان آثار او مرزها را در نوردیده و از فرزند بومیت خود، به فرزند جهان بودن و الگویی از نویسندهای جهانی، تبدیل شده است.
هرچند مروری بر آثار محفوظ از ابتدا تا انتها، نشان میدهد که سخن از یک «نجیب محفوظ» واحد، مشکل است و باید از نویسندگان متکثری درون یک نویسنده صحبت کرد. اما میتوان بر این نکته توافق کرد که او پیو سته موضوع اصلی خود، یعنی «مصر» را به صورتی از صورِ رمز و تمثیل – که به لحاظ نوع و شیوه روایی از یک مرحله به مرحله دیگر از زندگی نویسنده تغییر کرده – مورد کنکاش قرار داده است. یا به شکل دیگری بگوئیم، این تنوع تنها وابسته به ذات خلاقه نویسنده نبوده، بلکه میتوان آن را جریانی به حساب آورد، منبعث از دیالکتیک «فرم» با شرایط اجتماعی و لحظات تاریخی تعیینکننده مصر، دیالکتیکی که بیشتر به نگاه و شیوه نگاه به جهان در رابطه رمان با سیاق خود (خود آئینی اثر هنری) و رابطهاش با مخاطب شکل گرفته است و «نجیب محفوظ» را از نویسندگان رمانهای روشنفکری متمایز میکند.
در مرحله نخست آفرینش هنری «محفوظ» که باید آن را مرحله «رمان تاریخی» نامید از مصر معاصر و مسائل آن در چارچوب رمز و تمثیل تاریخی تعبیر میدهد. اولین رمانش یعنی بازی سرنوشت (عبث الاقدار) در سال ۱۹۳۹، از این نگاه حکایت دارد، حکایتی که طی آن میکوشد تا اندیشههای بنیادی خود را که به آن اعتقاد دارد، رو نمایی کند: اینکه حکومت مصر باید به دست فرزندان ملتاش ساخته شود. در دومین رماناش یعنی «رادوبیس» میخواهد فساد رایج در قصرهای پادشاهی و توطئههایی را که در آنها جریان دارد نشان دهد و آن را رمزی از دوره معاصر و حکومت فاسد مصر میکند. در سومین رماناش مبارزه طیبه (کفاح طیبه) روح مبارز مصر را در برابر استعمار انگلیس، از میان تمثیلی تاریخی ترسیم میکند، تا روایتگر تاریخی باشد، که نگاهش به آینده است و آن را بهسان چراغی فراروی ملت مصر قرار میدهد. با همین نگاه تیزبینانه و تمثیلی است که خود را از «جرجی زیدان» پایهگذار رمان تاریخی مصر متمایز میکند.
با این سه رمان یک دوره از کار نجیب محفوظ یعنی دوره رمان تاریخینویسی او به پایان میرسد. دورهای که در آن از مضامین سیاسی و اجتماعی و واقعیت مصر معاصر با نوعی سمبلیسم سخن میگوید، سمبلیسمی که در آثار بعدی او که صبغههایی رئالیستی و ناتورالیستی دارند، هم حضوری شاخص دارد.
بعد از این دوره به سوی نوشتن رمانهای رئالیستی گام بر میدارد و نخستین اثر او در این دوره رمان قاهره جدید (القاهره الجدیده) است، که در سال ۱۹۴۵ منتشر میشود. در این مرحله از نوشتار رئالیستیاش، هشت رمان منتشر میکند. خان خلیلی (محله خلیلی) در سال ۱۹۴۶ منتشر میشود و بعد از آن رمان مهماش کوچه مدق (زقاق المدق) است که نوعی گرایش ناتورالیستی را هم در آن میتوان دید که در سال ۱۹۴۷ منتشر میشود و سپس رمان آغاز و پایان (به دایه و نهایه) در سال ۱۹۴۹ منتشر میشود. تاریخ انتشار رمان سراب (سراب) هم سال ۱۹۴۸ است و سهگانه {تریلوژی} او یعنی «بینالقصرین و قصرالشوق و السکریه» رمانهای بعدی این دوره او هستند.{سهگانه معروفترین اثر اوست که ظاهراً به خاطر این اثر جایزه نوبل را به او دادهاند}. بینالقصرین در سال ۱۹۴۸-۱۹۴۶ به صورت پاورقی در مجله «الرساله الجدیده» منتشر میشود و سپس «قصر الشوق» در سال ۱۹۵۷ و «السکریه» نیز در همین سال منتشر میشود.
در این مرحله تمام عناوین رمانهایش - جز رمان «سراب» – نام شهرها یا محلات مختلف مصر هستند، شهرها و محلاتی که هر کدام رمزی از مصر امروزند، یا معادل هنری آن برای واقعیتهای عینی و بیرونی، آنچنان که نجیب محفوظ آنها را دیده است.
میتوان گفت این دوره همانطور که رئالیستیترین دوره نوشتاری نجیب محفوظ است از ویژگی دیگری هم برخوردار است و آن هم «سنت»به عنوان مهمترین رکن نوشتههای او. هرچند در این دوره رمانهای او را نمیتوان به تأسی از «فرم» غربی محکوم کرد، اما این را هم میتوان اظهار داشت، که این رویکرد برای تفسیر طبیعت شکل روایی جوابگوی سنت نیز نیست. یعنی در این دوره بیشتر اصرار بر مواردی چون «زبان» به عنوان تشکیلدهنده روایت و شخصیتهای بومی با تکیه بر تفکرات و سلوکهای ویژهشان است، با تکیه بر مکان و توصیف دقیق آن، براساس مشکلات انسان مصری – هرچند این مقولهها را نمیتوان از «فرم» جدا کرد.
اما سومین مرحله نوشتن نجیب محفوظ که میتوان آن را دوره «رمانهای نو» نامید، با رمان بچههای محله ما (اولاد حارتنا) شروع میشود و نجیب محفوظ به معنای فنی کلمه وارد جهان نشانهها میشود و از توصیف و تماشایی بودن فاصله میگیرد و به تلمیح و نماد رویکرد نشان میدهد. با این نمادگرایی به نوعی از رئالیسم و وضوح هم فاصله میگیرد و برخلاف رمانهای قبلیاش، دیگر موضوع را به بازنمایی محدود نمیکند، بلکه آن را در فضایی از پیچیدگی، ایهام و خیال ترسیم میکند.
در این دوره نابترین یا بگوئیم شرقیترین رمانهای نجیب محفوظ نوشته شده است، در این رمانها میتوان رابطه آفرینشگر را با «سنت» خود توضیح داد و نویسنده به هیچوجه نگاه به فرم غربی نداشته است و بهطور نسبی فرم و محتوا از رابطهای عمقی و سنتی برخوردار بودهاند، این دوره رمانهای او عبارتاند از: «بچههای محله ما»، «حکایات محله ما»، «حرافیش» و «شبهای هزار و یک شب» و «سفر نامه ابن فطومه».
با انتقال به این مرحله، در استیل و سبک خود هم تغییراتی به وجود میآورد و شیوهاش در ساختار قصه دگرگون میشود و مونولوگ داخلی و جریان سیال ذهن را مورد استفاده قرار میدهد.
آثار دیگری که در این تقسیمبندی جای میگیرند و از آثار مهم او هم به شمار میروند، عبارتاند از: «وراجی روی نیل» ۱۹۶۶، «حماسه داشها» ۱۹۷۷، «بچههای محله ما» ۱۹۵۹، «سفر ابن فطومه» ۱۹۸۳، «گفتوگوی روز و شب» ۱۹۸۷، «آینهها» ۷۲ ۱۹ و «میرامار» ۱۹۶۷…
در این آثار متفاوت، بیش از اینکه با یک اسلوب مشخص روبهرو باشیم، با تعدد و تکثری از شیوههای هنری روایی برخورد میکنیم، که در آنها محفوظ سعی کرده تکنیکها و ابزارهای روایی خود را به شکلی از میان اندیشههایش عبور دهد، یا بگوئیم توانسته ابزارهای روائی خود را بومی کند و خودِ خویشتن را بنویسد. به عبارت دیگر اندیشهها و فردیت او چنان نخی نامرئی از میانه تمامی آثارش عبور کرده و آنها را به منظومهای متکامل تبدیل کرده است.
علاوه بر این همچنان که اشاره شد، این خط اندیشگانی نجیب محفوظ تصویرگر واقعیتهای زیستی، تاریخی و جغرافیای مصر هم هست و از روی آثارش با جهان و هستی و زندگی مردم مصر آشنا میشویم – علاوه بر اینها او فلسفه خوانده و پایاننامه دکترایش در موضوع «زیباشناسی اسلامی» تحریر شده بود – و همه اینها باعث شده که منتقدان او را واقعگراترین نویسنده و بالزاک رمان عرب قلمداد کنند. یعنی اگر رمانهای بالزاک نماینده و تمثیلی از مردم فرانسه و شهری مانند پاریس است. آثار محفوظ هم تمثیلی از قاهره و مردم مصر هستند.
اما ادوارد سعید، نویسنده و شرقشناس بزرگ فلسطینی، نجیب محفوظ را – برخلاف نظر اکثر منتقدین غربی و عربی – گوستا و فلوبر شرق خوانده است و او را در کنار نویسندگان بزرگی چون ویکتور هوگو، امیل زولا، چارلز دیکنز، توماس مان و ژول رومان قرار داده است.
سعید این جایگاه را به سبب «قصههای تماشایی» و تصویر میدان طبیعی گسترده و نورانی و شفاف جهان روائی او میداند، با این نگاه که شهر تنها نمایه مدنی – عمرانی نیست، بلکه مجازی هستیشناسانه است که در آن واقعی طبیعی و مادی در گستردهترین ابعاد و لایهها خود را مینمایاند. سعید، در مقاله معروف خود «مابعد محفوظ» (۱۹۸۸) او را در کنار نویسندگان مشهوری که نام بردیم قرار داده است.
این تقارن را ادوارد سعید به خاطر دو پسزمینه دیگر نیز اختیار کرده: نخست مکانت روحی ویژه زبان عربی (به معنای زبان قرآن) و از دیگر سو زبان مقاومت در برابر استعمار و امپریالیسم (آنچنان که در الجزایر و کشورهای مغرب عربی به طور عام وجود دارد). و دوم: مسأله ادبیت است، با توجه به این حقیقت که رمان شکلی تازه در ادبیات روائی عرب است و اینکه آثار محفوظ بهسان نوعی بر گذشتن از مراحل تکوین این پروسه و این نوع نوشتاری عمل کردهاند و اینجا به نظر ادوارد سعید مصر بهسان نقطهای مهم از سویه جانشینی این پروسه نقش داشته است، چون تاریخش متکثر و بینظیر بوده است (برحسب ترتیب سعید: تاریخ فرعونی، عربی، مسلمان، هلنی، اروپایی، مسیحی و یهودی و الخ..)، و هم از این نظر که جامعه مدنی آن را بهرغم همه جنگها، قیامها، اضطرابات اجتماعی، سیاسی و دینی نه به طور کامل پا گرفته میداند و نه مضمحل شده میپندارد.
البته باید یادآور شد که فلوبر در مقابل بالزاکی که بسیار رئالیستی و منطقی به جامعه فرانسوی نگاه میکند؛ بیشتر به ابعاد درون انسان و به زمینههای ناشناخته زندگی روزانه توجه دارد و نیاز او را به اندیشه، امنیت و آزادی در آثارش حس میکنیم و نوعی سویههای اعترافی را در رمانهایش میتوان دید، که آنها را در آثار نجیب محفوظ نیز به عینه میتوانیم ببینیم.
اهمیت دیگر قابل ذکر نجیب محفوظ عبور از قالب بسته ملیتگرایی و حتی منطقهگرایی و عربیت بوده است، و به ابن اعتبار از این زاویه او یکی از نویسندگانی است که در آثارش به هیچ روی تعصبات نژادی، فرهنگی و بومی خود را در تقابل با دیگران قرار نداده و همواره از دیگری در آثار خود دفاع کرده و در آثارش استفاده او را از زبان و شعر فارسی به طور مشخص میتوان دید.
اما نجیب محفوظ با تغییرات صنعتی و تکنولوژیک و جهانیشدن چگونه برخورد کرده است؟ به نظر میرسد همانگونه که از تحلیل رمان «بچههای محله ما» دریافت میشود، نویسنده به این باور رسیده که «علم» تبدیل به مذهب امروز جهان شده است و بر این بنیان زیست امروز ما نوعی کابوس هستیانه را که در آن تکهپارهها در کنار امور منطقی و صنعتی وجود دارند، به ناگزیر ادامه میدهد و به شکلی از هیبریدشدگی و چندشقگی رسیده است. از این منظر محفوظ، ارزشهای نیهیلیستی مدرنیته در مقابل هیچ معیار و قانونی خضوع نمیکنند، مگر معیاری کهکشانی… کهکشانی که خدایش به همان اندازه که نیچه میگوید برای محفوظ «نمرده است» و تقدیر انسان در نوعی صنعتی شدن نهفته است و گوئیا که ما در جهان صنعتی امروز در مقابل علمی بیمحدودیت ناچار به خضوع هستیم و ناچاریم برای تکنولوژی دست بزنیم.
چراکه فرد ارزشی ندارد مگر از خلال همین قوانین مسلط و مبادلهای سرمایه… «صفحهای از تاریخ ورق خورد، بدون کلمهای محض وداع، یا جشنی برای بزرگداشت یا حتی مقالهای از عصر موشک و هواپیما. ای فرومایگان، ای قوادان! آیا اگر انسان فوتبالیست نباشد، هیچ ارزش و کرامتی نزد شما پیدا نمیکند» میرامار – ص ۱۲… او حس میکند این فضای مسخرگی و کابوس، معیارهای بیارزشی ایجاد میکند که مدینه فاضلهاش براساس تکنولوژی است، نه اخلاق و از همینرو است، که همواره بر علیه زمانهای که معیارهای زیباشناسی خود را از دست داده، اعتراض میکند و سعی دارد تا زیباشناسی جدیدی را در آثار خود بهوجود آورد.
اما این زیباشناسی بیرون از حوزه معرفتی و تمدنی محفوظ نیست، چراکه او عاشق زبان خود یعنی عربی است و در نطق جایزه نوبل خود برنده حقیقی جایزه را زبان عربی میداند: «زبان عربی برنده جایزه نوبل شده است، برنده حقیقی زبان عربی است» و همچنان که به زبان عربی تفاخر میکند، ریشههای خود را نیز از یاد نمیبرد: «من فرزند دو تمدن هستم، تمدن مصری و تمدن اسلامی، این دو تمدن در تاریخ کشور من آمیختگی پرباری را تجربه کردهاند».
با این همه دغدغه مهم نجیب محوظ صرفاً دغدغههایی تکنولوژیک نیست، و سنت و مدرنیته را به عنوان تضاد اصلی مردم عنوان میکند. یعنی او چگونگی مدرن شدن جوامع عربی و تناقضاتی که از برخورد سنت و مدرنیته به وجود آمده را همواره مدنظر داشته است این نگاه او را به اینجا رسانده که شخصیت انسان شرقی شخصیتی یک دست نیست و پارهپاره است. هشام شرابی، جامعهشناس عرب در کتاب خود «پدرسالاری جدید» با اشاره به قصههای محفوظ عوامل این پدرسالاری جدید را نشان میدهد. که در این باب به دو کتاب نجیب محفوظ یعنی «تریلوژی» «بچههای محله ما» اشاره میکند. همچنان که چگونگی برخورد محفوظ با سنت و مدرنیته را و تناقضات ناشی از آن را نشان میدهد و در این باره و برای نشان دادن تناقضات این عصر، به یکی از قصههای نجیب محفوظ اشاره میکند: «او مردی است که یک زندگی مدرن را اداره میکند، او از قوانین کیفری و مدنی که ریشهای غربی دارند اطاعت میکند و همواره درگیر داد و ستدهای اجتماعی و اقتصادی است و اصلاً اطمینان ندارد که این امور تا چه حد در توافق یا تخالف با عقاید سنتی و اسلامی اوست.
زندگی {مدرن} در جریان خود او را به همراه میبرد و او برای مدتی اعتقادات و شبهات خود را فراموش میکند، تا اینکه روزی به سخنان امام جمعه گوش میدهد یا مقالهای مذهبی را در روزنامه میخواند و دوباره این شبهات با هراس و خوف به سویش باز میگردند و درمییابد که در این جامعه جدید دارای شخصیتی تکهتکه و دو نیمه شده است: نیمی از او اعتقاد دارد، عبادت میکند، روزه میگیرد به زیارت میرود و نیمه دیگرش به دنبال ارزشهایی دیگر است، در بانکها، در دادگاهها، در خیابانها و در سینما، تئاتر و شاید حتی وقتی که در میان خانوادهاش نشسته و به صفحه تلویزیون خیره شده، میگذرد، اموری که همه گذشته او را باطل و بی اعتبار میسازد.»
اما نجیب محفوظ در بازپسین نوشتههای خود به کجا میرسد؟ به سوی نوعی عرفان بازگشت میکند، یا بگوئیم عرفانی که در آثار اولیهاش کمرنگ است، کمکم پررنگتر میشود تا سویهای نیهیلیستی به خود میگیرد…
این نگاه به ویژه در «وراجی روی نیل» و «آینهها» و «حماسه داشها» و «سفر ابن فطومه»، به جریان تجربی و آوانگارد رمان جهان که با نوعی سوررئالیسم و دادئیسم و نیهیلیسم آغشته و آمیخته است، نزدیک میشود.
نیهیلیستی که از یک سو به ریشههای ادبیات عرفانی عربی و فارسی پیوند میخورد و از سوی دیگر به نیهیلیسم نیچهای و شوپنهاوری نزدیک میشود… او انسان را موجودی تنها میبیند و میخواهد در این تنهایی به او کمک کند تا این چند روزی را در این نیز بگذرد جهان، خوش بگذراند و بگذراند.
اما محفوظ در عرفان نظری متوقف نمیشود و به نوعی عرفان عملی میپیوندد، عرفانی که در زندگی روزمره ما هنوز میتواند آبستن حقیقتهای مشروع تازهای باشد (از نظر محفوظ) که به نوعی باعث اطمینان شخصیتها میشود تا به شناخت آینده نیز دسترسی یابند. اما این آینده محفوظ آیندهای شفاف و ساده نیست و همین است که میتوان در پیشبینیهای او و در کشف و شهودش، کهکشانی مهآلوده و بعضاً نیهیلیستی را هم دید. «میبینیم که کشتی بیآنکه نیازی به نظر یا کمک ما داشته باشد، حرکت میکند و اندیشیدن بعد از آن دیگر فایدهای ندارد» وراجی روی نیل – ص ۵۵. «به علاوه دنیا برای ما اهمیتی ندارد، همانطور که ما برای دنیا اهمیتی نداریم» همان ص ۲۶.
«هیچ چیز مثل شناور ما نیست عشق، بازی کهنه و قدیمی است، اما در شناور ما ورزش است… ماه، که ستارهای سیار و خاموش است، در شناور ما شعر است. دیوانگی همهجا بیماری محسوب میشود، اما در شناور ما فلسفه است، هر چیزی هر کجا که باشد، همان چیز است، اما در شناور ما هیچ نیست» وراجی روی نیل – ص ۱۲۵
و این نگاه در آثار اخیرش پررنگتر میشوند. او در دو کتاب آخرش یعنی «رویاهای دوران نقاهت» و «کنشهای خود زندگینامه نوشت»… به دنبال خود زندگینامه و خوابهای خود است، و به رویاهای غریبی میرسد که در سرش خلجان دارند و توفانی را در تاریخ خودش و جهان و وجدانش به تلاطم میکشانند… پیش از آن که کلمات بتوانند فهمشان کنند. شخصیت نجیب محفوظ در کنشهای خود زندگینامه نوشت با ذات فرهنگی و متخیلش تقاطع پیدا میکند، یا بگوئیم همه کهکشان آفرینشگریهای رئالیستی و متخیلانهاش همگرا میشوند (چیزی نزدیک به چهل رمان و مجموعههایی از قصههای کوتاه و نزدیک به ۳۰ نمایشنامه) تا با پارههایی از سیره زندگیاش از جوانی تا پیری روبهرو شویم. ما در این دو اثر با کار روایی صرف روبهرو نیستیم، و نه حتی با خاطرات و روایت وقایع زندگیاش، بلکه در مقابل آثاری هستیم که از خاطرات شروع میشود تا به سوی فضای تأمل و فرهنگ صعود کند.
در این اثر بنا به گفته «محمدعلی شمسالدین» در روزنامه الحیات درباره پرسوناژ نویسنده، یا نویسنده درون (ضمنی) او میگوید: ما با نوعی تکثر از حقایق ذات ابداعی نجیب محفوظ مواجهایم، در این آثار بر عکس آنچه درباره او گفتهاند یا درباره او شایع شده است که نویسندهای محافظهکار و منضبط و دارای شخصیتی بوده که با سلطه و حاکمیت کنار میآمده یا «کارمندی» بود که خواهان ستیزهجویی با نهادهای قدرت نبوده… شخصیتی دیگر را میبینیم… به ویژه در کتاب «واکنش…»، در اینجا میتوانیم نجیب محفوظی دیگر و متفاوت از این فضا را ببینیم، نجیب محفوظی که انگار از همان کودکی شعلههای شورشگری در او میجوشد: «به قیام مردم دعوت شده بودم، وقتی هنوز درست هفت سالم نشده بود. در آن روز صبح که با پیشخدمتمان به مدرسه میرفتم. انگار داشتم به زندان برده میشدم. در دستم دفتری و در چشمانم اندوهی و در قلبم نوعی شور آنارشی وجود داشت». و این قیامی که محفوظ به آن دعوت شده بود، مربوط به تظاهرات دانشجویان بود که تعطیلی مدارس را به دنبال خود داشت… «از صمیم قلبم از خدا خواستم که این قیام تا ابد طول بکشد».
پس در اینجا ما مقابل نویسندهای چند لایه و بلکه منقسم قرار داریم… و باید به ذات ابداعی و پرسوناژ هنری و اعماقش توجه بیشتری کنیم. او در واکنشها میگوید: «از شیخ عبد ربهالتائه پرسیدم: چهسان اوضاع وطن نیکو میشود؟ گفت: وقتی که مردم ایمان بیاورند که عاقبت زبونی و ترس وخیمتر از عاقبت زندگی سالم نیست». و این راوی یعنی شیخ عبد ربه التائه (سرگردان)، کسی نیست جز خود نویسنده، یا بگوئیم حاصل جمعی از همه شخصیتهای متراکم و متعاقب در امتداد زندگیاش، منظومهای * از کودکی تا دورانی که به دنبال کودکی خود میگردد و تا مرز مرگ و پدیداری گور… و اینگونه است که خود را مقابل انسانی دیریاب و عمیق و متکثر و با نقاب حس میکنیم.
او در حالی که راه میرود «نداهای عشق و مرگ تعقیبش میکنند» و از همین روست که از میانه «عبد ربه التائه» به سوی نوعی جذبههای عارفانه کشیده میشود، که در آثار گذشتهاش کاملاً مشخص نیستند. انگار که او بسته به جریانی (قطاری) است که به او میگوید: «همه چیز را رها کن و به دنبالم بیا». و در آخرین بخشهای کتاب «واکنشها» انگار که میداند به سوی نوشتن کتاب رویاهای خود میرود مینویسد: «هشدار… که من تجارتی سودمندتر از تجارت رویاها پیدا نکردهام.»
در «رویاهای دوران نقاهت»، محفوظ بهرغم پیری و ضعف خود، دلیل دیگری بر «خلاقیت ادبی» خود اضافه میکند و انگار که هنوز در حال شخمزدن زمینی بکر است. این اثر در میانه ماده رؤیا و آنارشی خلاق ایستاده است، تا متون دوران نقاهت او را از ابزارهایی سوررئالیستی، عرفانی، عجیب و غریب انباشته کند. ما در مقابل نوار خوابهایی هستیم، لذتبخش و مختصر و ناگهانی که در آنها محفوظ به ساحت شعری بسیار نزدیک میشود، تا بتواند غرابت و خیال و انبوهی آنها را بنویسد. خوابهایی نه دیوانهوار که عجیب و غریب، و با نوعی نظم روائی که تماماً از ناخودآگاه اعماق سرچشمه میگیرند… تا جایی که آنها را به نوعی خوابهای بیداری مبدل میکند و گونهای از شطحیات و چیزی از فاتنزیا را نیز به آنها میافزاید.
مکانها و زمانها و همینطور شخصیتها و حوادث در نوعی مهآلودگی عجایبی و متخیلانه شناورند… همراه او در پارکی هستیم و ناگهان سر از خیابانی درمیآوریم، و از عباسیه (محل منزل محفوظ در قاهره) شروع میکنیم و مکان به جایی دیگر و به ویلایی متروک نقل مکان میکند. در رویاهایش با زندگان و مردگان بیشماری ملاقات میکند و زمانه کودکی و پیری جای خود را با هم تعویض میکنند، همینطور که گذشته و حال و آینده و واقع و خیال درهم میشوند… و اینچنین محفوظ با نوشتن، واقعیت را به دنبال رؤیا پی میگیرد، همچنان که ممکن است با همین نوشتار آفرینشگرانه زندگی را در پی مرگ بفرستد…
با این ویژگیهای رمان عرب و نجیب محفوظ، باید بپرسیم بعد از نجیب محفوظ ادبیات روائی عرب به کجا رسیده است؟ ادوارد سعید میگفت، پس از او میتوان روی آثار جمال الغیطانی و الیاس خوری به طور مشخص انگشت گذاشت… و منتقدین دیگری شاهد مثال را درباره حرکت رمان عرب بعد از محفوظ متوجه عبدالرحمن منیف و «شهرهای نمک» او یا «طیب صالح» با رمان «موسم هجرت به سوی شمال» میدانند یا «صنعالله ابراهیم» با «آن رائحهها» و…
رضا عامری، ماهنامۀ تجربه، شمارۀ ۷، دی ۱۳۹۰
ادبیات اقلیت /۷ مهر ۱۳۹۵