محمداشرف غنی و محمد نجیبالله: دو رئیسجمهور و دو گریز تاریخی
محمداشرف غنی و محمد نجیبالله: دو رییسجمهور و دو گریز تاریخی
بهمن زبردست
Bahman492001@yahoo.com
حکایت فرازوفرود محمداشرف غنی هم حکایتی بس عبرتآموز است. او که مانند داستان آن کَلی که با نشستن بازِ شاهی بر سرش به شاهی رسیده بود، در پی انتخاباتی پر حرفوحدیث و با ریش گرو گذاشتن این و آن، در ارگ ریاستجمهوری افغانستان منزل کرد و به پشتوانهٔ پول و سپاهی بیگانه، چنان مست قدرت شد که در تحقیری زنستیزانه، از مخالفانش خواست چادری (برقع) بپوشند، به خواب هم نمیدید اینگونه سراسیمه ارگش را رها کند و بگریزد.
نقشی که شخص غنی در این بزنگاه تاریخی بازی کرد و باعث شکست امریکا و دیگر کشورهای عضو پیمان ناتو شد و آنها هم در توجیه شکستشان، بیانگیزگی مردم و اردوی ملی افغانستان را عامل این هزیمت دانستند، ما را بر آن میدارد که در مقایسه با مورد مشابهی، که از قضا او خود هم در نخستین پیامش پس از گریز به آن اشاره کرد، قدری بیشتر این موضوع را بشکافیم.
هنگامی که رهبران اتحاد شوروی سابق، پس از ده سال جنگ در افغانستان به این نتیجه رسیدند که نمیتوانند مجاهدین افغان را شکست دهند، دستکم با نظم کامل و پس از بدرقهٔ سازمانیافتهٔ هواداران افغانشان از آنجا رفتند و دکتر نجیبالله با دولتی بهمراتب کمفسادتر از دولت اشرف غنی و با ادعاهایی کمتر از او و دریافت کمکهای مالی بسیار کمتر، بهخوبی جایگزینی ارتش سرخ با اردوی ملی افغانستان را سازمان داد و سه سال و نیم پس از خروج این سپاهیان، بر سر کار ماند و با بسیج همگانی و شعار وطن یا کفن، نهتنها در جنگ جلالآباد چنان شکست سختی به مجاهدین، که دارای پایگاه مردمی گستردهتری از طالبان کنونی بودند، داد که تا مدتها قادر به کمر راست کردن از آن نشدند، بلکه کودتای وزیر دفاع خودش ژنرال تنی را هم بهسادگی شکست داد و تنها هشت ماه پس از فروپاشی اتحاد شوری سابق و در زمانی که دیگر هیچ متحدی در دنیا نداشت و یگانه منبع تأمین سوخت، خوراک و مهمات و تسلیحات نظامی و حتی باور دیرینش به سوسیالیسم نوع روسی را هم از دست داده بود، قدرت را وانهاد. مطمئناً اگر غنی و دولتش تا آن حد غرق در فساد و بیکفایتی نبودند، با برخورداری از حمایت گستردهٔ جامعهٔ جهانی و دهها میلیارد دلار کمک مالی و اسلحهٔ مدرن، نه سرباز افغانی آنقدر ترسو و بیانگیزه بود که سلاح را رها کرده و بگریزد، نه جامعهٔ افغانستان چنان پذیرای طالبان بود که سرازپا نشناخته خود را به دامان آنان بیندازد.
گرچه باید گفت، این دو رییسجمهور شباهتهایی هم داشتند. نجیب که در پایان کار، همانند غنی، متکی به جمع کوچکی از بلهقربانگویان شده بود، با برکناری ناگهانی فرماندهان و مسئولین شمال و جایگزینی آنها با اطرافیان بیکفایتش، بهانهٔ لازم را برای شورش به ژنرال دوستم داد و مانند غنی ناگهان دچار ترس شد و بدون اطلاع فرماندهان نظامی و مقامات حزب و دولت گریخت. اینکه اگر این دو رییسجمهور نمیگریختند، سرنوشتشان چه میشد را نمیدانیم، اما در هر حال، انتقال قدرت با مشارکت بیشتر و تلفات کمتری انجام میشد و نظام ادارهٔ کشور فرو نمیپاشید و چنین لکهای بر دامان آنها باقی نمیماند.
***
غنی
کدام افسانه بود
که بازِ شاهیش
بر سر کَلی نشست
اما در پایان
تنها پلیدیش دامنش را آلود؟
هیهات! هیهات!
در پس کدام
پرده نهان شد
آنکه به تحقیر
دشمنان را پردهپوش خواند؟
نفرین مردمان
بدرقهٔ راهش
که با امید به او
در خانه بودند
آنگاه که لرزالرز و ترسان
ارگ را وانهاد و گریخت …
پنجشنبه ۲۸ امرداد ۱۴۰۰
ادبیات اقلیت / ۱۳ شهریور ۱۴۰۰