ادبیات اقلیت ـ شعری از شارل بودلر:
.
چنان سرشار از خاطرهام من که گویی هزارسالهام
کشوهای فراخ آکنده از صورتحساب
شعر، نامههای عاشقانه، ترانه و دادخواست
و انبوهِ موهای پیچیده در قبضهای رسید
کمتر از ذهن غمین من رازهای نهان دارند
مغز من هِرمی است، بیکرانه
دخمهای است
که از گورستان مردگانش افزون است
ـ گورستان نفرتانگیز ماهم من
که در آن کرمهای دراز ندامت میخزند
و هماره عزیزترین مردگانم را میدرند
تالار قدیمیام من، آکنده از گلهای پژمرده
با انبوهِ جامههای کهنه و فرسوده
و نگارههای نالان و رنگباخته بر دیوار
که عطر شیشهای درگشوده را میبویند
.
چیزی به درازای روزهای لنگان نیست
آن دم که زیر دانههای سنگین سالیان برفی
ملال، میوۀ دلگیر دلسردی و دلزدگی
به پهنای ابدیت گسترده میشود
ـ زین پس دگر نیستی، ای پیکر جاندار
مگر سنگ خارهای میان هراسی گنگ
آرمیده در دل صحرایی مهآلود
ابوالهول پیر فراموششدۀ دنیای بیخیال
زدوده از خاطر زمین، که طبع سرکشش
نمیخواند مگر در پرتو آفتاب غروبگاهان…
.
مترجم: محمدرضا پارسایار
شارل بودلر، گلهای رنج، هرمس، ۱۳۹۱
آخرین دیدگاه ها