مکاننگاری میداوید / محمد عابدی

ادبیات اقلیت ـ مکاننگاری میداوید نوشتۀ محمد عابدی:
مکاننگاری میداوید
محمد عابدی
بال بال زد یا نزد… زد ولی ادامه ادامه نیافت. پرهایش در هوا پراکنده شدند. گلولهای شد. روی آسفالت چرخی خورد. در آینه ردش را گرفتم. جسم بیسرش روی شانۀ جاده آرام گرفت و ناپدید شد. تازه از پیچ جادۀ قاسمعلی گذشته بودم که آنی از میان گندمزارها پر کشید و روی گوشۀ سمت راست سپر فروتکید، سپر جواب داد… به قصد دیدن دوبارهاش در آینه نومیدانه پا از روی پدال گاز برداشتم. با خاک همرنگ بود به چشم درنیامد. بیهوده بود سیاهی آسفالت را چشم دواندن. شک بیزارکنندهای را اختیار کرده بودم: به جای خاک روی آسفالت را میگشتم. رنج سریع و بیامان در وجودم رخنه کرد. اُمید مددی نبود. نه برای او نه برای من. قطعاً به فکر افتادم تا کنار بکشم. کنار کشیدم. اما نایستادم. نتوانستم بایستم. ماشین به کمترین سرعتش رسیده بود. پشت سرم، ماشینها با چراغ و بوقهای مُمتد اعتراض میکردند به لنگانلنگان رفتنم. ترجیح دادم ماشین را به سنگ و کلوخهای شانۀ جاده نکشانم. آرامآرام سرعت را بیشتر کردم. تن سپردم به آنچه آنها میخواستند. بایَست راه را برایشان باز میکردم، حق داشتند.
جان از تمرکز و تراکم در جسم پرنده به بیرون از جسم منتشر و پراکنده شده بود و من دیوانهوار به دنبال رد همین انتشار بودم. اتفاق آنی رخ داده بود. اگر همۀ حواس چندگانهام را هم در آن لحظه به کار میگرفتم باز، نمیتوانستم جلو برخوردمان را بگیرم، چه رسد به حالا که از حادثه و حتی جسد فاصله گرفتهام. در باورم نمیگنجید.
نمیشود سراغ آنچه که نیست نرفت… میدیدم که نیست اما باز میرفتم. مسیرم را عوض نکرده بودم. به پیچ جادۀ قاسمعلی برنگشته بودم. ماشین همچنان به راهی میرفت که من میخواستم. پیچ جاده ولی نقطۀ آغازی بود که پایان نداشت و هر بار که جاده را مرور میکردم خاک و آسفالت همپوشانیِ گُنگ و مبهمی را به من تفهیم میکردند. اسیر سودای کوه و دره و آب و خاک و سبزه و هوا و آسمان و ابرهای آن و روشنای روز و صدای باد و… همه و همه با هم، میشدم. شده بودم: ایهام سایۀ لکهای ابر وقتی که ساکن است، افراز ساحتی است که جانی در آن منتشر است. هنور در فکر آن پرندهای هستم که جانش…؟ دست بردم و چند سکه از داشبورد برداشتم و بر کف قیرگون جاده انداختم. به طرزی که صدای جلینگ جلینگ آنها را بشنوم. ماشین بهآرامی در حرکت بود. رد سکهها را در آینه گرفتم. چرخ میخوردند و میرقصیدند. از آنها دور شده بودم. به کدام رویشان از حرکت بازخواهند ایستاد؟!
ماهشهر ۸۵/۱۱/۲۹
بندرعباس ۸۶/۱/۷
ادبیات اقلیت / ۲۶ فروردین ۱۴۰۰
چند مکاننگاری دیگر از محمد عابدی
