نقدی بر یادداشت “سانسور حکومتی و سانسور خصوصی…” Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ متن زیر یادداشتی از محمود حسینی پناه است که در واکنش به یادداشت "سانسور حکومتی و سانسور خصوصی / آیا ناشر خصوصی در ایران معنایی دارد؟" نوشته و برا ادبیات اقلیت ـ متن زیر یادداشتی از محمود حسینی پناه است که در واکنش به یادداشت "سانسور حکومتی و سانسور خصوصی / آیا ناشر خصوصی در ایران معنایی دارد؟" نوشته و برا Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » نقدی بر یادداشت “سانسور حکومتی و سانسور خصوصی…”

نقدی بر یادداشت “سانسور حکومتی و سانسور خصوصی…”

نقدی بر یادداشت “سانسور حکومتی و سانسور خصوصی…”

ادبیات اقلیت ـ متن زیر یادداشتی از محمود حسینی پناه است که در واکنش به یادداشت “سانسور حکومتی و سانسور خصوصی / آیا ناشر خصوصی در ایران معنایی دارد؟” نوشته و برای سایت ارسال شده است:

 توضیح: مطالب انتقادی‌‌ای که در سایت ادبیات اقلیت منتشر می‌شوند، بیان‌گر دیدگاه مدیر و تحریریۀ سایت نیستند. این مطالب را تا جایی که توهین‌آمیز و با اصول اخلاقی سایت در تعارض نباشند و سطح کیفی مناسبی داشته باشند، تنها با هدف بیان آزاد انتقادها و ایجاد فضای گفت‌وگو و نقد صریح و شفاف، بدون هیچ محدودیتی منتشر می‌کنیم؛ هرچند خود ما نیز به آن انتقاد جدی داشته باشیم.

نقدی بر “سانسور حکومتی و سانسور خصوصی / آیا ناشر خصوصی در ایران معنایی دارد؟ (نوشتۀ بهروز انوار)”

محمود حسینی پناه

ما هنوز مسلح به اسلحۀ نقد نشده‌ایم، در حالی که در جنگی تمام عیار حضور داریم. واکنش‌های ما آن‌چنان ضعیف و خالی از درایت و عقلانیت است که ناگزیر تأثیرپذیری آن‌ها را به حد صفر یا بسیاری اوقات معکوس و وارونه می‌کند.

البته این‌جا باید از هدف ناقد پرسید؟ آیا هدف نوشتن متنی است برای دوستانی که او را می‌شناسند و با او کاملاً هم‌دل‌اند؟ آیا هدف نوعی تخلیۀ عقده‌ها و بغض‌ها در یک بستر عمومی است؟ اگر امثال این هدف‌ها مورد نظر باشد، ادامۀ این متن بیهوده نوشته شده و راقمِ متن سانسور حکومتی و سانسور خصوصی…” به احتمال بسیار زیاد به اهداف خود رسیده. در غیر این صورت، اگر هدفِ نقد، نوعی از تغییر و اصلاح باشد و یا در بستر نقدِ خود به دنبال نوعی گفتوگو باشد، آن‌گاه ادامۀ متن، نقدی است کوتاه بر ضعف‌های نوشتۀ مورد نظر.

از آن‌جایی که نوک پیکان این نقد به سوی “روش” متنی است که آن را مورد نقد قرار داده، و خیلی کمتر با مصداق‌ها زاویه دارد، پس به صورت گزیده و مشتی از خروار به نمونه‌هایی از متن می‌پردازد، و در آن‌ها هم اگر مخاطب با دقت مطالعه کند، بیشتر “شَک”هایی مطرح می‌شود که نشان از ضعف و سستی روش نقد در متن دارد، تا اصرار بر این‌که کلیت داستان و صداقت آن را زیر سؤال ببرد.

در پاراگراف اول نویسنده سعی می‌کند متن خود را به واقعیتی فراتر از مسائل شخصی خود نسبت دهد! ولی استدلال‌های موجود در همین پاراگراف هم قانع‌کننده نیست، چه برسد به کل متن که سراسر خاطره‌هایی شخصی از چاپ نشدن یک رمان‌اند! مثلاً وجود چند نویسندۀ مشابه دیگر در زمانه‌ای که نویسنده شدن، دیگر هیچ معیاری ندارد و تقریباً از راحت‌ترین حرفه‌هاست، استدلالی برای غیرشخصی شدن متن نیست. کار کردن در کارخانۀ سیمان هم که صرفاً اشاره‌ای است برای احساساتی کردن مخاطبِ نوعی، که پیش خود بگوید: “با مردی با شرف و کارگری زحمتکش طرف هستم، پس حتماً راست می‌گوید”!! (مثلاً به‌راحتی می‌توان استدلالی دقیقاً مقابل این را به این صورت استفاده کرد که: “بنده از طرق مختلف در حال درآمدزایی از عرصۀ ادبیات هستم و مشکل مالی شخصی با این سیستم ندارم، پس حرف‌هایم غیرشخصی است.”)

برای بدیهی انگاشتن “فضای مسموم ادبی فعلی”، هیچ استدلالی برای مخاطبی که صرفاً عصبی نباشد، ارایه نمی‌شود. این حرف در مقدمه، پیش‌فرضی است که از ابتدا نیاز به مطالعۀ ادامه متن را برای مخاطبی بدون پیش‌فرض‌هایی چنین قطعی از بین می‌برد. و سؤالی پیش می‌آورد: قید زمان “فعلی” به چه مسئله‌ای اشاره دارد؟ الف. به گذشتۀ درخشانی که داشته‌ایم (نوستالژی بازی با بعضی دهه‌ها و دوره‌ها.)؛ یا ب. اشاره‌ای است که از ناخودآگاه نویسنده برآمده که اگر در آینده‌ای دور یا نزدیک حضورش در فضای ادبی پذیرفته شد، آن‌گاه این فضا را سم‌زدایی شده معرفی کند.

قصد ندارم خیلی روی جمله به جملۀ این متن پیش بروم، ولی معتقدم تقریباً جمله به جملۀ این متن سرشار از مغلطه‌ها، بی منطقی‌ها و احساساتی‌گری‌هایی است که مدعی است از آن‌ها خالی است.

ادامۀ متن تقریباً تا انتها داستان چاپ نشدن یک رمان است. رمانی که هیچ معلوم نیست از چه حد کیفی برخوردار است. نویسنده به جز این‌که یک بار از اخوان ثالث یاد می‌کند و یک بار خود را بدون هیچ استدلالی به صادق هدایت می‌چسباند، هیچ نکته‌ای مبنی بر این‌که “من متنی نوشته‌ام که در میان هزاران متن هر ساله و شاید هر ماهه که در حال تولید است، ارزش چاپ کردن داشته” ارایه نمی‌دهد و صرفاً نویسنده این امر را بدیهی می‌گیرد. او تنها مشکل چاپ نشدن متنش را مشکلات ممیزی‌ها می‌داند، ممیزی‌هایی که خودش هم نمی‌داند چه هستند. (آیا اصلاً چنین ممیزی‌هایی وجود دارند؟ و اساساً نوشتۀ شما چه بوده که شامل این ممیزی‌ها می‌شده؟ ما در این متن تنها با داستان رمان شما روبه‌روییم، نه با یک کلیت، پس شاید لازم بود ممیزی‌ترین قسمت رمانتان را به عنوان نمونه ذکر می‌کردید، که ببینیم چه چیز خارق‌العاده ای از این منظر در خود دارد که نمی‌شود در میان داستان‌های چاپ‌شده در همین زمان فعلی، هم‌سنگ و هم‌شکلش را پیدا کرد؟)

در انتها در دو پاراگراف آخر با حرف‌های تکراری و اتهاماتی روبه‌روییم که یا از شنیدنشان گوشمان پر است (و البته درگیر آن‌هاییم). یا حتا می‌توانیم این شدت از تسری دادن به کل را، به‌راحتی به چالش بکشیم (آیا همین بستری که اکنون شما در حال بیان نقد خود در آن هستید، جایی جدا و بیرون از فضای ادبی ایران است؟ و فعالان این حوزه می‌دانند که امروزه گسترۀ این فضاها کم نیست، هرچند شاید هنوز به نیرویی که باید مجهز نشده‌اند و این مسئله هم دلایلی درونی و بیرونی دارد.)

مشکلات ریز و درشت این متن، فوق‌العاده زیادند. ولی هدف من اشاره به تک تک آن‌ها نیست. شاید در جمعی کوچک یکی از طرفدارانِ سیستمِ حاکم بر نشر، به تک تک آنها برای جوانی که این متن را خوانده، اشاره کند. و برایش ثابت کند که دشمنان ما انسان‌هایی کوتهنظر و صرفاً عصبانی هستند که چیزی جز غرغر کردن بلد نیستند! (و ناگوارترین نتیجۀ چنین نقدهایی همین اتفاقات است، ما متریالی خام‌دستانه را به‌راحتی در دستان حریف خود می‌گذاریم و امکان استفاده از آن را در برابر کسانی که هنوز جبهۀ مشخصی ندارند، به او می‌دهیم.)

هدف من در این متن که شاید کمی برای نویسنده‌ای که این‌قدر حق به جانب می‌نویسد و تمام حق را کاملاً یک‌طرفه سمت خود می‌بیند، برخورنده باشد، این است که خواهش کنم یک نفس عمیق بکشیم! و دوباره نگاهی به اطرافمان بیندازیم و ببینیم که وسط چه میدان جنگی ایستاده‌ایم، به سلاح‌ها و حریف و دوست و زمین و شرایط، شناخت بیشتری حاصل کنیم، و به فکر پیشروی و تصاحب زمینی باشیم که نه تنها از ما گرفته‌اند که مطمئناً وسعت زیادی را خود با دست‌های خود از دست داده‌ایم. به جای حرکات عصبی و شهادت‌طلبانه، به مفاهیم بدیهی خود که کنار گذاشته‌ایم دوباره فکر کنیم و آن‌ها را زنده کنیم.

نقد، زمانی زنده می‌شود، که ما خود را درون وضعیت ببینیم، نه بیرون از آن. تا وقتی که به هر شکلی ژست اپوزیسیون بگیریم و خود را بیرون از تمام مشکلات در برابر دیو سیاهی قرار دهیم، تنها می‌توانیم روضه بخوانیم، و شمشیر کینه و بغض را برای روزی که شاید قدرت را در دست بگیریم، آخته نگه داریم، که، “نوبت ما هم خواهد شد!” ولی با این روش، نوبت، زمانی به ما خواهد رسید که از کسانی که امروز نقدشان می‌کنیم، سیاه‌تر شده‌ایم!

محمود حسینی پناه ۹۷/۸/۱۶

ادبیات اقلیت / ۲۲ آبان ۱۳۹۷

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا