همیشه عاشق شمیم بهار بودهام
ادبیات اقلیت ـ قاسم ملااحمدی در سال ۱۳۵۵ به دنیا آمده است. حدود بیست سال است که به طور جدی درگیر ادبیات داستانی است و علاوه بر نوشتن داستان و نقد، به کار آموزش و برگزاری کارگاه داستان نیز مشغول بوده است. داستانهایش علاوه بر انتشار در مجلات و رسانههای ادبی مختلف برگزیدۀ جشنوارههای متعددی مانند «جشنواره شعر و قصۀ بندرعباس» و «جشنواره داستان کوتاه بانه» شده است. مجموعهداستان «تمام دیوارهای این روستا را خراب کن»، نخستین کتاب مستقل اوست که در سال ۱۳۹۴ در انتشارات نصیرا منتشر شده است. آنچه میخوانید، حاصل گفتوگوی کوتاهی است که «ادبیات اقلیت» با او دربارۀ انتشار کتاب اولش و نگاهش به داستان داشته است.
مجموعه داستان «تمام دیوارهای این روستا را خراب کن» اولین کتابی است که از تو منتشر میشود، اما همانطور که از تاریخ نگارش بعضی از کارهای این مجموعه هم مشخص است، تو سالهاست که داستان مینویسی. علت این تأخیر در کتاب چاپ کردنت چیست.
باید بگویم که تقریباً تمام داستانهایی که تا به حال نوشتهام منتشر شدهاند، چه در مجلههای ادبی و چه در فضای مجازی و سایتهای ادبی، اما دربارۀ چاپ کتاب، بیشتر به دلایل شخصی بود و وسواسی که جرئت انتشار کتاب را از من گرفته بود. و از انتخاب داستانهایم هم پیداست که دیگر کمی داشت میشد و بالاخره این کتاب، کتاب اول من شد.
بگذار دربارۀ ایجاز بپرسم. هم کتابت و هم داستانهایت خیلی موجزند و شاید بتوان این را یک ویژگی اساسی در کارهایت دانست. خودت چه نظری درباۀ چرایی این مسئله داری. این هم به خاطر همان وسواسی است میگویی؟
من همیشه به این دستور معتقد بودهام که: «کم بنویس اما ماندگار بنویس» از تکرار و جا پای دیگران گذاشتن خوشم نمیآید، هرچند ادعایی ندارم اما تلاش میکنم و دوست دارم که اگر کسی خواست یادی از من بکند، داستانهایم به یادش بیایند. شاید برای همین است که همیشه عاشق شمیم بهار بودهام که کم نوشت، اما ماندگار نوشت.
دیگر اینکه از اینکه در داستان پرحرفی کنم بدم میآید. خوانندۀ امروز دیگر فرصت رودهدرازی نویسندهها را ندارد و یک متن سرراست میخواهد که نه کم باشد و نه زیاد. در واقع، کلمهها ابزار من هستند و انتخاب بهترین کلمه، وقت میبرد اما دلنشین است. هیچ صنعتگری دوست ندارد که دوروبرش بیخود شلوغ باشد. از نظر من نوشتن هم همینطوری است.
به نظرت این حد از ایجاز و به قول خودت سرراست نوشتن باعث سختخوان شدن داستان نمیشود و به عبارتی مخاطبانت را محدود به داستانخوانهای حرفهای و آدمهای خاص نمیکند؟ همان مسئلۀ همیشگی! تو برای کی مینویسی؟ مخاطب عام یا مخاطب خاص؟ جوابت به این سؤال قدیمی چیست؟
کسی که داستان کوتاه میخواند! همین. من اسمش را خوانندۀ خاص نمیگذارم. یک آدم معمولی هم میتواند داستان کوتاه بخواند! من هیچوقت دنبال مطرح شدن یا پرخواننده شدن نبودهام، اما فکر نمیکنم داستانهایی که مینویسم در خوانش سخت باشند. من حرفم را راحت با خوانندهام میزنم. بیشتر در انتخاب سوژه سختگیرم تا روایت قصه!
پس کمی از تجربههایت در نوشتن و فرایندش بگو. مثلاً سوژهها! آنها را چطور انتخاب میکنی؟ در همین هفت داستان کوتاه این کتاب به لحاظ موضوع، تنوع زیادی وجود دارد؛ از خودکشی بگیر تا سربازی و جنگ… این داستانها در واقع هم به لحاظ فرمی و هم به لحاظ موضوع خیلی متنوع هستند.
شاید چون زندگی و شغلم پر از ماجراست، اینطور به نظر میآید. من توی انتخاب سوژه خیلی وسواس دارم. انتخاب ماجرا برایم خیلی سخت است. البته این برایم یک نعمت است که کار و شغل پرماجرایی دارم اما وقتی در یک روز با چندین سوژۀ خوب که میتوانی بنویسیاش برخورد کنی، انتخاب برایت سخت میشود. اما من سعی میکنم چیزهایی را انتخاب کنم که در قالب داستان کوتاه بتوانم از پسشان بربیایم. و برای همین هم هیچ وقت جرئت نزدیک شدن به نوشتن رمان را نداشتهام.
فکر می کنی هیچ وقت رمان نخواهی نوشت؟ الان مشغول نوشتن چه کاری هستی؟ کتاب بعدی که از تو می خوانیم، رمان خواهد بود یا یک مجموعه داستان دیگر؟
راستش را بخواهی مدتی است که نوشتن رمانی را به نام «رسیدن قبل از سوت قطار» شروع کردهام و چند فصلیاش را هم نوشتهام، اما فکر نکنم بتوانم تمامش کنم. فکر میکنم که برای نوشتن داستان کوتاه به دنیا آمدهام. و برخلاف نظر خیلیها، فکر میکنم هیچ رمانی نمیتواند مثل یک داستان خوب، لذتبخش باشد.
برگردم به مسئلۀ فرم کارهایت که اشارهای شد و زود گذشتیم. این تنوعی که در فرم داستانهای این مجموعه دیده میشود، از کجا آمده؟ به خاطر اقتضای موضوع هر داستان است یا نوعی محک زدن فرمهای مختلف در تجربۀ نوشتن؟ نگران نیستی از اینکه بگویند ملااحمدی نویسندۀ فرمگرایی است؟
نه، من هیچ وقت از اینکه بگویند فلانی فرمگراست، ناراحت نشدهام. چون همیشه در داستان، علاوه بر فرم به قصه هم توجه داشتهام. چیزی که برای من مهم است این است که داستان خوب دربیاید و به دل بنشیند.
دربارۀ اینکه این فرمها از کجا آمدهاند هم میشود گفت از هر دو؛ هم اقتضای موضوع داستانها و هم تجربۀ فرمهای مختلف. البته بیشتر باید گفت که اقتضای موضوع است تا تجربه، چون به هر حال، این فرمها قبلاً تجربه شده بودهاند و دیگران خیلی هم بهتر از من، در این فرمها نوشتهاند. حقیقتش این است که من فرم را از اطرافم و اتفاقات زندگیام وام میگیرم. چیزهایی که تجربهشان کردهام؛ چه تجربههای درونی و چه تجربههای بیرونی و خارجی.
ادبیات اقلیت / ۳ آبان ۱۳۹۴