هیچ کس در جایگاه خودش نیست

امروزه کمتر کسی است که ارزش نیروی محرکه «تشویق» را نفی کند. در جهان ادبیات، نقد خلاق و سازنده، و جایزه شکلهای ملموس تشویقاند، و در عین حال پیشنهاد به جامعه. اگر نقد را آن طور که بودلر گفته، نوعی همکاری ادبی بدانیم، در آن صورت چنانچه مبتنی بر نظریههای ادبی باشد، توجیه خود را از دل خود کسب میکند و نیازی به تأیید این و آن ندارد. درواقع نقد نو – در هر دو مرحله آغازین و تکاملی خود- بر این باور کلی بودهاند که «ژرفساخت نقد ادبی مقایسه و مقابله، تجزیه و تحلیل، تفسیر و ارزشگذاری همزمان معنا و تکنیک متون ادبی است.» به بیان دیگر منتقد نقد نو تحلیل خود را ارایه میدهد و نتیجهگیری را به عهده خواننده میگذارد.
ظاهراً بیشتر نقدهای مکتوب ما رویکردی به نقد نو یا آن طور که شمار دیگری از نظریهپردازان میگویند نقد فرهنگی دارند. امروزه کمتر کسی در جراید به نقد جامعهشناختی، اسطورهشناختی، سبک شناختی، زبانشناختی و مشابه آنها میپردازد. نقد در روزنامهها و مجلات به جای اینکه ابزار تحلیل باشد، ابزاری است برای تحسین یا تخریب بیدلیل. در چنین فضایی منتقد واقعی، چه نویسنده و شاعر و مترجم و چه فردی که گاهی نقد مینویسد، تمایلی به حضور ندارند، آنهم برای متنی که باید در ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ کلمه خلاصه شود.
بهاینترتیب عرصه نقد روزنامهها و مجلات معمولاً و نه همیشه در اختیار کسانی است که حاضر به قبول این حقیقت نیستند که نقد علم است و هر قلمی پایه تئوریک خود را دارد. درست است که این پایه درحد و اندازه علوم خردابزاری، مثلا ریاضی و فیزیک نیست، اما بههرحال از قواعد خود پیروی میکند؛ حتی نقد پساساختگرایی. آنها این بیاعتنایی خود را به مبانی و ضوابط تئوریک نقد یا بهحساب «هرمنوتیک نسبتانگار» میگذارد یا متکی بر این گفته بارت که نقد هم از سنخ روایت داستانی است، اما اولاً باید گفت هرمنوتیک فضایی نیست که هرکس بتواند بدون اتکا به احکام علمی(پارادایمها) و گفتمانهای مبتنی بر دستاوردهای علمی، تاویلی ارایه دهد. از سوی دیگر، آنچه خود من از بارت، از جمله مقاله «حقیقت نقد» درک کردهام، این نیست که نقد هم همچون داستان گونهیی «تجلی» یا «چیستی چیز» یا آن طور که عدهیی میگویند «الهام» است. اینگونه تعبیر با سلیقهییبودن نقد چه تفاوتی دارد؟ آیا همین سلیقهییبودن نقد نیست که آن را به وضوح «فاقد تحلیل» نشان میدهد؟ از سوی دیگر در جامعه ما با نقد برخورد نمیشود. نقد، دستبهدست نمیشود و در رسانههای فراگیری چون رادیو و تلویزیون بازتاب پیدا نمیکند و در بولتنهای دانشگاهی یا فرهنگسراها بازچاپ نمیگردد. درنتیجه حتی بهترین نقدها هم مهجور میمانند. البته نقد تاثیر خود را دارد، اما اکثر خوانندگان روزنامهها و مجلات از جهتگیری مطلقا تاییدآمیز یا مطلقا نفیگرایانه این یا آن متن داستانی راضی نیستند. حتی میگویند که نقدها در بیشتر موارد خلاف واقعیت را گفتهاند و در هر دو صورت خواننده را فریب داده و او را از منظر عاطفه مبتنی بر پیشداوری از یک متن خوب رویگردان یا به یک متن ضعیف متمایل ساختهاند. بیشترین اعتراض از جانب نویسندگان نوقلم است. شماری از آنها به این سبب که کسی را در جراید ندارند، اثرشان حتی معرفی هم نمیشود. درمقابل عده دیگری به شکل بمبارانی کتابشان در این و آن نشریه «سربلند» از آب درمیآید.
نقد ادبی هم مانند نقد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نوعی گفتمان است، نه صحبت عامیانه و باری بههر جهت است و نه مناظرهیی که طرفین آن بدون اتکا به مبانی نظری و دستاوردهای میدانی در فکر پیروزی بر حریف باشند؛ بنابراین نقد، هم حرفهیی است و هم خلاق. حرفهیی نه به این مفهوم که حتماً میتوان به اتکای حقالزحمه نقد زندگی کرد و خلاق نه به این معنی که حتماً شماری از صناعتهای ادبی نو را در یک متن کشف و برای خواننده نقد ردیف کند. هر دو به این معنا هستند که منتقد، استعداد نویسنده را، هرکس که هست، انکار نمیکند و مصادیق آن را در متن نشان میدهد. حال اگر این نویسنده نوقلم باشد، یک نوع ارزش دارد و اگر نویسندهیی معروف و جهانی باشد ارزشی دیگر. نویسندگان باتجربه ایرانی که جای خود را دارند. متاسفانه جراید ما در هر سه زمینه بسیار کمکارند.
نکته مهم دیگر اینکه بخشی از مردم در پرهیاهوترین شرایط هم میخواهند بدانند نویسندگان معتبر جهان چهکار تازهیی چاپ کردهاند و رویکردشان در متنهای جدید چه بوده و چرا از مسیر قبلی فاصله گرفتهاند یا بر همان بستر پیشن حرکت کردهاند، اما تمام این کنشها در معرفی ساده دو سطری تازههای نشر خلاصه شده است. در جراید کسی نقد و تحلیلی از مونرو یا یوسا نمینویسد، مگر زمانی که نوبل میگیرند. سایتها و وبلاگها از این حیث چند گام جلوترند.
مورد دوم تشویق، به جوایز ادبی مربوط میشود، که «افتخاری است که یک نهاد دولتی یا خصوصی یا فرد حقیقی یا مجموعهیی از افراد حقیقی به یک متن ادبی و نویسنده آن اعطا میکنند.» این تعریف دوسویه است؛ اول اینکه هر فرد یا نهادی میتواند در ساماندهی یک یا چند جایزه ادبی مشارکت کند و نیازی به کسب مجوز از جایی و کسی ندارد، و در مقابل اعطاکنندگان جایزه در برابر جامعه مسئولیت اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی دارند. یعنی متنی را که برنده اعلام میکنند باید قابل دفاع باشد. آیا از این حرف میتوان نتیجه گرفت که هر فردی با یکی/دو کتاب شعر یا داستان اقدام به پیریزی یک جایزه ادبی کند؟ چرا نه؟ حتی یک فرد نیکوکار که در عمرش یک رمان هم نخوانده و تنها در کار نیک مدرسهسازی بوده، میتواند جایزه ادبی راه بیاندازد. باید از چنین فردی حمایت همهجانبه کرد، مشروط به اینکه امر «داوری به کسانی سپرده شده باشد که عاری از حبوبغض و بهطور خلاصه برخوردار از نفس سلیم، و نیز متکی بر دانش و اطلاعات کافی باشند» و قرار هم نیست که فقط کتابهای «شماری از دوستان» خوانده شوند، که درغیر اینصورت چنین جایزهیی نهتنها موجب تشویق برنده و پدیده انعکاس ثمر در او نمیشود، بلکه اعتبار جایزه و گردانندگان آن و فرد برنده را مخدوش میکند. گرفتن این نوع جایزه، و اصولا هر جایزهیی، ضرروتا تضمینی برای برتری متن ادبی نیست. چهبسا نویسندگانی که جوایز معتبری را بهدست آوردند، اما بعدها بهکلی فراموش شدند. نکته مهم اینکه اگر داوری ایجاد شبهه عمومی کند، درنهایت همان انتقادهایی به آن وارد میآید که چندی پیش همین متولی جایزه به جوایز دیگر وارد میآورد. حتی عدهیی فراتر رفته و تهمتهای غیرمنصفانهیی به این جایزه نسبت خواهند داد؛ چراکه «بدترین فساد همانا نشستن افراد در جایگاههایی است که شایستگی آن را ندارند.»
——
توضیح: ادبیات اقلیتاین یادداشت را به نقل و با کسب اجازه از همگان بازنشر داده است.
