چهار شعر از محبوبه ابراهیمی

ادبیات اقلیت ـ چهار شعر از محبوبه ابراهیمی:
۱
آن سالها دودی از شهر ما بلند نشد
و بلندگوها مرثیه خواندند
آههای زیادی به آسمان رفت و دم بر نیامد
سال هزار و سیصد و کلمه
کلمات در خودکشی دست جمعی از کوههای اشکورات پریدند
و حروف در یک رژۀ نامنظم از ما عقبنشینی کردند
ما از جنوب و غرب هدیههایی پیچیده در پرچم داشتیم
ما جنگ زده نبودیم
غرش هیچ هواپیمایی خوابهایمان را آشفته نکرد
نپرس چرا شعرهایمان شاعر نداشت
نگو چرا آغوشمان دست نداشت
که موجهای دریا پشت پنجرۀ اتاق
خوابهامان را به صورت آماده باش درآورد
ما جنگزده نبودیم
طبیعتزده بودیم
با سیلیهای چپ و راست امواج
دریای سیاه در آبی خزر لبریز شد
سَر رفت سُر خورد خزید تا گورستانی
از خون جوانان وطن لاله دمیده
آنقدر پیشروی کرد تا اتاق خواب کودکی و رؤیاها را با خود برد
ما اینجا خوابهای نمگرفتهای داریم
هر که میخواهد دست به تعبیر ما بزند
بر ماسههای ساحل
هواپیما بکشد
قلب بکشد
که بمبی از آن عبور کرده است
معاملۀ خوبی نبود
کلاغهای الدوز روی توسکاها خبرهای خوشی را غار غار نکردند
و
دریا با ماهی سیاه کوچولو نامهربان بود
ما هم با کیسههای شن سنگر ساختیم
اما آهنگرانی برای جنگ با دریا همراه قایقرانان نبود
حالا
مرا پنهان کن
لابهلای ورقهای کتاب شعرت
پنهانتر
و صدایم را با هندزفری بشنو
و در خفای دهلیز و بطن بیادم باش
که خانۀ مخروبۀ ساحلی رو به خزرم
خیره در رفت و آمد موجها
به سهم ۱/۲ ام فکر میکنم
فکر میکنم
که بین همسایگان تقسیم میشود
و من آجر آجر… قطره قطره کسر میشوم
و به مردانی میاندیشم غرقشده در چاه حیاط این خانه
اینجا منطقۀ ممنوعۀ شناست!
***
۲
از طوفان برگشته بودیم
و بگو چگونه از کلماتی که حاوی تو هستند
شفا یابیم؟
از غروب برگشته بودیم حاوی سرخهایی که
فرزندان چهار انگشت زاییدند
بیدهان اشاره
بگو از کدام آبشار سرازیری
هنگامهای که فجر از سماموس صعود میکند؟
تا سرچشمۀ انفجار نور
در پلاسکو آوار شود
در سردشت بهمن
از آیینه بیا
از آبهای خشکیدۀ دریاچۀ نمک
از اهواز بیا
از گرد ریزها
از گِل، از گلوله
از زاینده رودی که ترک میزاید
و از گیلانی که جنگلهایش ستاره ندارد
از کفنهای دکمهدار
و سگانی که نشستهاند در ما هار انتحار
تاب میخورند بر دار
داراییها
دارهای قالی
گلهای لالۀ قالی کرمان
کوه نوری از چشم
رنگ رنگ و نقش نقش
نقشهای دیگر
ای خونین جاویدان
بیا
از آیینه بیا
از جیوه بیا
از جویدههای جمجمه
از آشتی بیا
تا چریکها
این بار
نه چرک و نه چروک
حداقل
سهمهای ۱/۲ مادران ما را بفهمند
و سگان درونمان
به شکار گاه مرغابیها کوچ کنند
به جای انتحار
***
۳
ما همزمانیم چون از زمان زدهایم بیرون
چون همزمان زدهایم بیرون
از زمان زدهایم بیرون
بالهایمان در قفس چکههای باران را
و از قفس خود برای باران زدهایم بیرون
کلاغهای بیپر و بیسر
کلاغهای مقلد و
کبکهای خرامان کبکهای بیبرف. سر در سیمان
ما از کلاغ از برف از کبک از سیمان زدهایم بیرون.
از زمان وز وزهای موازی
پناه به درون هم
برای چشیدن نور
پوشیدن باران
از زمان و مکان زدهایم بیرون.
***
۴
نیامدی
نیامدی و
ده اسب با یالهای پریشان
سم بر زمین میکوبند و سایۀ سیاهشان در من میدود
نتابیدی
نتابیدی و
گَرد ریزها احاطهام کردند و گِرد بادها بر من شوریدند
نباریدی
نباریدی و
چکهچکه آب شدم
سربها در من جوانه زدند و
فرو رفتم در من
نمنم غرق شدم
پِچپِچهای هیچ با چهار کنج انفرادی تن
در بازداشت تنهایی
زمزمههای بیمزه
گَس شور تلخ
سالهایی دور
دور ِ دور میآیی
میآیی و مرا گرد میآوری
واژه به واژه ورق به ورق
از خوان هفتم میگذری
به آتش گلستان میرسی
گرد میآوری مرا
با مرغان ابراهیم از چهار کوه شک
بدون ممیزی ارشاد
تکثیرم میکنی از نشری در پایتخت
و در تقاطع فضل الله و ستارخان در شیبدارترین پست برق
به وقت شرعی مشروطه
افشایم میکنی
در مصدق اخبار قاصدکها را ملی میکنی
روزی که
درختان
در طبقۀ پنجم کوروش پارک شدهاند
بی برگ و بار
فقط دار
در زنبیلها
مُهرآهن سرخ
موهای ماه را تراشیدهاند و
در بند هشتم هزار پایان زندانی ست
در سیاهکل
پنبۀ ابرها را زدهاند
و ستارهها ریسۀ سیم خاردارند
میآیی به وقت کیهانی دیگر که
ماهتاب
از گیسهای اصلاحشدهاش آویزان
خودکشی شده و
پوپکها مترجم سلیماناند
بیا
بیا به سکوت نسیم
به جهش ِ قبل از جرقۀ قلۀ طوفان که
سنگها سرسختانه شکوفه میدهند و
میوهای تلخ دلمردگی به بار میآورند.
***
ادبیات اقلیت / ۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
