چهار شعر از مسعود احمدی Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ چهار شعر از مسعود احمدی: . 1 در این گیر و دار . خسته شده‌ام      خسته از این‌همه افت‌وخیز       خیز به جانب مردم با سلاح افترا     تحقیر و تکفیر ادبیات اقلیت ـ چهار شعر از مسعود احمدی: . 1 در این گیر و دار . خسته شده‌ام      خسته از این‌همه افت‌وخیز       خیز به جانب مردم با سلاح افترا     تحقیر و تکفیر Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » چهار شعر از مسعود احمدی

چهار شعر از مسعود احمدی

چهار شعر از مسعود احمدی

ادبیات اقلیت ـ چهار شعر از مسعود احمدی:

.

۱

در این گیر و دار

.

خسته شده‌ام      خسته

از این‌همه افت‌وخیز       خیز به جانب مردم

با سلاح

افترا     تحقیر و تکفیر

و گیر

به ریخت و رخت‌شان     به آن‌چه در خواب و خیالشان حتا

.

زیبایی این پاییز نیز به هدر رفت

و از دست

صدای باران      خش‌خش برگ بر زمین   عطر گنگ خاک در هوا

و فرصتِ با هم بودن‌ها

در زیر یک چتر  مجال تماس دو دست در جیب بارانی یکی از دو نفر

.

درد می‌کشم      خود را به زور

که از تو کنده شوم         هرچه بیش‌تر دور

در این زمان

که صداها را خفه می‌کنند فریادها را زنده به گور

.

خسته شده‌ام      خسته

از این‌همه افت‌وخیز       و خیز به جانب خودم

که چرا

در این گیر و دار باز دارم عاشق می‌شوم.

دی ۱۳۹۶

***

۲

جنوب جهان

.

تا به جانب جنوب جهان نگاه نکنی

به سوی جهل و خرافه

بیکاری

گرسنگی و بیماری         بی‌عاری

یا حتا

به روی آن‌که

هنوز دم از بشر می زند    به خودش تشر

باید

بی نگاه شوی

بی چهره          بی شناسنامه و بی نام

.

خدایان

فقط تیره‌روزان را نمی‌سازند        لشکریان و تیر بارها را

فدایی می‌سازند

سرسپرده          و اسلحه‌هایی

که اندیشه را متلاشی می‌کنند

آرمان‌ها و آرزوها را       عشق را.

مهر ۱۳۹۴

از مجموعه «دیگر نبودم مرده بودم»

انتشارات مروارید، تهران، بهار ۱۳۹۷

***

۳

نه فقط در آخر…

.

پرستنده نبودم

مرید     فرزندی سر به زیر

اگر نه

تو دوستم نمی‌داشتی       قدم به شعرهام نمی‌گذاشتی

با خودت

روبه‌رو نمی‌شدی با پدرانت رودررو

که چرا

همه‌چیز وارونه است      نیست هیچ‌کس و هیچ‌چیز در جای خود

.

باید

دلیر می‌بودم

شفاف   پیدا در حرف‌هایی بی‌لفاف

که از جان

به بدن می‌رسیدی          می‌رسیدی به هر دو

تا با هم

به فهمی از عشق برسیم و به آن حظی

که تنها

عاشقان می‌برند

نه فقط در آخر

از اول از ساعت‌ها پیش از رفتن به بستر.

تیر ۱۳۹۵

از مجموعه «دیگر نبودم مرده بودم»

انتشارات مروارید، تهران، بهار ۱۳۹۷

***

۴

ملاقات حضوری

.

روسری

ابری تیره شد     بارانی نم‌نم آغاز

وقتی‌ که زن

حباب تنها چراغ آویخته از سقف را با آن پوشاند

.

بذری را هم

که در زیر زبان پنهان کرده بود     در مُشت مرد کاشت

.

در دم

جوانه‌ای پیدا شد شد بوته‌ای غرقِ در گُل

که زن

آن را گرفت و بر میز میان دو صندلی گذارد

.

عطر یاس

اتاق را پُر کرد    وَ زَن آغوش مردی را

که پس از سه سال

مشمول رأفت شده بود    دارای پانزده دقیقه ملاقات حضوری

.

بهت‌زده بود

عصبی و خشمگین        اندکی شرمگین

او که

در اتاقی دیگر    همه‌چیز را زیر نظر داشت.

از مجموعه «دیگر نبودم مرده بودم»

انتشارات مروارید، تهران، بهار ۱۳۹۷

ادبیات اقلیت / ۱۸ تیر ۱۳۹۷

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا