ادبیات اقلیت ـ محمد حسینی، نویسنده، در صفحۀ فیس بوکش یادداشت کوتاهی منتشر کرده است، که دربارۀ حال و هوای آلودۀ این روزهای تهران است. این یادداشت را بخوانیم:
کاش میشد همه با هم برویم. زیاد نیستیم. به هزارنفر نمیرسیم. کاش میشد کوچ کنیم از شهر غبار. از شهری که هیچ کس مسول هیچ چیز نیست اما صاحبان خودخوانده بسیار دارد.
کاش میشد با هم برویم. به رغم همه دلگیریها و دلخوریهایمان از هم قبیلهای بسازیم و برویم. قبیلهای که توتمش بیتوتمی باشد و تکیهگاه و پناهش داستان و شعر و موسیقی. وزیر و وکیل نمیخواهیم. کتابهایمان را برداریم و برویم. چیزهایی که پشت سر هم گفتهایم مهم نیست. ما که کسی را نداریم. چای اول را که بنوشیم همه از یاد میرود. بعد مینشینیم و از دوردست نگاه میکنیم به این شهر محتضر. یا نه، نگاه میکنیم به قبیله چندصد نفریمان و میپذیریم که همین هاییم. در اقلیتی کم شمار؛ چند صدنفری که یک تار مویشان را سرآخر با هیچ چیز و هیچ کس تاخت نمیزنیم.
کاش میشد برویم.
محمد حسینی، نویسنده و منتقد و پژوهشگر ادبیات است و کتاب های متعددی در حوزۀ رمان، داستان کوتاه و نقد ادبی منتشر کرده است و رمان «آبی تر از گناه او» برندۀ جایزه هوشنگ گلشیری و مهرگان ادب شده است.
ادبیات اقلیت / ۹ دی ۱۳۹۴
آخرین دیدگاه ها