کافکا؛ یادداشت های آدورنو و نسخه انتقادی نورتن مسخ
ادبیات اقلیت ـ روزنامۀ شرق، در صفحۀ نه شمارۀ ۲۷۲۵ خود (چهارشنبه، ۱۹ آبان ۹۵) در سه یادداشت به معرفی دو کتاب ترجمه تازهمنتشرشده در ایران دربارۀ کافکا پرداخته است.
ونداد جلیلی در یادداشتی با عنوان «چرا نباید آثار کافکا را خواند؟» و شیما بهرهمند در یادداشتی با عنوان «اتوریتۀ کافکا» دربارۀ کتاب یادداشتهایی دربارۀ کافکار، اثر تئودور و. آدورنو، ترجمۀ سعید رضوانی نوشتهاند. کتابی که انتشارات آگاه آن را برای نخستین بار در سال ۱۳۹۵ منتشر کرده است.
نسیم عاصف نیز با تیتر «بیکرانه چون کافکا» به معرفی چاپ نسخۀ جدیدی از رمان مسخ کافکا (مسخ نسخۀ انتقادی نورتن) با ترجمۀ فرزانه طاهری پرداخته است که انتشارات نیلوفر آن را در سال ۱۳۹۵ منتشر کرده است.
تا سال ١٩٧٧ دههزار اثر درباره کافکا چاپ شده بود و تقریباً تمام این آثار را مردان نوشته بودند. علت علاقه پژوهشگران به کافکا، بهویژه به شاهکار کوتاهش مسخ، نشان میدهد که محققان عرصههای دین، فلسفه، روانکاوی، نقد سیاسی و اجتماعی، مارکسیزم، و ادبیات دریافتهاند که اثر کافکا بیکرانه است. هیچ تفسیر واحدی معنای داستان را از درجه اعتبار ساقط یا یکبار برای همیشه تعیین نمیکند.
الیاس کانهتی درباره «مسخ» کافکا نوشته: «در مسخ، کافکا به اوج استادی خود رسید: چیزی نوشت که هرگز نتوانست از آن فراتر برود، چون هیچ چیزی نیست که بتواند از مسخ –یکی از معدود آثار بزرگ شاعرانه کامل این قرن- فراتر برود».
انتشار نسخه انتقادی نورتن «مسخ» بخشی از بیکرانگی جهان کافکا و خاصه «مسخ» او را نشان میدهد. این کتاب هم دربرگیرنده خود داستان «مسخ» است و هم شامل پیشینه و زمینه داستان به همراه نقدهایی بر آن.
«نثر کافکا نه با گفتن، که با امتناع از گفتن، با گسستن بیان میکند.» آدورنو در کتابِ «یادداشتهایی دربارهی کافکا» ایدههایی درباره کافکا و جهان داستانی او طرح میکند، که در عینِ بدیع و گاه غریببودنشان، در امتداد پروژه فکری او خاصه در زمینه زیباشناسی است. آدورنو از همان ابتدا، مقاله بلند و چندتکه خود را با انتقادِ تندوتیز به شارحان کافکا آغاز میکند که در نظر او کافکا را درک نکردهاند و «شأن کافکا را تا حد باجهی اطلاعات مربوط به موقعیت ازلی-ابدی یا امروزی انسان» فروکاستهاند. آدورنو بهطعن آنان را «همهچیزدانان زبروزرنگی» خطاب میکند که جنجال نهفته در ذات آثار کافکا را از سر راه برمیدارند و مینویسد «اینهمه رغبتی باقی نمیگذارد انسان اظهارنظر کند و عقیدهای هرچند مخالف، بر عقاید موجود بیفزاید.»
موریس بلانشو، ژیل دلوز و فلیکس گتاری و والتر بنیامین، تنها چند نام از فهرستِ شارحان و منتقدان کافکا هستند که دستبرقضا مهمترین آثار آنان در باب کافکا نیز بهفارسی درآمدهاند و به ایدههای مورد اخیر؛ والتر بنیامین در همین یادداشتهای آدورنو بارها اشاره شده و آدورنو نیز بهطور ضمنی خود را با او همرأی دانسته است. «فقط اندکی از آنچه درباره کافکا نوشتهاند، به درد میخورد؛ بیشترش اگزیستانسیالیسم است.» آدورنو در این مقاله با ردِ نظراتی که میکوشند کافکا را در مکتب یا نحلهای خاص بنشاند، مینویسد «باید در نکاتی تأمل کرد که دستهبندی را دشوار میسازند و بههمیندلیل نیاز به تفسیر دارند.»
«کافکا میخواهد با تبدیل فاعل شناسا به شی که جهان در هر حال بهدنبال آن است، چنانچه میسر باشد، روی دست جهان بلند شود؛ به جای کلاه سر میآورد.» جملهی اخیر، این جملهی کوتاه و ساده، احتمالاً از بهترین تعاریف آثار کافکاست. آری، کافکا به جای کلاه سر میآورد و آدورنو در «یادداشتهایی دربارهی کافکا» توضیحاتی نشانهشناسانه و خوانشی روشنفکرانه از آثار کافکا در اختیار کتابخوانها میگذارد تا یاریشان کند که چگونه و چرا آثار کافکا را بخوانند، اما در ضمن توصیههایی به کتابدارها میکند تا دریابند چرا نباید آثار کافکا را بخوانند و این البته مهمتر و دفاعی جانانهتر از آثار کافکاست که شاید ــ شاید ــ خودش به این سبب وصیت کرده بود آثار منتشرنشدهاش را از بین ببرند که پس از مرگش به ضد خودش «مسخ» نشود، سرنوشتی که تا حدی گریبان وصیتش را هم گرفت.
ادبیات اقلیت / ۱۹ آبان ۱۳۹۵