گفتند درگیر هیاهو نشوم
پویان مکاری: “پدر کشتگی” رمان سوم سلمان امین است؛ نویسندهای که بیحاشیه به نوشتن میپردازد و چشمداشتی به محافل و مجالس ادبی ندارد. او توانسته برای رمان اولش برندهٔ جایزهٔ هوشنگ گلشیری نیز شود که اکنون دیگر وجود ندارد و چند سال پیش خبر تعطیلیاش منتشر شد. او میگوید زمانی که محمود دولتآبادی جایزهٔ هوشنگ گلشیری را به او داده، خطاب به او گفته: “خبری نیستها، پسر، خبری نیست. مواظب باش با این هیاهو دلقک-نویسنده نشوی. برو بنشین کارت را بکن، اگر چیزی در چنته داشته باشی خود به خود معلوم خواهد شد. هشدار که گیر و گرفتار این هیاهو نمانی.” حالا رمان سومش را نیز منتشر کرده است. “پدر کشتگی” ادامه همان دغدغهها و فضای ذهنی سلمان امین است که ریتم تندی دارد و انباشته از ماجراها و خرده روایتهای مختلف است.
اولین چیزی که در رمانهای شما به چشم میخورد تعهد شما به روایتگری و ماجراست، خرده روایتهای زیاد در کنار فضاهای پر تنش، دلیل توجه ویژه شما به ماجرا چیست؟
اگر ماجراها کمتر میشد، آن موقع شما با رمان دیگری مواجه بودید. مثلاً شما در “قلعه مرغی” بیشتر واگویههای درونی از یک نوجوان ۱۷ ساله دارید. “انجمن نکبتزدهها” پر از دیالوگ بین قهرمانهای داستان است. ماجراهای مختلفی که از سر این آدم میگذرد و این آدم با وضعیتی که در آن گرفتار است، زندگیاش بی ماجرا نمیماند. یعنی زندگی او محکوم است به ماجراهای متوالی، یعنی دیوانگی، آن زیست کودکانه در بچگی در نهایت زندگی را به آشوب میکشد. آشوب با آن ماجراها معنا پیدا میکند.
میشود از این ماجرا محور بودن به این نتیجه رسید که انتخاب شخصیتها و طبقه اجتماعیشان، به علت زندگی پر تنشی است که این افراد دارند؟
نوشته وقتی نوشته است که از یک الزام درونی نشات گرفته باشد. من بچهٔ قلعه مرغی هستم. زیر تابوت بسیاری از دوستان دوران بچگیم که به خاطر مصرف مواد مخدر مردهاند لااله الا الله گفتم. من بچه آن محل هستم، آنها را دیدهام، طبیعتاً جهان پیرامون من آنها هستند. یک بار خانمی به من زنگ زد و گفت میخواهد از دغدغههای زنان خیابانی بنویسد. من گفتم خانم مگر شما زن خیابانی هستید یا زندان رفتید؟ دوستانتان این مسئله را داشتهاند؟ تا وقتی نوشته از الزام درونی بیرون نیاید چه چیزی میخواهید بنویسید. هر چیزی بنویسید یک دلقک بازی است. یک ژست است، یک پز است. انگار من میخواهم زندگی خلبان را بنویسیم در حالی که نهایت کاری که کردهام دست تکان دادن برای یک هواپیما در بچگی بوده است. من نمیدانم این از کجا میآید.
پس الان باید قبول کنیم که سلمان امین رمانی را مینویسد که از دلش بر میآید و هیچ فرمولی برای نگارش متن قائل نیست؟
شما وقتی میگویید فرمول بحث خراب میشود، آدم یاد تکنیک و دانشگاه میافتد که بحث دیگری است. اما اینکه این آدمها از کجا میآیند من نمیدانم. به من هم رو دست میزنند. این را شعار نمیدهم، گاهی آنها سرنوشتی را برای خودشان انتخاب میکنند که من حیرت میکنم. نمیدانم از کجا میآیند، اگر میدانستم در مورد آنها نمینوشتم.
پس تکلیف تأثیر زیست شما در قلعه مرغی چه میشود؟
کرت وانهگت جملهٔ مهمی دارد که میگوید: “نویسندگی چیزی نیست جز مشاهده، زیست و تخیل.” به یک معنا همهٔ این اتفاقات جایی، روزی برای من و یا نزدیکانم افتاده است. به یک معنا هم هیچ کدام اتفاق نیفتاده است. گاهی یک نخ، یک جمله من را به نوشتن یک صحنه تشویق و تحریک میکند. شنیدن یک خاطره از دوستی من را به خلق یک صحنه ترغیب میکند. بعضی اتفاقات مثلاً در مورد انجمن نکبتزدهها” خاطرات روشن و واضح تعدادی از معتادان در انجمن معتادان گمنام است که با آنها همنشین بودم. اما به نظرم مهم نیست چه کسی چگونه این ماجراهای رمان را خلق کرده است. وقتی از وودیآلن میپرسند چگونه باید سینماگر شد، میگوید: “وقتی اسپیلبرگ از مدرسه سینمایی آمریکا فارغ التحصیل میشود و ریفن اشتال دوست دختر هیتلر بوده و فیلمساز شده من چه قاعدهای میتوانم به تو بگویم که راه سینماگر شدن چیست؟” حالا من چه بگویم که این شخصیتها چگونه خلق شدهاند؟ هر کسی از یک جایی شخصیتهایش را میگیرد.
داستان رفتن شما به انجمن معتادان گمنام چیست؟
من برای نوشتن “انجمن نکبتزدها” ناچار بودم بیشتر بدانم. خب من زیستم بچه قلعه مرغی تهران است. فکر میکردم زندگی این آدمها را بلدم. وقتی شروع به نوشتن کردن متوجه شدم خیلی اطلاعاتم کم است و ادبیاتی که استفاده میکنم ادبیات این شخصیتها نیست. آنها جور دیگری صحبت میکنند، دغدغه آنها چیز دیگری است، سیگار را جور دیگری روشن میکنند و جور دیگری خاموش. رفتم بین آنها، تقریباً ۱۸ ماه در کمپهای ترک اعتیاد به صورت پوششی بودم. کلی داستان جمع کردم که دیگر نه تنها با کمبود سوژه مواجه نبودم بلکه درگیر این بودم که کدامها را دور بریزم تا بشود آنها را درست به هم ربط داد.
پس الان به یک اسلوب رسیدیم.
من سعی میکنم خودم را در موقعیت قرار دهم. فقط میگویم به درد چه کسی میخورد که من چگونه مینویسم.
میخواهیم بدانیم که نویسنده چگونه این دنیا را خلق کرده است. مثلاً لحن طنز در رمانهای شما که بسیار ملموس است. اول از همه چرا از طنز برای روایت ماجراها استفاده میکنید؟
چطور میشود سراغ طنز نرفت؟ به دلیل تراژیک بودن ماجرا چرا نباید سراغ روایت کمیک نرفت؟ کمیک روایت تصویری طنز است و با این اصطلاح بازی میکنم. طنز گریه کردن قاه قاه است و خندیدن آه آه. طنز کجا متولد میشود؟ وقتی عدم تناسبی وجود دارد. وقتی جهان موجود تو با جهان موعود در یک عدم توازن حیرت انگیز به سر میبرد. شما به چه چیزی در فیلمهای چاپلین میخندید؟ در عصر جدید به چی میخندید؟ ژانر کمدی است ولی شما به چه چیزی میخندید؟ شما از چاپلین بپرسید چرا طنز را انتخاب کرده است؟ چارهای نیست. آن انسان در عصر جدید که میخواهد غذا بخورد و آن دستگاه آنگونه به دهانش میکوبد یا آن موقعی که لای چرخدندههای مدرنیسم له میشود. چه قالب دیگری را میتوان انتخاب کرد و به آن آویزان شد تا آن را روایت کرد. عدم تناسب است که خندهدار است. طنز یگانه قالبی است که میتوان برای این عدم تناسب دهشتآور متصور شد.
آیا نترسیدید که این ریسک را بکنید و مخاطب شما این پیام را دریافت نکند؟
نه، اگر شمای مخاطب فکر میکنید که میزان طنز زیاد بوده است، شاید بوده. این را نمیدانم.
بخشی از زیست شما تحصیلات شما و رشته اقتصاد است، آیا به مارکتینگ در بازار کتاب و فروش آن در هنگام نگارش توجه کردید؟
اینکه کسی میتواند تخمین بزند که کتابش پر فروش میشود یا نه یک بحث است، اینکه دوست دارد کتابش پر فروش باشد یک بحث دیگر است. من کتابی را نوشتم و پرتاب کردم سمت مخاطب، باعث خرسندی و شادمانی من است که یک نفر بیشتر آن را مطالعه کند. چه کسی میتواند ادعا بکند که دوست ندارد کتابش خوانندهٔ بیشتری داشته باشد. اما من به مارکتینگ در هنگام خلق اثر اعتقادی ندارم. اینها مربوط به بعد از خلق اثر است، انتخاب ناشر درست، طرح روی جلد، جنس کاغذ و نحوهٔ پخش. ضمن اینکه کلمهٔ پرفروش نیازمند چکشکاری است. یک کتاب متوسط عامهپسند پرفروشتر از یک رمان خوب جدی است.
یکی از ضعفهای غالب رمانهای ماجرا محور کم عمق بودن شخصیتها است، مثلاً در رمان انجمن نکبتزدهها به شخصیتهای فرعی کمتر پرداخته شده و نقاط تاریک ذهن شخصیتهای اصلی نیز خیلی روشن نشده است.
ماجرا در خدمت شخصیت پردازی است. بزرگی میگفت: “شما حق ندارید هیچ سطری را بنویسید که یک گام داستان را پیش نبرد یا یک گام در جهت شخصیت پردازی عمل نکرده باشد هر چیزی مینویسید باید یکی از این دو مورد را داشته باشد.” وقتی شما ماجرا خلق میکنید در خدمت شخصیت پردازی است. ماجراها چیزی جدا از آن شخصیت پردازی نیستند. ما در جنگ و صلح ۵۴۰ شخصیت داریم، آناکارنینای تولستوی بالغ بر ۲۰۰ شخصیت دارد. کجا شما به کنه شخصیت الکسی الکسیویچ پی میبرید؟ اصلاً قرار نیست پی ببرید. شما چند شخصیت محوری دارید که همه در خدمت آن هستند. این فرض که ما باید کنه تمام شخصیتها را پی ببریم فرض غلطی است. چیزی که من از رمان میفهمم این است که صادق باشیم. آن چیزی را که میگوییم مخاطب باور کند. هر طور که میخواهی بگو. آن وقت نویسنده کار خود را کرده و بازی را برده است.
سانسور هم در نتیجه کارهای شما تأثیر داشت؟
انجمن نکبتزدگان سانسور خیلی شدید و مخربی خورد که با صحبت حل شد. خوشبختانه مسئول بررسی کتاب با من راه آمد. در مورد پدر کشتگی حتی یک خط سانسور نداشتیم که من متحیر شدم که حتی یک جمله هم حذف نشد. اما آیا میتوان گفت سانسور وجود ندارد. در واقع اینطور نیست در اصل ما راه بقا را یاد گرفتهایم و در هنگام تولید اثر خودمان را سانسور میکنیم که این وحشتناکتر است. سانسور نویسنده را نابود میکند و عرصه تخیل را محدود میکند. اینکه من یاد گرفتم چگونه بنویسم که روی خط راه بروم و از کنار سانسور بگذرم به معنی نبودن سانسور نیست. اگر این نبود قطعاً ادبیات دیگری خلق میشد. اما باید این را هم پذیرفت که سانسور بهانهٔ خوبی برای بد نوشتن نیست.
بردن جایزه گلشیری چطور؟ جایزه گلشیری چه تاثیری در مسیر حرفهای شما داشت؟
جایزه را میدهند که در فروش کتاب تأثیر داشته باشد نه نگارش آن. یادم میآید آن دوره (دوره دوازدهم) فضا آنقدر امنیتی بود که مراسم در منزل آقای فرمانآرا برگزار شد و هیچ خبرگزاری نه قبل و نه بعد از آن، آن را پوشش نداد. یک بخش جایزه بعد مالی آن است که در بسیاری از نقاط دنیا مبلغ جایزه آنقدر بالاست که باعث میشود که نویسنده دغدغههای دیگرش را کنار بگذارد و فقط به نوشتن بپردازد. بخش دیگر آن تبلیغات است که ما در آن دوره از جفت این موارد بی بهره بودیم. میماند فقط آن توهمی که این جایزه میتوانست به من به عنوان یک نویسنده کار اولی بدهد. زمانی که آقای دولتآبادی این جایزه را به من داد گفت: “خبری نیست پسر، خبری نیست، دلقک نویسنده نشو.” گفت: “من از پایین آمدم بالا. سعی نکن خودت را از بالا وارد عرصه ادبیات کنی.”
منتشرشده در شمارۀ ۵۰، مجلۀ تجربه / اردیبهشت ۱۳۹۶
ادبیات اقلیت / ۲۹ خرداد ۱۳۹۶